با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Dirty

ˈdɜrːt̬i ˈdɜːti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    dirtier
  • صفت عالی:

    dirtiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
چرکین، چرک، کثیف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the dirty hands of the gardener's children
- دست‌های چرکین بچه‌های باغبان
- My mother put the dirty clothes in the washing machine.
- مادرم لباسهای کثیف را در ماشین لباسشویی انداخت.
- Cleaning a sewer is a dirty business.
- پاک کردن راه فاضلاب کار کثیفی است.
- White clothes dirty easily.
- لباس سفید زود کثیف می‌شود.
adjective
هرزه، زننده، رکیک، پست، رذل، فرومایه، ناجوانمرد
- dirty jokes
- شوخی‌های زننده
- Don't use dirty language in front of the kids!
- جلو بچه‌ها حرف رکیک نزن!
- He has a dirty mind.
- او فکرش ناپاک است.
- Dirty old men who always stare at women
- پیرمردان هیزی که مرتب به زن‌ها خیره می‌شوند.
- a dirty coward
- ترسوی فرومایه
- The dirty football player who kicked me on purpose.
- فوتبالیست ناجوانمردی که عمداً به من لگد زد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
خشم‌آلود، غضب‌آمیز
- his dirty remarks about his own brother
- سخنان سعایت‌آمیز او درباره‌ی برادر خودش
- He gave us a dirty look and went toward the gun.
- نگاه خشم‌آمیزی به ما کرد و به طرف هفت‌تیر رفت.
adjective
(رنگ) تیره، کدر
- a dirty green
- سبز تیره
- She had dirty blonde hair.
- او گیسوی زرد بدفامی داشت.
adjective
آب‌و‌هوا بد، نامساعد
- I am sick of this dirty weather!
- از این هوای گند بیزارم!
adjective
(صدا) گوشخراش، نخراشیده
- a dirty trumpet
- شیپور گوش‌خراش
adverb
سخن‌چینانه، بدجنسانه
verb - transitive
نام یا شهرت کسی را لکه‌دار کردن، ننگین کردن
- He dirtied his own family's honor.
- او آبروی خانواده‌ی خود را لکه‌دار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dirty

  1. adjective soiled, unclean
    Synonyms: bedraggled, begrimed, black, contaminated, cruddy, crummy, defiled, disarrayed, dishabille, disheveled, dreggy, dungy, dusty, filthy, foul, fouled, greasy, grimy, grubby, grungy, icky, lousy, messy, mucky, muddy, mung, murky, nasty, pigpen, polluted, raunchy, scummy, scuzzy, slatternly, slimy, sloppy, slovenly, smudged, smutty, sooty, spattered, spotted, squalid, stained, straggly, sullied, undusted, unhygienic, unkempt, unlaundered, unsanitary, unsightly, unswept, untidy, unwashed, yucky
    Antonyms: clean, pure, spotless, sterile
  2. adjective obscene, pornographic
    Synonyms: base, blue, coarse, contemptible, despicable, filthy, immoral, impure, indecent, lewd, low, mean, nasty, off-color, ribald, risqué, salacious, scatological, scurvy, smutty, sordid, squalid, unchaste, unclean, uncleanly, vile, vulgar
    Antonyms: clean, moral, upright
  3. adjective dishonest
    Synonyms: below the belt, cheating, corrupt, crooked, deceitful, double-dealing, foul, shabby, shady, shifty, sleazy, sneaky, sordid, underhanded, unethical, unscrupulous, untruthful
    Antonyms: clean, nice
  4. verb cause to be soiled
    Synonyms: begrime, besoil, blacken, blotch, blur, botch, coat, contaminate, corrupt, debase, decay, defile, discolor, draggle, encrust, foul, grime, make dusty, make impure, mess up, mold, muddy, pollute, rot, smear, smirch, smoke, smudge, smutch, spatter, spoil, spot, stain, sully, sweat, taint, tar, tarnish
    Antonyms: clean, cleanse, purify, sterilize

Idioms

  • a dirty weekend

    (انگلیس - عامیانه) تعطیل آخر هفته که در آن روابط جنسی نامشروع انجام می‌شود

  • a dirty shame

    وضع رقت‌بار، حیف

  • do somebody's dirty work

    کارهای ناخوشایند (و گاهی ناشایسته‌ی) دیگران را برایشان انجام دادن

  • do the dirty on somebody

    نارو زدن، گول زدن

ارجاع به لغت dirty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dirty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dirty

لغات نزدیک dirty

پیشنهاد بهبود معانی