با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Ideal

ˌaɪˈdɪəl ˌaɪˈdɪəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    ideals
  • صفت تفضیلی:

    more ideal
  • صفت عالی:

    most ideal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
کمال مطلوب، هدف زندگی، آرمان، آرزو، حالت خیالی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- her ideal husband
- شوهر دلخواه او
- ideal beauty
- زیبایی آرمانی
- ideal weather for swimming
- هوای مطلوب برای شنا
- She confuses ideal and concrete things.
- او چیزهای تخیلی را با چیزهای ملموس قاطی می‌کند.
- a purely ideal concept of society
- تصور صرفاً خیال‌پردازانه‌ای از جامعه
- an ideal being
- یک موجود آرمانی
- Their ideal was a quiet, simple life.
- کمال مطلوب آن‌ها یک زندگی ساده و آرام بود.
- The ideals for which we fought.
- آرمان‌هایی که به‌دلیل آن جنگیدیم.
- the three original ideals of Greek civilization
- سه آرمان اصلی تمدن یونان
- He lives in a world of ideals and is unaware of the realities.
- او در عالم خیال و تصور زندگی می‌کند و از واقعیات بی‌خبر است.
- A perfect circle is an ideal impossible to construct.
- یک دایره‌ی کامل انگاره‌ای است که درست کردن آن غیرممکن می‌باشد.
- ideal factors
- عامل‌های مثالی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
ایده‌آل، دلخواه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ideal

  1. adjective model, perfect
    Synonyms: absolute, archetypal, classic, classical, complete, consummate, excellent, exemplary, fitting, flawless, have-it-all, indefectible, optimal, paradigmatic, pie-in-the-sky, prototypical, quintessential, representative, Shangri-la, supreme
    Antonyms: flawed, imperfect, incorrect, problematic, wrong
  2. adjective conceptual; impractical
    Synonyms: abstract, chimerical, dreamlike, extravagant, fanciful, fictitious, high-flown, hypothetical, imaginary, intellectual, in the clouds, ivory-tower, mental, mercurial, notional, out-of-reach, quixotic, theoretical, transcendent, transcendental, unattainable, unearthly, unreal, Utopian, visionary
    Antonyms: actual, common, material, practical, pragmatic
  3. noun model
    Synonyms: archetype, criterion, epitome, example, exemplar, goal, idol, jewel, last word, mirror, nonesuch, nonpareil, paradigm, paragon, pattern, perfection, prototype, standard
    Antonyms: error, flaw, imperfection, problem, wrong

ارجاع به لغت ideal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ideal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ideal

لغات نزدیک ideal

پیشنهاد بهبود معانی