امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Abstract

ˈæbstrækt æbˈstrækt ˈæbstrækt əbˈstrækt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    abstracted
  • شکل سوم:

    abstracted
  • سوم‌شخص مفرد:

    abstracts
  • وجه وصفی حال:

    abstracting
  • شکل جمع:

    abstracts
  • صفت تفضیلی:

    more abstract
  • صفت عالی:

    most abstract

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective uncountable B2
مجرد، انتزاعی، کیفیت چیزی مجزا و مستقل از مقوله‌ای مشخص، غیرواقعی، غیرقابل ‌لمس، عاری از کیفیات واقعی، آنچه منطبق بر واقعیت خارجی نیست، غامض، مشکل، دشوار، آنچه فهمیدن یا درک‌کردن آن با سختی و تلاش و کوشش همراه است، (دستور) اسم معنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- justice is an abstract word
- عدالت واژه‌ای است انتزاعی
- "Honesty" and "whiteness" are abstract nouns.
- «امانت» و «سفیدی» اسم معنی است.
noun countable
خلاصه، چکیده، خلاصه‌ی موضوعی به شکل نوشته که معمولا ستونی نوشته می‌شود، مطلب یا نوشته‌ای که خلاصه یا چکیده‌ای از موارد مهم و اساسی چند مطلب یا مطلبی مفصل را دربر داشته‌ باشد
- an abstract of his recent article
- چکیده‌ی مقاله‌ی اخیر او
- A call for papers has been issued and abstracts should be submitted as soon as possible.
- اطلاعیه ارسال مقاله اعلام شده است و چکیده‌ی مقاله‌ها در اسرع وقت باید تحویل داده شود.
adjective
حقوق غیرواقعی، غیر قابل ‌لمس، عاری از کیفیات واقعی، معنوی
- abstract right
- حقوق معنوی
adjective
(هنر) انتزاعی، آبستره، ویژگی اثر هنری که متکی بر حالات ذهنی است نه نمودهای ظاهری و محتوای روایی
- a new exhibition of abstract paintings
- نمایشگاهی جدید از نقاشی‌های انتزاعی
- abstract painting
- نقاشی آبستره
verb - transitive verb - intransitive
خلاصه یا چکیده مطلبی را نوشتن، خلاصه کردن
- Try to abstract the TED talk.
- سعی کنید سخنرانی تد را خلاصه‌نویسی کنید.
- Abstract the last chapter before you leave the class.
- پیش از ترک کلاس خلاصه‌ی آخرین فصل کتاب را بنویسید.
verb - transitive
پریدن حواس، از دست دادن تمرکز
- His imagination had so abstracted him that his name was called twice before he answered.
- حواسش به‌قدری گرم تخیلاتش بود که بعد از آنکه دو بار اسمش را صدا زدند پاسخ داد.
- His movements were slow, his gaze abstracted, as if he were composing a poem in his head.
- آرام راه می‌رفت و نگاهش حاکی از آن بود که حواسش پرت است گویا در ذهنش شعری می‌سرایید.
verb - transitive
دزدیدن، کش رفتن
- He abstracted some of the documents.
- او برخی از اسناد را کش رفت.
- He abstracted his fathers money.
- او پول پدرش را کش رفت.
verb - transitive
جدا کردن، سوا کردن
verb - transitive
کنار کشیدن، دوری جستن از
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد abstract

  1. adjective conceptual, theoretical
    Synonyms: abstruse, complex, deep, hypothetical, ideal, indefinite, intellectual, nonconcrete, philosophical, recondite, transcendent, transcendental, unreal
    Antonyms: actual, concrete, factual, material, objective, physical, real
  2. noun short document prepared from a longer one
    Synonyms: abridgment, brief, compendium, condensation, conspectus, digest, outline, précis, résumé, summary, synopsis
    Antonyms: document, manuscript
  3. verb take away from
    Synonyms: detach, disconnect, disengage, dissociate, extract, isolate, part, remove, separate, steal, take out, uncouple, withdraw
    Antonyms: add, combine, fill, insert, introduce, unite
  4. verb prepare short document from longer one
    Synonyms: abbreviate, abridge, condense, digest, outline, review, shorten, summarize
    Antonyms: complete, expand, insert, lengthen, strengthen

Collocations

ارجاع به لغت abstract

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «abstract» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/abstract

لغات نزدیک abstract

پیشنهاد بهبود معانی