Innocent

ˈɪnəsnt ˈɪnəsnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    innocents
  • صفت تفضیلی:

    more innocent
  • صفت عالی:

    most innocent

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
(از نظر مذهبی) بی‌گناه، بی‌معصیت، بی‌تقصیر، مبرا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The judge pronounced him innocent.
- قاضی بی‌گناهی‌اش را اعلام کرد.
adjective
زودباور، زودگول، گولو، نادان، بی‌خبر
- He was completely innocent of the trouble he had caused.
- او به‌طورکامل از دردسری که درست کرده بود، بی‌خبر بود.
adjective
صاف و ساده، ساده‌دل، ساده‌لوح، بی‌شیله پیله، بی‌ریا
- Innocents abroad.
- ساده‌لوحانی که به خارج رفته‌اند.
- innocent of adornment
- بدون تزیین
- When it comes to money he is not as innocent as he looks.
- در مورد پول آن‌قدرها هم که به‌نظر می‌آید، ساده‌لوح نیست.
adjective
حقوق بی‌تقصیر، بی‌بزه، نابزهکار، ناخطاکار
adjective
بی‌ضرر، بی‌زیان، خوش خیم، بی‌آزار، بی‌خطر
- innocent vanity
- غرور بی‌ضرر
- an innocent tumor
- غده‌ی خوش‌خیم
adjective
مقدس، معصوم، خوش جنس، پاک‌نهاد، نیکوسرشت
- his innocent heart
- قلب پاک او
adjective
عاری از، فاقد، بدون
- He is completely innocent of mathematics.
- او اصلاً از ریاضیات سر در نمی‌آورد.
noun countable
آدم بی‌گناه، آدم ساده، آدم معصوم
- two innocents
- دو آدم بی‌گناه
- The innocent shall go to heaven and the sinful to hell.
- بی‌گناهان به بهشت و گناهکاران به دوزخ خواهند رفت.
noun countable
آدم تازه‌کار و بی‌تجربه
noun
اسم خاص مذکر (نام چند تن از پاپ های اعظم)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد innocent

  1. adjective blameless
    Synonyms: above suspicion, angelic, chaste, clean, cleanhanded, clear, crimeless, exemplary, faultless, free of, good, guilt-free, guiltless, honest, immaculate, impeccable, impeccant, inculpable, in the clear, irreproachable, lawful, legal, legitimate, licit, not guilty, pristine, pure, righteous, safe, sinless, spotless, stainless, unblemished, uncensurable, uncorrupt, unimpeachable, uninvolved, unoffending, unsullied, untainted, upright, virginal, virtuous
    Antonyms: bad, blamable, corrupt, evil, guilty, sinful
  2. adjective harmless, naive
    Synonyms: artless, childlike, credulous, frank, fresh, guileless, gullible, hurtless, ignorant, inexperienced, ingenuous, innocuous, innoxious, inobnoxious, inoffensive, offenseless, open, raw, safe, simple, soft, square, unacquainted, unartificial, uncool, unfamiliar, unhurtful, uninjurious, unmalicious, unobjectionable, unoffensive, unschooled, unsophisticated, unstudied, unsuspicious, unworldly, well-intentioned, wellmeant, wide-eyed, youthful
    Antonyms: cunning, experienced, impure, knowledgeable

لغات هم‌خانواده innocent

ارجاع به لغت innocent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «innocent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/innocent

لغات نزدیک innocent

پیشنهاد بهبود معانی