با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sloppy

ˈslɑːpi ˈslɒpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    sloppier
  • صفت عالی:

    sloppiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
کثیف، درهم‌وبرهم، نامرتب، شلخته
- a sloppy student
- شاگرد شورتی
- Susan dresses sloppily.
- سوسن شلخته‌وار لباس می‌پوشد.
- sloppy writing
- نگارش سرهم‌بندی‌شده
- sloppy repair
- تعمیر ناشیانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sloppy

  1. adjective messy
    Synonyms: awkward, bedraggled, botched, careless, clumsy, dingy, dirty, disheveled, inattentive, mediocre, muddy, not clean, poor, slapdash, slipshod, slovenly, sludgy, slushy, splashy, tacky, unkempt, unthorough, untidy, watery, wet
    Antonyms: clean, neat, orderly, tidy

ارجاع به لغت sloppy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sloppy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sloppy

لغات نزدیک sloppy

پیشنهاد بهبود معانی