امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dirty

ˈdɜrːt̬i ˈdɜːti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    dirtier
  • صفت عالی:

    dirtiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
چرکین، چرک، کثیف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the dirty hands of the gardener's children
- دست‌های چرکین بچه‌های باغبان
- My mother put the dirty clothes in the washing machine.
- مادرم لباسهای کثیف را در ماشین لباسشویی انداخت.
- Cleaning a sewer is a dirty business.
- پاک کردن راه فاضلاب کار کثیفی است.
- White clothes dirty easily.
- لباس سفید زود کثیف می‌شود.
adjective
هرزه، زننده، رکیک، پست، رذل، فرومایه، ناجوانمرد
- dirty jokes
- شوخی‌های زننده
- Don't use dirty language in front of the kids!
- جلو بچه‌ها حرف رکیک نزن!
- He has a dirty mind.
- او فکرش ناپاک است.
- Dirty old men who always stare at women
- پیرمردان هیزی که مرتب به زن‌ها خیره می‌شوند.
- a dirty coward
- ترسوی فرومایه
- The dirty football player who kicked me on purpose.
- فوتبالیست ناجوانمردی که عمداً به من لگد زد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
خشم‌آلود، غضب‌آمیز
- his dirty remarks about his own brother
- سخنان سعایت‌آمیز او درباره‌ی برادر خودش
- He gave us a dirty look and went toward the gun.
- نگاه خشم‌آمیزی به ما کرد و به طرف هفت‌تیر رفت.
adjective
(رنگ) تیره، کدر
- a dirty green
- سبز تیره
- She had dirty blonde hair.
- او گیسوی زرد بدفامی داشت.
adjective
آب‌و‌هوا بد، نامساعد link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
- I am sick of this dirty weather!
- از این هوای گند بیزارم!
adjective
(صدا) گوشخراش، نخراشیده
- a dirty trumpet
- شیپور گوش‌خراش
adverb
سخن‌چینانه، بدجنسانه
verb - transitive
نام یا شهرت کسی را لکه‌دار کردن، ننگین کردن
- He dirtied his own family's honor.
- او آبروی خانواده‌ی خود را لکه‌دار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dirty

  1. adjective soiled, unclean
    Synonyms:
    bedraggled begrimed black contaminated cruddy crummy defiled disarrayed dishabille disheveled dreggy dungy dusty filthy foul fouled greasy grimy grubby grungy icky lousy messy mucky muddy mung murky nasty pigpen polluted raunchy scummy scuzzy slatternly slimy sloppy slovenly smudged smutty sooty spattered spotted squalid stained straggly sullied undusted unhygienic unkempt unlaundered unsanitary unsightly unswept untidy unwashed yucky
    Antonyms:
    clean pure spotless sterile
  1. adjective obscene, pornographic
    Synonyms:
    base blue coarse contemptible despicable filthy immoral impure indecent lewd low mean nasty off-color ribald risqué salacious scatological scurvy smutty sordid squalid unchaste unclean uncleanly vile vulgar
    Antonyms:
    clean moral upright
  1. adjective dishonest
    Synonyms:
    below the belt cheating corrupt crooked deceitful double-dealing foul shabby shady shifty sleazy sneaky sordid underhanded unethical unscrupulous untruthful
    Antonyms:
    clean nice
  1. verb cause to be soiled
    Synonyms:
    begrime besoil blacken blotch blur botch coat contaminate corrupt debase decay defile discolor draggle encrust foul grime make dusty make impure mess up mold muddy pollute rot smear smirch smoke smudge smutch spatter spoil spot stain sully sweat taint tar tarnish
    Antonyms:
    clean cleanse purify sterilize

Idioms

  • a dirty weekend

    (انگلیس - عامیانه) تعطیل آخر هفته که در آن روابط جنسی نامشروع انجام می‌شود

  • do somebody's dirty work

    کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایسته‌ی) دیگران را برایشان انجام دادن

ارجاع به لغت dirty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dirty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dirty

لغات نزدیک dirty

پیشنهاد بهبود معانی