با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Low

loʊ ləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    lower
  • صفت عالی:

    lowest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
پایین، پست، فروتن، محقر، اندک، افتاده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- situated low in the foothills
- قرار گرفته در پایین کوهپایه‌ها
- a low blow to the stomach
- ضربه به قسمت پایین شکم
adjective
(شدت یا میزان یا مقدار یا ارزش و غیره) کم، بی ارزش، کم ارزش، دارای مقدار کم (از چیزی)، کم -، ناچیز
- low in calories
- کم کالری
- low-salt diet
- رژیم خوراکی کم نمک
- low income
- کم درآمد
- I am low on cash.
- پول نقد کم دارم.
- low on ammunition
- دارای مهمات کم
- low speed
- سرعت کم
- low pressure
- فشار کم
- low intelligence
- هوش کم
- fog and low visibility
- مه و دید کم
- The water is low in the reservoir.
- آب منبع کم شده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(از حد معمول کم ارتفاع تر یا کوتاه تر یا کم ژرفاتر یا کم قدرت تر و غیره) پست، دون، دون پایه، زبون، خوار، زار، فرومایه
- The bird made a low swoop toward the lake.
- پرنده به‌سوی دریاچه شیرجه ی کوتاهی زد.
- a man of low origin
- مرد بی‌اصل‌ونسب
- low man on this team
- دون‌پایه‌ترین مرد این گروه
- women of low character
- زنان فرومایه
adjective
کم ارتفاع، کم عمق، کم بلندی
- low clouds
- ابرهای کم‌ارتفاع
adjective
زیر، زیرین، کوتاه، فرو رفته، گود
- a man of low stature
- مردی کوتاه‌قد
- the low levels in a mine
- طبقات زیرین معدن
- low land
- زمین گود
adjective
افسرده، پژمرده، ضعیف، کم قوت، بی‌حال، بی‌رمق، رنجور، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، بی‌حوصله، زمخت
- low pulse
- نبض ضعیف
- low style
- سبک ضعیف
- He spoke in a low voice.
- او با صدای ضعیفی حرف می‌زد.
- He is in a low state of mind.
- او از نظر فکری افسرده است.
- low cost
- هزینه‌ی کم
- Today the patient seems very low.
- امروز بیمار خیلی بی‌رمق می‌نماید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
نزدیک به افق، در حضیض، نزدیک به خط استوا
- a low comedy
- نمایش خنده‌دار روحوضی
- a low latitude
- نزدیک به خط استوا
adjective
بی‌ادب، بد دهان، هرزه گو، پست فطرتانه، قابل تحقیر، نامردانه، دنی
- a low trick
- حیله‌ی نامردانه
- a woman of low taste
- زن کج‌سلیقه
adjective
(نادر) بر زمین افتاده، نقش بر زمین، مرده
- Rustam laid him low with one blow.
- رستم با یک ضربه او را فرو افکند.
adjective
نهان، پنهان، ناشناخته
adjective
(صدا) بم، (صدای) کوتاه، (صدای) ضعیف
adjective
آب و هوا ناحیه‌ی دارای فشار بارومتری کم
adjective
دارای مقدار کم (از چیزی)، در کمبود، کم پول، در مضیقه
- Loved by everyone, high and low.
- همه او را دوست داشتند، چه اعیان و چه فقیر.
adjective
(زیست شناسی - از نظر تکامل طبیعی) ناپیشرفته، آغازین
adjective
(آوا شناسی) باز (واکه)، واکه‌ی افتاده
adjective
(در عقیده و تشریفات مذهبی و غیره) غیر رسمی و آسانگیر
adjective
(اتومبیل و غیره - دنده‌ی) سنگین
verb - intransitive
(صدای گاو) مع‌مع کردن
- The cows lowed and the sheep bleated.
- گاوها ماغ می‌کشیدند و گوسفندان بع‌بع می‌کردند.
- to stay low
- قایم شدن
- a low bow
- تعظیم غرا
- a dress with a low neckline
- پیراهن دکلته
- a low form of plant life
- نوع بدوی زیست گیاهی
- low organisms
- سازواره‌های آغازین
- manuscript of a low date
- نسخه‌ی خطی سنوات اخیر
- We are running low on gasoline.
- بنزین‌مان دارد ته می‌کشد.
- His bullets laid the enemy low.
- گلوله‌های او دشمن را از پای درآورد.
- a low wall
- دیوار کوتاه
- a bird of low flight
- پرنده‌ی کوته‌پرواز
- shoes with low heel
- کفش‌های پاشنه‌کوتاه
- the Low Countries
- هلند (سرزمین‌های سفلی)
- The river is low.
- سطح آب رودخانه پایین است.
- low fever
- تب خفیف
- low numbers
- تعداد معدود
- The stock market reached a new low.
- بازار سهام به حداقل جدیدی رسید.
- You've gotten low marks (in the exam).
- (در امتحان) نمرات بدی گرفته‌ای.
- The sun was low.
- خورشید پایین بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
فروغ بخشیدن، مشتعل شدن، زبانه کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد low

  1. adjective close to the ground; short
    Synonyms: below, beneath, bottom, bottommost, crouched, decumbent, deep, depressed, flat, ground-level, inferior, junior, lesser, level, little, lowering, low-hanging, low-lying, low-set, minor, nether, not high, profound, prostrate, rock-bottom, shallow, small, squat, squatty, stunted, subjacent, subsided, sunken, under, unelevated
    Antonyms: above, high, tall
  2. adjective reduced; mediocre
    Synonyms: cheap, cut, cut-rate, deficient, depleted, economical, inadequate, inexpensive, inferior, insignificant, little, low-grade, marked down, meager, moderate, modest, nominal, paltry, poor, puny, reasonable, scant, second-rate, shoddy, slashed, small, sparse, substandard, trifling, uncostly, worthless
    Antonyms: above, elevated, high, increased, prominent
  3. adjective crude, vulgar
    Synonyms: abject, base, blue, coarse, common, contemptible, crass, crumby, dastardly, degraded, depraved, despicable, disgraceful, dishonorable, disreputable, gross, ignoble, ill-bred, inelegant, mean, menial, miserable, nasty, obscene, off-color, offensive, raw, rough, rude, scrubby, scruffy, scurvy, servile, sordid, unbecoming, uncouth, undignified, unrefined, unworthy, vile, woebegone, woeful, wretched
    Antonyms: decent, honest, honorable, moral, respectable, upright
  4. adjective living in, coming from poor circumstances
    Synonyms: base, baseborn, humble, ignoble, lowborn, lowly, mean, meek, obscure, plain, plebeian, poor, rude, simple, unpretentious, unwashed
    Antonyms: high, rich
  5. adjective depressed
    Synonyms: bad, blue, crestfallen, dejected, despondent, disheartened, down, down and out, downcast, downhearted, down in the dumps, down in the mouth, dragged, fed up, forlorn, gloomy, glum, in the pits, low-down, miserable, moody, morose, sad, singing the blues, spiritless, unhappy
    Antonyms: cheerful, gay, happy
  6. adjective not feeling well
    Synonyms: ailing, debilitated, dizzy, dying, exhausted, faint, feeble, frail, ill, indisposed, poorly, prostrate, reduced, sick, sickly, sinking, stricken, unwell, weak
    Antonyms: healthy, strong, well
  7. adjective not loud
    Synonyms: faint, gentle, hushed, muffled, muted, quiet, soft, subdued, whispered

Phrasal verbs

  • lay low

    (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن، غلبه کردن

  • lie low

    پنهان شدن، از نظرها محو شدن، قایم شدن

Idioms

  • have a low opinion of

    دست کم گرفتن، با تحقیر نظر کردن به، پست شمردن

لغات هم‌خانواده low

ارجاع به لغت low

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «low» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/low

لغات نزدیک low

پیشنهاد بهبود معانی