فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Kick Off

ˈkɪkˈɒf kɪkɒf

گذشته‌ی ساده:

kicked off

شکل سوم:

kicked off

سوم‌شخص مفرد:

kicks off

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb

ورزش شروع شدن، آغاز شدن (بازی فوتبال)

The match will kick off at 3 PM.

بازی ساعت ۳ بعدازظهر شروع خواهد شد.

The referee blew the whistle to kick off the game.

داور سوت زد تا بازی آغاز شود.

phrasal verb informal C2

آغاز کردن، شروع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The school year will kick off on September 1st.

سال تحصیلی در اول سپتامبر آغاز خواهد شد.

She decided to kick off the project with a brainstorming session.

او تصمیم گرفت پروژه را با جلسه‌ی بارش فکری آغاز کند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Let's kick off our discussion with the main topic.

بیایید بحث‌مان را با موضوع اصلی آغاز کنیم.

Their fundraising campaign kicked off with a charity event.

پویش جمع‌آوری کمک‌های مالی با رویداد خیریه شروع شد.

phrasal verb informal

هیجان‌زده شدن، اوج گرفتن، شلوغ شدن، جنجالی شدن

The club was already busy, but it really kicked off when the DJ started playing.

کلاب از قبل شلوغ بود، اما وقتی دی‌جی شروع به پخش موسیقی کرد، واقعاً اوج گرفت.

Everything was fine until a small argument turned into a fight and it all kicked off.

همه‌چیز خوب بود تا اینکه مشاجره‌‌ای کوچک به درگیری تبدیل شد و اوضاع جنجالی شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The atmosphere at the stadium kicked off after the home team scored.

بعداز گل تیم میزبان، فضا در ورزشگاه هیجان‌انگیز شد.

phrasal verb informal

غر زدن، دادوبیداد کردن، بهانه‌گیری کردن، اعتراض کردن (معمولاً با سروصدای زیاد)

She kicked off when she realized her order was wrong at the restaurant.

وقتی فهمید سفارش غذا اشتباه است، دادوبیداد راه انداخت.

The passengers kicked off when their flight got delayed for the third time.

مسافران وقتی پروازشان برای بار سوم تأخیر خورد، اعتراض کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

My little brother kicked off because Mom wouldn’t buy him a new toy.

برادر کوچکم وقتی دید مامان برایش اسباب‌بازی نمی‌خرد، شروع به بهانه‌گیری کرد.

phrasal verb informal

انگلیسی آمریکایی مردن، فوت کردن

After the accident, he kicked off unexpectedly.

بعداز تصادف، او به‌طور غیرمنتظره‌ای فوت کرد.

When the news came, it was hard to believe he had kicked off.

زمانی که خبر آمد، باور کردن اینکه او مرده سخت بود.

noun countable uncountable

ورزش (kick-off) شروع، آغاز (بازی فوتبال)

The players lined up for the kick-off, ready to give their best.

بازیکنان برای آغاز بازی صف کشیدند و آماده‌ی بهترین نمایش خود بودند.

The kick-off was delayed due to bad weather conditions.

شروع بازی به‌دلیل شرایط نامساعد جوی به تأخیر افتاد.

noun countable uncountable informal

(kick-off) شروع، آغاز

The kick-off of the new semester is always an exciting time for students.

شروع ترم جدید همیشه زمان هیجان‌انگیزی برای دانشجویان است.

The kick-off of the new project is scheduled for next Monday.

آغاز پروژه‌ی جدید برای دوشنبه‌ی آینده برنامه‌ریزی شده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kick off

  1. phrasal verb make the first kick in a game or part of a game
  1. phrasal verb start; to launch
  1. phrasal verb dismiss; to expel; to remove from a position
  1. phrasal verb die or quit permanently
  1. phrasal verb suddenly become more active
  1. phrasal verb be overcome with anger (to start an argument or a fight)
  1. phrasal verb have a fight or argument start

ارجاع به لغت kick off

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kick off» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kick-off

لغات نزدیک kick off

پیشنهاد بهبود معانی