امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Disconnect

ˌdɪskəˈnekt ˌdɪskəˈnekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disconnected
  • شکل سوم:

    disconnected
  • سوم‌شخص مفرد:

    disconnects
  • وجه وصفی حال:

    disconnecting
  • شکل جمع:

    disconnects

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
(اینترنت و تلفن) قطع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- in the middle of our conversation the telephone got disconnected.
- ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.
- if you don't pay your bill, your internet will be disconnected.
- اگر پول قبض را ندهید اینترنت شما قطع خواهد شد.
verb - transitive
جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن، گسستن، (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، منفصل کردن
- before repairing a radio, you must first disconnect it.
- پیش از تعمیر رادیو باید آن را از برق بکشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disconnect

  1. verb take apart; uncouple
    Synonyms:
    abstract break it off break it up cut off detach disassociate disengage disjoin dissever dissociate disunite divide drop it part separate sever sideline unfix
    Antonyms:
    attach connect couple hitch hook join link plug

ارجاع به لغت disconnect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disconnect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disconnect

لغات نزدیک disconnect

پیشنهاد بهبود معانی