امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Split

splɪt splɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    split
  • شکل سوم:

    split
  • سوم‌شخص مفرد:

    splits
  • وجه وصفی حال:

    splitting
  • شکل جمع:

    splits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
شکافتن، دو نیم کردن، از هم جدا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- A river splits the town in two.
- رودخانه‌ای شهر را به دو بخش تقسیم می‌کند.
- The storm split our sail in the middle.
- توفان بادبان ما را از وسط درید.
- The company split its stocks two to one.
- شرکت سهام خود را دو به یک تقسیم کرد.
- She split her vote, choosing a democratic senator and a republican governor.
- او رأی خود را تقسیم کرد و یک سناتور دموکرات و فرماندار جمهوری‌خواه انتخاب کرد.
- to split logs for the fireplace
- برای بخاری هیزم شکستن
- a roar that split my ears
- نعره‌ای که (پرده‌ی) گوشم را پاره کرد
- to split the cost
- هزینه را دانگی کردن
- to split the atom
- اتم را شکافتن
- Winners split.
- برندگان (جایزه را) تقسیم می‌کنند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
جدا شدن، ترک خوردن
- The young extremists split from the party.
- جوانان افراطی از حزب جدا شدند.
- I want to split now.
- حالا دیگه می‌خوام برم.
- The wood split when he was driving in the nail.
- وقتی که داشت میخ را می‌کوبید چوب ترک خورد.
noun
ترک، انشعاب، شکاف، نفاق، چاک
- I drove the wedge into the split.
- گوه را به داخل شکاف راندم.
- The wood has a split.
- چوب ترک دارد.
- the split among the party's various flanks
- چند‌دستگی جناح‌های مختلف حزب
- the split between the U.S. and Western Europe
- دو دستگی میان آمریکا و اروپای غربی
- a banana split
- بستنی و موز قاچ‌شده
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد split

  1. noun opening
    Synonyms: breach, chasm, chink, cleavage, cleft, crack, damage, division, fissure, gap, rent, rift, rima, rimation, rime, rip, rupture, separation, slash, slit, tear
    Antonyms: closing, closure
  2. noun difference, disunion
    Synonyms: alienation, breach, break, break-up, discord, disruption, dissension, divergence, division, estrangement, fissure, fracture, partition, rent, rift, rupture, schism
    Antonyms: juncture, marriage, union
  3. verb break up, pull apart
    Synonyms: bifurcate, branch, break, burst, cleave, come apart, come undone, crack, dichotomize, disband, disjoin, dissever, disunite, diverge, divide, divorce, fork, gape, give way, go separate ways, hack, isolate, open, part, part company, put asunder, rend, rip, rive, separate, sever, slash, slit, snap, splinter, sunder, tear, whack
    Antonyms: combine, join, pull together
  4. verb divide into parts
    Synonyms: allocate, allot, apportion, carve up, distribute, divide, divvy, divvy up, dole, go even-steven, go fifty-fifty, halve, mete out, parcel out, partition, share, slice, slice the pie, slice up
    Antonyms: combine, join

Phrasal verbs

  • split off

    جدا کردن، از هم پاشاندن، بخش کردن

Idioms

  • split hairs

    موشکافی کردن، به جزئیات (غیرضروری) پرداختن، مو از ماست کشیدن

    وارد جزئیات کم‌اهمیت شدن، موشکافی کردن

  • split one's sides

    از خنده روده بر شدن

ارجاع به لغت split

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «split» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/split

لغات نزدیک split

پیشنهاد بهبود معانی