آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۵ تیر ۱۴۰۴

    Pitch

    pɪtʃ pɪtʃ

    گذشته‌ی ساده:

    pitched

    شکل سوم:

    pitched

    سوم‌شخص مفرد:

    pitches

    وجه وصفی حال:

    pitching

    شکل جمع:

    pitches

    معنی pitch | جمله با pitch

    noun countable B2

    انگلیسی بریتانیایی فوتبال ورزش زمین بازی

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی فوتبال

    مشاهده

    a cricket pitch

    زمین بازی کریکت

    At the end of the match the crowd invaded the pitch.

    در پایان بازی، تماشاگران وارد زمین بازی شدند.

    noun countable uncountable

    سطح یا درجه‌ی چیزی، ضریب زاویه، درجه‌ی سرازیری

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    The pitch of the slope made it difficult to climb.

    ضریب شیب، صعود را دشوار می‌کرد.

    The pitch of his presentation was dull and unengaging.

    درجه‌ی صدای ارائه‌ی او کسل‌کننده و غیرجذاب بود.

    noun singular

    شدت، میزان یک احساس (خوش‌حالی، ناراحتی‌، شادی و ...)

    The pitch of his anger reached a dangerous level.

    شدت عصبانیت او به حد خطرناکی رسید.

    The pitch of her anxiety grew with each passing minute.

    شدت اضطراب او با گذشت هر دقیقه بیشتر می‌شد.

    noun countable uncountable

    موسیقی نغمه، نَواک، زیرایی، ارتفاع صوت (درجه‌ی صدا)

    The pitch of the whistle alerted everyone to the danger.

    نواک سوت همه را متوجه خطر کرد.

    The dog's bark was at such a low pitch that it was barely audible.

    نواک پارس سگ آن‌قدر کم بود که به‌سختی قابل شنیدن بود.

    noun countable

    متقاعدسازی

    The politician's pitch resonated with voters, promising change and progress.

    متقاعدسازی این سیاست‌مدار در میان رای‌دهندگان پیچید و نوید تغییر و پیشرفت را داد.

    The salesman's pitch was so persuasive that I couldn't resist buying the product.

    متقاعدسازی فروشنده آن‌قدر قانع‌کننده بود که نمی‌توانستم در مقابل خرید محصول مخالفت کنم.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی کسب‌وکار محل کسب (معمولاً در پیاده‌رو)، دکه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کسب‌وکار

    مشاهده

    The artist set up her pitch in the park, displaying her paintings for sale.

    این هنرمند دکه‌ی خود را در پارک راه‌اندازی کرد و نقاشی‌هایش را برای فروش به نمایش گذاشت.

    The street performer set up his pitch on the corner and began playing his guitar.

    ساززن خیابانی محل کسب خود را در گوشه‌ای بر پا کرد و شروع به نواختن گیتارش کرد.

    noun singular

    مقدار شیب (خصوصاً در سقف)

    Heavy rainfall tested the strength of the roof's pitch.

    بارندگی شدید استحکام شیب سقف را محک زد.

    The steep pitch of the roof made it challenging to climb.

    شیب تند سقف بالا رفتن را دشوار می‌کرد.

    noun uncountable

    قیر

    The pitch was melted down and poured into the gaps between the wooden planks.

    قیر ذوب شد و در شکاف‌های بین تخته‌های چوبی ریخته شد.

    The ancient builders used pitch to protect their structures from water damage.

    سازندگان باستانی از قیر برای محافظت از سازه‌های خود در برابر آسیب آب استفاده می‌کردند.

    noun countable

    ورزش پرتاب (در بازی بیسبال)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    Her pitch (of the ball) was quite off the mark.

    پرتاب او از هدف بسیار فاصله داشت.

    a terrible pitch

    پرتابی افتضاح

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی (محل) نصب، استقرار

    The pitch was located in a scenic spot near the lake.

    محل استقرار در یک مکان دیدنی در نزدیکی دریاچه قرار داشت.

    Can you find a suitable pitch for our family camping trip?

    آیا می‌توانید محل استقرار مناسبی برای سفر کمپینگ خانوادگی ما پیدا کنید؟

    noun countable

    اوج پرواز، اوج

    when the general hilarity was at its pitch

    هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود

    Emotions reached a high pitch.

    احساسات به حد بالایی رسید (به اوج رسید).

    verb - transitive

    استوار کردن، خیمه زدن، بر پا کردن، نصب کردن

    to pitch a tent

    خیمه زدن

    They pitched camp by the river.

    آن‌ها در کنار رودخانه اردو زدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He crumpled the letter and pitched it.

    نامه را مچاله کرد و دور انداخت.

    verb - transitive

    انداختن، پرتاب کردن

    Farmers were pitching bundles of cotton into the wagon.

    کشاورزان بسته‌های پنبه را به داخل واگن می‌انداختند.

    He pitched the ball and I batted it.

    او گوی را پرت کرد و من با چوگان آن را زدم.

    verb - transitive

    تنطیم کردن، قرار دادن، منظم کردن

    pitched battle

    نبرد با آرایش نظامی

    He pitched his speech at a simple level so that even children could understand.

    او نطق خود را به‌طرز ساده‌ای ادا کرد، به‌طوری‌که حتی بچه‌ها آن را فهمیدند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She pitched the melody in the key of A.

    او ملودی را در کلید A تنظیم کرد.

    verb - intransitive

    سرازیر شدن، شیب‌دار شدن

    Here the road turns and pitches sharply.

    در اینجا جاده می‌پیچد و شدیداً سرازیر می‌شود.

    The ship pitched violently in the stormy sea.

    در دریای طوفانی کشتی به‌شدت دچار تلاطم شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The roof of this house pitches sharply.

    بام این خانه شیب تندی دارد.

    verb - intransitive

    پرت شدن، افتادن

    His foot caught in a rock and he pitched forward.

    پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد pitch

    1. noun tilt
      Synonyms:
      angle slope slant incline degree level point dip height gradient cant steepness
    1. noun tone of sound
      Synonyms:
      sound frequency rate timbre modulation harmonic
    1. noun talk to convince
      Synonyms:
      persuasion sales talk spiel song and dance patter
    1. verb throw, hurl
      Synonyms:
      toss fling hurl chuck cast launch fire lob sling heave peg gun bung unseat
    1. verb put up, erect
      Synonyms:
      place set up raise station locate settle fix plant
      Antonyms:
      destroy raze
    1. verb dive, roll
      Synonyms:
      fall drop descend plunge dip go down tumble slump roll lunge tilt lean slope drive careen vault topple lurch stagger seesaw rock toss ascend rise flounder wallow welter yaw heave bicker

    Phrasal verbs

    pitch in

    همکاری کردن

    pitch into

    (عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

    pitch on (or upon)

    انتخاب کردن، برگزیدن، تعیین کردن

    Idioms

    in there pitching

    (امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق

    make a pitch for

    (امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

    سوال‌های رایج pitch

    گذشته‌ی ساده pitch چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده pitch در زبان انگلیسی pitched است.

    شکل سوم pitch چی میشه؟

    شکل سوم pitch در زبان انگلیسی pitched است.

    شکل جمع pitch چی میشه؟

    شکل جمع pitch در زبان انگلیسی pitches است.

    وجه وصفی حال pitch چی میشه؟

    وجه وصفی حال pitch در زبان انگلیسی pitching است.

    سوم‌شخص مفرد pitch چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد pitch در زبان انگلیسی pitches است.

    ارجاع به لغت pitch

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «pitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pitch

    لغات نزدیک pitch

    • - pitapat
    • - pitaya
    • - pitch
    • - pitch and toss
    • - pitch circle
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.