امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Common

ˈkɑːmən ˈkɒmən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commons
  • صفت تفضیلی:

    commoner
  • صفت عالی:

    commonest

توضیحات

در انگلیسی آمریکایی معنای چهارم می‌توان به‌جای common از commons استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
مشترک، اشتراکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the common interests of the group
- علایق مشترک گروه
- Many cultures share a common tradition of celebrating the harvest.
- بسیاری از فرهنگ‌ها سنت مشترکی در جشن برداشت محصول دارند.
- The word "child" is of common gender.
- واژه‌ی «کودک» هم به مذکر و هم به مؤنث اطلاق می‌شود (مشترک است).
adjective B1
عمومی، عام، مشاع، همگانی
- That is common knowledge.
- آن چیزی است که همه می‌دانند (همگانی است).
- common principles
- اصول عام
- common carriers
- حمل‌ونقل همگانی
adjective
ساده، ابتدایی، اولیه، پیش‌پاافتاده، پست
- a common soldier
- سرباز ساده
- observing common courtesy
- رعایت اصول اولیه‌ی ادب
- common ware
- کالا (یا اجناس) پست
noun countable
پارک، چمن، محوطه‌ی عمومی
- The children played soccer in the common after school.
- بچه‌ها بعداز مدرسه در چمن فوتبال بازی می‌کردند.
- Residents gathered for a picnic at the common.
- ساکنان برای گردش در پارک جمع شدند.
adjective
متداول، شایع، مرسوم، متعارف، متداول، باب، رایج، روزمره
- what the common man wants
- چیزی شایع که یک فردی عادی می‌خواهد
- It is common knowledge that exercise is beneficial for health.
- این دانشی متداول است که ورزش برای سلامتی مفید است.
adjective
ریاضی مشترک، متعارفی، همدار
- The common factor in both numbers helped them reduce the fraction.
- عامل مشترک در هر دو عدد به آن‌ها کمک کرد تا کسر را کاهش دهند.
- common divisor
- مقسوم‌علیه مشترک
- They found a common denominator to simplify the fractions for easier addition.
- آن‌ها یک مخرج مشترک برای ساده کردن کسرها برای جمع آسان‌تر پیدا کردند.
adjective
عادی، معمولی
- a common occurrence
- رویداد عادی
- She wore a common outfit that everyone else had.
- او لباسی معمولی می‌پوشید که بقیه آن را داشتند.
adjective
بومی، محلی
- Many people enjoy the sight of the common robin during springtime.
- بسیاری از مردم در فصل بهار از تماشای پرنده‌ی سینه‌سرخ محلی لذت می‌برند.
- The common oak provides shade and shelter for various wildlife.
- بلوط بومی برای حیات‌وحش مختلف سایه و پناه می‌دهد.
noun plural
(commons) عوام، عموم مردم
- Leaders often forget the needs of the commons.
- رهبران اغلب نیازهای عوام را فراموش می‌کنند.
- The commons often gathered in the square to voice their concerns.
- عموم مردم اغلب در میدان جمع می‌شدند تا نگرانی‌های خود را بیان کنند.
noun plural
(commons) سالن غذاخوری
- The students gathered in the commons for lunch.
- دانش‌آموزان برای صرف ناهار در سالن غذاخوری جمع شدند.
- She met her friends in the commons after class.
- او بعداز کلاس با دوستانش در سالن غذاخوری ملاقات کرد.
noun plural
(commons یا Commons) نماینده‌ی مجلس عوام
- The Commons debated the new healthcare bill late into the night.
- نماینده‌ی مجلس عوام در اواخر شب لایحه‌ی جدید مراقبت‌های بهداشتی را مورد بحث قرار داد.
- The Commons plays a crucial role in shaping national policy.
- نماینده‌ی مجلس عوام نقش مهمی در شکل دادن به سیاست ملی ایفا می‌کند.
noun plural
(commons یا Commons) مجلس عوام
- Many important debates take place in the Commons each week.
- مناظره‌های مهم زیادی هر هفته در مجلس عوام برگزار می‌شود.
- The Prime Minister addressed the Commons during the session.
- نخست‌وزیر در این نشست در مجلس عوام سخنرانی کرد.
noun countable
حقوق مالکیت مشاع، مالکیت غیرمفروز، مالکیت مشترک، حق مشترک link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- The villagers met to discuss their rights to the commons.
- اهالی روستا گرد هم آمدند تا در مورد حقوق خود در مورد مالکیت مشاع صحبت کنند.
- Access to the commons allows everyone to gather firewood freely.
- دسترسی به مالکیت مشترک به همه اجازه می‌دهد تا آزادانه هیزم جمع‌آوری کنند.
noun countable
دین مراسم مذهبی (برای اعیاد)
- The community gathered for the annual commons to celebrate the harvest festival.
- مردم برای مراسم مذهبی سالانه برای جشن گرفتن جشن برداشت دور هم جمع شدند.
- During the winter solstice, the church hosted a special commons for all members.
- در طول انقلاب زمستانی، کلیسا میزبان مراسمات مذهبی خاص برای تمام اعضا بود.
adjective noun countable uncountable
اقتصاد (سهام) معمولی، عادی link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده
- Investors are eager to buy more shares of the commons.
- سرمایه گذاران مشتاق خرید سهام بیشتری از سهام عادی هستند.
- Trading in the commons was halted due to extreme volatility.
- معاملات سهام معمولی به‌دلیل نوسانات شدید متوقف شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد common

  1. adjective average, ordinary
    Synonyms:
    accepted banal bourgeois casual characteristic colloquial comformable commonplace conventional current customary daily everyday familiar frequent general habitual hackneyed homely humdrum informal mediocre monotonous natural obscure passable plain prevailing prevalent probable prosaic regular routine run-of-the-mill simple stale standard stereotyped stock trite trivial typical undistinguished universal unvaried usual wearisome workaday worn-out
    Antonyms:
    abnormal extraordinary infrequent noteworthy rare scarce uncommon unusual valuable
  1. adjective generally known; held in common
    Synonyms:
    accepted coincident collective communal communistic community commutual congruous conjoint conjunct constant corporate correspondent customary general generic in common intermutual joint like mutual popular prevailing prevalent public reciprocal shared social socialistic united universal usual well-known widespread
  1. adjective low, coarse
    Synonyms:
    baseborn characterless cheap colorless crass declassé hack hackneyed impure inferior low-grade mean middling nondescript passable pedestrian Philistine plebeian poor prosy raffish second-class second-rate shoddy sleazy stale trite undistinguished vulgar
    Antonyms:
    aristocratic cultured excellent high noble refined sophisticated superior

Collocations

Idioms

  • common ground

    وجه مشترک، جنبه‌ی مشابه، تفاهم

  • make common cause with

    متحد شدن با، دارای منافع یا آرمانهای مشترک شدن یا کردن

  • have something in common

    اتفاق‌نظر داشتن، وجه مشترک داشتن، تفاهم داشتن (در چیزی)

ارجاع به لغت common

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «common» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/common

لغات نزدیک common

پیشنهاد بهبود معانی