با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Foul

faʊl faʊl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    fouls
  • صفت تفضیلی:

    fouler
  • صفت عالی:

    foulest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
(کلام یا تصویر و غیره) قبیح، ناپسند، زشت، مستهجن، ناشایست، شیطانی، خبیث، رذل، شرور، شرارت بار، مشمئز کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Don't use foul language!
- کلمات زشت به‌کار نبرید!
- a foul murder
- جنایت بیزارکننده
adjective
گرفته شده (در اثر انباشتگی فضولات)، مسدود، بند آمده
- a foul pipe
- لوله‌ی کثافت‌گرفته
adjective
آب‌و‌هوا توفانی، خراب، افتضاح
- foul weather
- هوای بسیار بد
adjective
(بو) متعفن، گند، بدبو، گندناک، چرک انباشت، پرکثافت
- a foul smell
- بوی گند
adjective
(خوراک) فساد، گندیده، پوسیده
- foul meat
- گوشت گندیده
adjective
(چاپ) پرغلط، دارای خطخوردگی و حاشیه نویسی
- a foul copy
- نسخه‌ی اصلاح‌نشده
adjective
خائن، خیانتکار، ناامی
adjective
ناپاک، پلید، غلط، شنیع، ملعون، نادرست
verb - transitive
کثیف کردن یا شدن، نجس کردن یا شدن، پلشت کردن، آلوده کردن
- The cat fouled the carpet.
- گربه روی فرش کثافت کرد.
- Factory smoke has fouled the air.
- دود کارخانه هوا را آلوده کرده است.
verb - transitive
(لوله و غیره را) مسدود کردن، بند آوردن یا آمدن، گرفتن، (طناب و غیره) گوریدن، به هم تابیده شدن، درهم گیر کردن، گوراندن
- to foul a drain with grease
- راه آب را با گریس بند آوردن
- The rope fouled in the nets.
- طناب در تورها گیر کرد.
- to run foul of the law
- با قانون درگیر شدن
verb - intransitive
ورزش (مسابقه) تخلف کردن
- Because he fouled three times, he was expelled from the game.
- چون سه بار خطا کرد از مسابقه اخراج شد.
verb - intransitive
بی آبرو کردن، شرف کسی را لکه دار کردن، به ناموس کسی خدشه وارد آوردن
noun countable
ورزش (مسابقه) خطا، حیله، خلاف، جرزنی، بازی بی‌قاعده
noun countable
(ماهیگیری یا قایقرانی) درهم تنیدگی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد foul

  1. adjective disgusting, dirty
    Synonyms: abhorrent, abominable, base, contaminated, despicable, detestable, disgraceful, dishonorable, egregious, fetid, filthy, gross, hateful, heinous, horrid, icky, impure, infamous, iniquitous, loathsome, malodorous, mucky, nasty, nauseating, nefarious, noisome, notorious, offensive, pigpen, polluted, putrid, rank, raunchy, repellent, repulsive, revolting, rotten, scandalous, shameful, squalid, stinking, sullied, tainted, unclean, vicious, vile, wicked, yecchy, yucky
    Antonyms: clean, fragrant, pleasing, pure, wonderful
  2. adjective vulgar, offensive
    Synonyms: abusive, blasphemous, blue, coarse, dirty, filthy, foul-mouthed, gross, indecent, lewd, low, nasty, obscene, profane, raunchy, scatological, scurrilous, smutty
    Antonyms: clean, innocent, inoffensive, moral
  3. adjective corrupt, dishonest
    Synonyms: caitiff, crooked, dirty, fraudulent, inequitable, monstrous, shady, underhand, underhanded, unfair, unjust, unscrupulous, vicious
    Antonyms: fair, good, honest, incorrupt, just
  4. noun infraction
    Synonyms: breach, encroachment, error, faux pas, infringement, offense, slip, violation
  5. verb make or become dirty
    Synonyms: befoul, begrime, besmear, besmirch, block, catch, choke, clog, contaminate, defile, desecrate, discolor, ensnare, entangle, fill, jam, pollute, profane, smear, smudge, snarl, soil, spot, stain, sully, taint, tarnish, twist
    Antonyms: clean, purify, sterilize

Phrasal verbs

  • foul out

    (به‌خاطر چندبار خطا کردن) از مسابقه حذف یا اخراج شدن

  • foul up

    به گند کشیدن، خراب کردن، به هم ریختن

Idioms

  • run (or fall) foul of

    1- تصادم کردن با، خوردن به، درهم تابیده شدن، گوریده شدن 2- درگیری پیدا کردن با، گرفتاری داشتن با

ارجاع به لغت foul

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «foul» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/foul

لغات نزدیک foul

پیشنهاد بهبود معانی