آیکن بنر

زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

زبان‌های دیگر به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد

استفاده کن
آخرین به‌روزرسانی:

Common

ˈkɑːmən ˈkɒmən

شکل جمع:

commons

صفت تفضیلی:

commoner

صفت عالی:

commonest

توضیحات:

در انگلیسی آمریکایی معنای چهارم می‌توان به‌جای common از commons استفاده کرد.

معنی common | جمله با common

adjective B1

مشترک، اشتراکی

the common interests of the group

علایق مشترک گروه

Many cultures share a common tradition of celebrating the harvest.

بسیاری از فرهنگ‌ها سنت مشترکی در جشن برداشت محصول دارند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The word "child" is of common gender.

واژه‌ی «کودک» هم به مذکر و هم به مؤنث اطلاق می‌شود (مشترک است).

adjective B1

عمومی، عام، مشاع، همگانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

That is common knowledge.

آن چیزی است که همه می‌دانند (همگانی است).

common principles

اصول عام

نمونه‌جمله‌های بیشتر

common carriers

حمل‌ونقل همگانی

adjective

ساده، ابتدایی، اولیه، پیش‌پاافتاده، پست

a common soldier

سرباز ساده

observing common courtesy

رعایت اصول اولیه‌ی ادب

نمونه‌جمله‌های بیشتر

common ware

کالا (یا اجناس) پست

noun countable

پارک، چمن، محوطه‌ی عمومی

The children played soccer in the common after school.

بچه‌ها بعداز مدرسه در چمن فوتبال بازی می‌کردند.

Residents gathered for a picnic at the common.

ساکنان برای گردش در پارک جمع شدند.

adjective

متداول، شایع، مرسوم، متعارف، متداول، باب، رایج، روزمره

what the common man wants

چیزی شایع که یک فردی عادی می‌خواهد

It is common knowledge that exercise is beneficial for health.

این دانشی متداول است که ورزش برای سلامتی مفید است.

adjective

ریاضی مشترک، متعارفی، همدار

The common factor in both numbers helped them reduce the fraction.

عامل مشترک در هر دو عدد به آن‌ها کمک کرد تا کسر را کاهش دهند.

common divisor

مقسوم‌علیه مشترک

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They found a common denominator to simplify the fractions for easier addition.

آن‌ها یک مخرج مشترک برای ساده کردن کسرها برای جمع آسان‌تر پیدا کردند.

adjective

عادی، معمولی

a common occurrence

رویداد عادی

She wore a common outfit that everyone else had.

او لباسی معمولی می‌پوشید که بقیه آن را داشتند.

adjective

بومی، محلی

Many people enjoy the sight of the common robin during springtime.

بسیاری از مردم در فصل بهار از تماشای پرنده‌ی سینه‌سرخ محلی لذت می‌برند.

The common oak provides shade and shelter for various wildlife.

بلوط بومی برای حیات‌وحش مختلف سایه و پناه می‌دهد.

noun plural

(commons) عوام، عموم مردم

Leaders often forget the needs of the commons.

رهبران اغلب نیازهای عوام را فراموش می‌کنند.

The commons often gathered in the square to voice their concerns.

عموم مردم اغلب در میدان جمع می‌شدند تا نگرانی‌های خود را بیان کنند.

noun plural

(commons) سالن غذاخوری

The students gathered in the commons for lunch.

دانش‌آموزان برای صرف ناهار در سالن غذاخوری جمع شدند.

She met her friends in the commons after class.

او بعداز کلاس با دوستانش در سالن غذاخوری ملاقات کرد.

noun plural

(commons یا Commons) نماینده‌ی مجلس عوام

The Commons debated the new healthcare bill late into the night.

نماینده‌ی مجلس عوام در اواخر شب لایحه‌ی جدید مراقبت‌های بهداشتی را مورد بحث قرار داد.

The Commons plays a crucial role in shaping national policy.

نماینده‌ی مجلس عوام نقش مهمی در شکل دادن به سیاست ملی ایفا می‌کند.

noun plural

(commons یا Commons) مجلس عوام

Many important debates take place in the Commons each week.

مناظره‌های مهم زیادی هر هفته در مجلس عوام برگزار می‌شود.

The Prime Minister addressed the Commons during the session.

نخست‌وزیر در این نشست در مجلس عوام سخنرانی کرد.

noun countable

حقوق مالکیت مشاع، مالکیت غیرمفروز، مالکیت مشترک، حق مشترک

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده

The villagers met to discuss their rights to the commons.

اهالی روستا گرد هم آمدند تا در مورد حقوق خود در مورد مالکیت مشاع صحبت کنند.

Access to the commons allows everyone to gather firewood freely.

دسترسی به مالکیت مشترک به همه اجازه می‌دهد تا آزادانه هیزم جمع‌آوری کنند.

noun countable

دین مراسم مذهبی (برای اعیاد)

The community gathered for the annual commons to celebrate the harvest festival.

مردم برای مراسم مذهبی سالانه برای جشن گرفتن جشن برداشت دور هم جمع شدند.

During the winter solstice, the church hosted a special commons for all members.

در طول انقلاب زمستانی، کلیسا میزبان مراسمات مذهبی خاص برای تمام اعضا بود.

adjective noun countable uncountable

اقتصاد (سهام) معمولی، عادی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده

Investors are eager to buy more shares of the commons.

سرمایه گذاران مشتاق خرید سهام بیشتری از سهام عادی هستند.

Trading in the commons was halted due to extreme volatility.

معاملات سهام معمولی به‌دلیل نوسانات شدید متوقف شد.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد common

Collocations

common fraction

(ریاضی) کسر متعارفی

common ratio

قدرنسبت (تصاعد هندسی)

the house of commons

(انگلیسی) مجلس عوام

مجلس عوام (انگلیس)

by common (or mutual) consent

با رضایت همگان (یا طرفین)

Idioms

common ground

وجه مشترک، جنبه‌ی مشابه، تفاهم

make common cause with

متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن

have something in common

اتفاق‌نظر داشتن، وجه مشترک داشتن، تفاهم داشتن (در چیزی)

سوال‌های رایج common

شکل جمع common چی میشه؟

شکل جمع common در زبان انگلیسی commons است.

صفت تفضیلی common چی میشه؟

صفت تفضیلی common در زبان انگلیسی commoner است.

صفت عالی common چی میشه؟

صفت عالی common در زبان انگلیسی commonest است.

ارجاع به لغت common

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «common» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/common

لغات نزدیک common

پیشنهاد بهبود معانی