با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Low

loʊ ləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    lower
  • صفت عالی:

    lowest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
پایین، پست، فروتن، محقر، اندک، افتاده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- situated low in the foothills
- قرار گرفته در پایین کوهپایه‌ها
- a low blow to the stomach
- ضربه به قسمت پایین شکم
adjective
(شدت یا میزان یا مقدار یا ارزش و غیره) کم، بی ارزش، کم ارزش، دارای مقدار کم (از چیزی)، کم -، ناچیز
- low in calories
- کم کالری
- low-salt diet
- رژیم خوراکی کم نمک
- low income
- کم درآمد
- I am low on cash.
- پول نقد کم دارم.
- low on ammunition
- دارای مهمات کم
- low speed
- سرعت کم
- low pressure
- فشار کم
- low intelligence
- هوش کم
- fog and low visibility
- مه و دید کم
- The water is low in the reservoir.
- آب منبع کم شده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(از حد معمول کم ارتفاع تر یا کوتاه تر یا کم ژرفاتر یا کم قدرت تر و غیره) پست، دون، دون پایه، زبون، خوار، زار، فرومایه
- The bird made a low swoop toward the lake.
- پرنده به‌سوی دریاچه شیرجه ی کوتاهی زد.
- a man of low origin
- مرد بی‌اصل‌ونسب
- low man on this team
- دون‌پایه‌ترین مرد این گروه
- women of low character
- زنان فرومایه
adjective
کم ارتفاع، کم عمق، کم بلندی
- low clouds
- ابرهای کم‌ارتفاع
adjective
زیر، زیرین، کوتاه، فرو رفته، گود
- a man of low stature
- مردی کوتاه‌قد
- the low levels in a mine
- طبقات زیرین معدن
- low land
- زمین گود
adjective
افسرده، پژمرده، ضعیف، کم قوت، بی‌حال، بی‌رمق، رنجور، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، بی‌حوصله، زمخت
- low pulse
- نبض ضعیف
- low style
- سبک ضعیف
- He spoke in a low voice.
- او با صدای ضعیفی حرف می‌زد.
- He is in a low state of mind.
- او از نظر فکری افسرده است.
- low cost
- هزینه‌ی کم
- Today the patient seems very low.
- امروز بیمار خیلی بی‌رمق می‌نماید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
نزدیک به افق، در حضیض، نزدیک به خط استوا
- a low comedy
- نمایش خنده‌دار روحوضی
- a low latitude
- نزدیک به خط استوا
adjective
بی‌ادب، بد دهان، هرزه گو، پست فطرتانه، قابل تحقیر، نامردانه، دنی
- a low trick
- حیله‌ی نامردانه
- a woman of low taste
- زن کج‌سلیقه
adjective
(نادر) بر زمین افتاده، نقش بر زمین، مرده
- Rustam laid him low with one blow.
- رستم با یک ضربه او را فرو افکند.
adjective
نهان، پنهان، ناشناخته
adjective
(صدا) بم، (صدای) کوتاه، (صدای) ضعیف
adjective
آب‌و‌هوا ناحیه‌ی دارای فشار بارومتری کم
adjective
دارای مقدار کم (از چیزی)، در کمبود، کم پول، در مضیقه
- Loved by everyone, high and low.
- همه او را دوست داشتند، چه اعیان و چه فقیر.
adjective
(زیست شناسی - از نظر تکامل طبیعی) ناپیشرفته، آغازین
adjective
(آوا شناسی) باز (واکه)، واکه‌ی افتاده
adjective
(در عقیده و تشریفات مذهبی و غیره) غیر رسمی و آسانگیر
adjective
(اتومبیل و غیره - دنده‌ی) سنگین
verb - intransitive
(صدای گاو) مع‌مع کردن
- The cows lowed and the sheep bleated.
- گاوها ماغ می‌کشیدند و گوسفندان بع‌بع می‌کردند.
- to stay low
- قایم شدن
- a low bow
- تعظیم غرا
- a dress with a low neckline
- پیراهن دکلته
- a low form of plant life
- نوع بدوی زیست گیاهی
- low organisms
- سازواره‌های آغازین
- manuscript of a low date
- نسخه‌ی خطی سنوات اخیر
- We are running low on gasoline.
- بنزین‌مان دارد ته می‌کشد.
- His bullets laid the enemy low.
- گلوله‌های او دشمن را از پای درآورد.
- a low wall
- دیوار کوتاه
- a bird of low flight
- پرنده‌ی کوته‌پرواز
- shoes with low heel
- کفش‌های پاشنه‌کوتاه
- the Low Countries
- هلند (سرزمین‌های سفلی)
- The river is low.
- سطح آب رودخانه پایین است.
- low fever
- تب خفیف
- low numbers
- تعداد معدود
- The stock market reached a new low.
- بازار سهام به حداقل جدیدی رسید.
- You've gotten low marks (in the exam).
- (در امتحان) نمرات بدی گرفته‌ای.
- The sun was low.
- خورشید پایین بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
فروغ بخشیدن، مشتعل شدن، زبانه کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد low

  1. adjective close to the ground; short
    Synonyms: below, beneath, bottom, bottommost, crouched, decumbent, deep, depressed, flat, ground-level, inferior, junior, lesser, level, little, lowering, low-hanging, low-lying, low-set, minor, nether, not high, profound, prostrate, rock-bottom, shallow, small, squat, squatty, stunted, subjacent, subsided, sunken, under, unelevated
    Antonyms: above, high, tall
  2. adjective reduced; mediocre
    Synonyms: cheap, cut, cut-rate, deficient, depleted, economical, inadequate, inexpensive, inferior, insignificant, little, low-grade, marked down, meager, moderate, modest, nominal, paltry, poor, puny, reasonable, scant, second-rate, shoddy, slashed, small, sparse, substandard, trifling, uncostly, worthless
    Antonyms: above, elevated, high, increased, prominent
  3. adjective crude, vulgar
    Synonyms: abject, base, blue, coarse, common, contemptible, crass, crumby, dastardly, degraded, depraved, despicable, disgraceful, dishonorable, disreputable, gross, ignoble, ill-bred, inelegant, mean, menial, miserable, nasty, obscene, off-color, offensive, raw, rough, rude, scrubby, scruffy, scurvy, servile, sordid, unbecoming, uncouth, undignified, unrefined, unworthy, vile, woebegone, woeful, wretched
    Antonyms: decent, honest, honorable, moral, respectable, upright
  4. adjective living in, coming from poor circumstances
    Synonyms: base, baseborn, humble, ignoble, lowborn, lowly, mean, meek, obscure, plain, plebeian, poor, rude, simple, unpretentious, unwashed
    Antonyms: high, rich
  5. adjective depressed
    Synonyms: bad, blue, crestfallen, dejected, despondent, disheartened, down, down and out, downcast, downhearted, down in the dumps, down in the mouth, dragged, fed up, forlorn, gloomy, glum, in the pits, low-down, miserable, moody, morose, sad, singing the blues, spiritless, unhappy
    Antonyms: cheerful, gay, happy
  6. adjective not feeling well
    Synonyms: ailing, debilitated, dizzy, dying, exhausted, faint, feeble, frail, ill, indisposed, poorly, prostrate, reduced, sick, sickly, sinking, stricken, unwell, weak
    Antonyms: healthy, strong, well
  7. adjective not loud
    Synonyms: faint, gentle, hushed, muffled, muted, quiet, soft, subdued, whispered

Phrasal verbs

  • lay low

    (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن، غلبه کردن

  • lie low

    پنهان شدن، از نظرها محو شدن، قایم شدن

Idioms

  • have a low opinion of

    دست کم گرفتن، با تحقیر نظر کردن به، پست شمردن

لغات هم‌خانواده low

ارجاع به لغت low

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «low» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/low

لغات نزدیک low

پیشنهاد بهبود معانی