Blue

bluː bluː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    blues
  • صفت تفضیلی:

    bluer
  • صفت عالی:

    bluest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
رنگ آبی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- the blue flowers
- گل‌های آبی
- The little girl wore a blue dress to the party.
- دخترک برای مهمانی لباس آبی پوشیده بود.
- blue curtains
- پرده‌های آبی
- The little girl's eyes were the same bright blue as her mother's.
- چشم‌های دخترک مثل چشم‌های مادرش آبی روشن بود.
- The sky is blue.
- آسمان آبی است.
adjective
رنگ مایل به آبی، نسبتاً آبی
- the blue haze of tobacco smoke
- تیرگی نسبتاً آبی دود تنباکو
- the blue hue of the mountains
- رنگ مایل به آبی کوه‌ها
adjective
مستهجن، زننده، خارج از نزاکت، ناشایست، شنیع، زشت، ناپسند (نشان‌دهنده یا اشاره به فعالیت جنسی به‌گونه‌ای که بسیاری از افراد را برنجاند)
- a blue movie
- فیلم مستهجن
- a blue joke
- جوک زننده
adjective
غمگین، اندوهگین، محزون
- This kind of music makes me blue.
- این نوع موسیقی مرا اندوهگین می‌کند.
- I am feeling blue.
- احساس اندوه می‌کنم.
adjective
بسیار خام (گوشت)
- The health department issued a warning against consuming blue meat.
- وزارت بهداشت نسبت به مصرف گوشت بسیار خام هشدار داد.
- blue steak
- استیک بسیار خام
noun countable informal
بگومگو، جروبحث، مشاجره (انگلیسی استرالیایی)
- She had a blue with her husband in the middle of the street.
- وسط خیابون با شوهرش جروبحث کرد.
- The blue between the coach and player resulted in the player being benched.
- بگومگوی بین مربی و بازیکن منجر به نیمکت‌نشینی این بازیکن شد.
noun countable uncountable
رنگ آبی
adjective
روشن‌فکر، دانا (برای خانم‌ها)
- She is a blue woman.
- او زنی روشن‌فکر است.
- The blue woman was the most knowledgeable person in the room.
- این زن دانا آگاه‌ترین فرد اتاق بود.
adjective
سخت‌گیر، مقرراتی (از نظر مذهبی و اخلاقی)
- She is very blue about sex.
- او در مورد رابطه‌ی جنسی بسیار سخت‌گیر است.
- his blue attitude
- رویکرد مقرراتی او
adjective
حامی یا متمایل به دموکرات‌ها (ایالات متحده‌ی آمریکا)
- blue states
- ایالت‌های حامی دموکرات‌ها
- Many blue lawmakers advocate for gun control.
- بسیاری از قانون‌گذاران حامی دموکرات‌ها طرفدار کنترل اسلحه هستند.
noun
لباس یا یونیفرم آبی‌رنگ
- I always wear blue.
- همیشه لباس آبی‌رنگ می‌پوشم.
- dress blues
- یونیفرم‌های آبی‌رنگ
verb - transitive
آبی‌رنگ کردن، به رنگ آبی درآوردن
- The costume designer blued the fabric.
- طراح لباس پارچه را آبی کرد.
- She decided to blue her curtains.
- تصمیم گرفت پرده‌هایش را به رنگ آبی درآورد.
adjective noun
کبود
- He was whipped black and blue.
- کمر او از شلاق سیاه و کبود شده بود.
verb - transitive
حرارت دادن (تا زمانی که به رنگ آبی درآید) (آهن یا فولاد تا حدود ۵۵۰ تا ۶۰۰ درجه‌ی فارنهایت (=۲۸۷/۷۷۸ تا ۳۱۵/۵۵۶ درجه‌ی سلسیوس))
- To enhance the aesthetic appeal of the knife, the bladesmith decided to blue it.
- آهنگر به‌منظور افزایش جذابیت ظاهری چاقو تصمیم گرفت آن را تا آبی شدن حرارت دهد.
- The craftsman skillfully blued the copper plate to give it a unique, bluish hue.
- این صنعتگر ماهرانه بشقاب مسی را حرارت داد تا رنگ منحصر‌به‌فرد و مایل به آبی به آن بدهد.
verb - intransitive
کبود شدن
- The patient's skin blued.
- پوست بیمار کبود شد.
- He’s turning blue.
- داره کبود می‌شه.
slang verb - transitive informal
ولخرجی کردن، پول حرام کردن، اسراف کردن
- They were blueing a lot of money for things they didn't need.
- آنان پول زیادی برای چیزهایی که نیاز نداشتند حرام می‌کردند.
- He was warned not to blue away his entire salary on gambling, but he didn't listen.
- به او هشدار داده شد که تمام حقوقش را صرف قمار نکند، اما گوش نداد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blue

  1. adjective sky, sea color
    Synonyms: azure, beryl, cerulean, cobalt, indigo, navy, royal, sapphire, teal, turquoise, ultramarine
  2. adjective sad
    Synonyms: dejected, depressed, despondent, disconsolate, dismal, dispirited, downcast, downhearted, down in the dumps, fed up, gloomy, glum, low, melancholy, moody, unhappy, woebegone
    Antonyms: gay, happy, joyful, joyous, lighthearted, upbeat
  3. adjective vulgar
    Synonyms: bawdy, dirty, indecent, lewd, naughty, obscene, off-color, racy, risqué, salty, shady, smutty, spicy, suggestive, wicked
    Antonyms: clean, decent, unvulgar

Collocations

Idioms

  • once in a blue moon

    خیلی به‌ندرت، تقریباً هرگز، خیلی کم

  • out of the blue

    به‌طور ناگهانی، یکهویی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌بینی، غیرمنتظره، غیرمترقبه، برخلاف انتظار

  • out of a clear (blue) sky

    ناگهان، بی‌مقدمه، مثل برق

  • between the devil and the deep blue sea

    گیر افتادن بین بد و بدتر، نه راه پس و نه راه پیش داشتن

  • boy in blue

    (انگلیس - عامیانه) پاسبان، پلیس

  • a bolt from the blue

    1- آذرخش، برق از آسمان 2- رویداد ناگهانی (و معمولاً ناخوشایند)، چیز برق‌آسا

ارجاع به لغت blue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blue

لغات نزدیک blue

پیشنهاد بهبود معانی