فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Disconnect

ˌdɪskəˈnekt ˌdɪskəˈnekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disconnected
  • شکل سوم:

    disconnected
  • سوم شخص مفرد:

    disconnects
  • وجه وصفی حال:

    disconnecting
  • شکل جمع:

    disconnects

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    (اینترنت و تلفن) قطع کردن
    • - in the middle of our conversation the telephone got disconnected.
    • - ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.
    • - if you don't pay your bill, your internet will be disconnected.
    • - اگر پول قبض را ندهید اینترنت شما قطع خواهد شد.
  • verb - transitive
    جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن، گسستن، (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، منفصل کردن
    • - before repairing a radio, you must first disconnect it.
    • - پیش از تعمیر رادیو باید آن را از برق بکشید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disconnect

  1. verb take apart; uncouple
    Synonyms: abstract, break it off, break it up, cut off, detach, disassociate, disengage, disjoin, dissever, dissociate, disunite, divide, drop it, part, separate, sever, sideline, unfix
    Antonyms: attach, connect, couple, hitch, hook, join, link, plug

ارجاع به لغت disconnect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disconnect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disconnect

لغات نزدیک disconnect

پیشنهاد بهبود معانی