به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Muddy

ˈmʌdi ˈmʌdi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    muddier
  • صفت عالی:

    muddiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adjective adverb B2
    گل‌آلود، پر از گل، تیره، گلی، گلی کردن
    • - Don't come in with muddy shoes!
    • - با کفشهای گلی تو نیا!
    • - muddy coffee
    • - قهوه‌ی دردی‌دار
    • - muddy complexion
    • - چهره‌ی دارای رنگ تیره و کدر
    • - muddy thinking
    • - فکر پریشان
    • - Horses crossing the brook muddied its water.
    • - اسب‌هایی که از نهر رد می‌شدند، آب آن را گل‌آلود می‌کردند.
    • - Exhaustion gradually muddied his mind.
    • - خستگی کم‌کم فکر او را مختل کرد.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد muddy

  1. adjective dark and cloudy
    Synonyms: addled, bemired, bespattered, black, blurred, boggy, caked, confused, dingy, dirty, dull, filthy, flat, foul, fuzzy, gloomy, greasy, grimy, grubby, gummy, gunky, hazy, impure, indistinct, marshy, miry, mucky, obscure, opaque, roily, sloppy, slushy, smoky, sodden, soggy, soiled, subfuse, swampy, turbid, unclean, unclear
    Antonyms: bright, clean, clear

ارجاع به لغت muddy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muddy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muddy

لغات نزدیک muddy

پیشنهاد بهبود معانی