گذشتهی ساده:
disunitedشکل سوم:
disunitedسومشخص مفرد:
disunitesوجه وصفی حال:
disunitingجداکردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The family was deeply disunited.
آن خانواده عمیقاً دستخوش چندپارچگی شده بود.
She attempted to disunite the members of the club by spreading gossip.
او کوشید با پخش شایعه بین اعضای باشگاه چنددستگی ایجاد کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disunite» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disunite