گذشتهی ساده:
muddiedشکل سوم:
muddiedسومشخص مفرد:
muddiesوجه وصفی حال:
muddyingصفت تفضیلی:
muddierصفت عالی:
muddiestگلآلود، گلی، لجنی
Don't come in with muddy shoes!
با کفشهای گلی داخل نیا!
The muddy boots left tracks all over the clean floor.
چکمههای گلی در همهجای زمین تمیز رفت.
رنگ تیره، کدر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی رنگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
muddy complexion
چهرهی کدر
muddy coffee
قهوهی تیره
گلآلود کردن، گلی کردن
Horses crossing the brook muddied its water.
اسبهایی که از نهر رد میشدند، آب آن را گلآلود میکردند.
The dogs muddy the car seats after a day at the park.
سگها بعداز یک روز در پارک، صندلیهای ماشین را گلی میکنند.
(از نظر اخلاقی) ناپاک، کثیف
The politician’s muddy tactics left voters feeling disillusioned.
تدابیر کثیف این سیاستمدار باعث شد رایدهندگان احساس سرخوردگی کنند.
Their muddy pasts came back to haunt them.
گذشتهی ناپاکشان دوباره به دامان آنها افتاد.
پریشان، گیج، درهم، مغشوش
muddy thinking
فکر پریشان
She gave a muddy response that failed to clarify her position.
او پاسخی درهم داد که نتوانست موضع او را روشن کند.
مختل کردن، گیج کردن، پریشان کردن
Exhaustion gradually muddied his mind.
خستگی کمکم فکر او را مختل کرد.
Don't muddy the conversation with irrelevant details.
گفتوگو را با جزئیات بیربط مختل نکنید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «muddy» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/muddy