آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ مرداد ۱۴۰۳

    Muddy

    ˈmʌdi ˈmʌdi

    گذشته‌ی ساده:

    muddied

    شکل سوم:

    muddied

    سوم‌شخص مفرد:

    muddies

    وجه وصفی حال:

    muddying

    صفت تفضیلی:

    muddier

    صفت عالی:

    muddiest

    معنی muddy | جمله با muddy

    adjective B2

    گل‌آلود، گلی، لجنی

    Don't come in with muddy shoes!

    با کفش‌های گلی داخل نیا!

    The muddy boots left tracks all over the clean floor.

    چکمه‌های گلی در همه‌جای زمین تمیز رفت.

    adjective

    رنگ تیره، کدر

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی رنگ

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    muddy complexion

    چهره‌ی کدر

    muddy coffee

    قهوه‌ی تیره

    verb - transitive

    گل‌آلود کردن، گلی کردن

    Horses crossing the brook muddied its water.

    اسب‌هایی که از نهر رد می‌شدند، آب آن را گل‌آلود می‌کردند.

    The dogs muddy the car seats after a day at the park.

    سگ‌ها بعد‌از یک روز در پارک، صندلی‌های ماشین را گلی می‌کنند.

    adjective

    (از نظر اخلاقی) ناپاک، کثیف

    The politician’s muddy tactics left voters feeling disillusioned.

    تدابیر کثیف این سیاست‌مدار باعث شد رای‌دهندگان احساس سرخوردگی کنند.

    Their muddy pasts came back to haunt them.

    گذشته‌ی ناپاکشان دوباره به دامان آن‌ها افتاد.

    adjective

    پریشان، گیج، درهم، مغشوش

    muddy thinking

    فکر پریشان

    She gave a muddy response that failed to clarify her position.

    او پاسخی درهم داد که نتوانست موضع او را روشن کند.

    verb - transitive

    مختل کردن، گیج کردن، پریشان کردن

    Exhaustion gradually muddied his mind.

    خستگی کم‌کم فکر او را مختل کرد.

    Don't muddy the conversation with irrelevant details.

    گفت‌وگو را با جزئیات بی‌ربط مختل نکنید.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد muddy

    1. adjective dark and cloudy
      Synonyms:
      dirty dull gloomy black smoky hazy dingy opaque turbid soiled unclean impure blurred fuzzy indistinct unclear confused flat foul greasy grimy grubby mucky sloppy soggy marshy swampy miry boggy slushy gunky gummy caked bespattered bemired roily addled subfuse
      Antonyms:
      bright clear clean

    سوال‌های رایج muddy

    گذشته‌ی ساده muddy چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده muddy در زبان انگلیسی muddied است.

    شکل سوم muddy چی میشه؟

    شکل سوم muddy در زبان انگلیسی muddied است.

    وجه وصفی حال muddy چی میشه؟

    وجه وصفی حال muddy در زبان انگلیسی muddying است.

    سوم‌شخص مفرد muddy چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد muddy در زبان انگلیسی muddies است.

    صفت تفضیلی muddy چی میشه؟

    صفت تفضیلی muddy در زبان انگلیسی muddier است.

    صفت عالی muddy چی میشه؟

    صفت عالی muddy در زبان انگلیسی muddiest است.

    ارجاع به لغت muddy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «muddy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/muddy

    لغات نزدیک muddy

    • - muddleheaded
    • - muddler
    • - muddy
    • - mudfish
    • - mudflap
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    motivator move forward move house multitude playfulness playlist plight pls poesy poignant permission perplexity persecution personal personally پنبه مرفه شست هل دادن آپدیت امضا املا ارتقا انشا انشعاب منشعب گله گزار گله‌گزاری شماره گذاری کردن علامت‌گذار
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.