گذشتهی ساده:
pitchedشکل سوم:
pitchedسومشخص مفرد:
pitchesوجه وصفی حال:
pitchingشکل جمع:
pitchesانگلیسی بریتانیایی ورزش زمین بازی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
a cricket pitch
زمین بازی کریکت
At the end of the match the crowd invaded the pitch.
در پایان بازی، تماشاگران وارد زمین بازی شدند.
سطح یا درجهی چیزی، ضریب زاویه، درجهی سرازیری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The pitch of the slope made it difficult to climb.
ضریب شیب، صعود را دشوار میکرد.
The pitch of his presentation was dull and unengaging.
درجهی صدای ارائهی او کسلکننده و غیرجذاب بود.
شدت، میزان یک احساس (خوشحالی، ناراحتی، شادی و ...)
The pitch of his anger reached a dangerous level.
شدت عصبانیت او به حد خطرناکی رسید.
The pitch of her anxiety grew with each passing minute.
شدت اضطراب او با گذشت هر دقیقه بیشتر میشد.
موسیقی نغمه، نَواک، زیرایی، ارتفاع صوت (درجهی صدا)
The pitch of the whistle alerted everyone to the danger.
نواک سوت همه را متوجه خطر کرد.
The dog's bark was at such a low pitch that it was barely audible.
نواک پارس سگ آنقدر کم بود که بهسختی قابل شنیدن بود.
متقاعدسازی
The politician's pitch resonated with voters, promising change and progress.
متقاعدسازی این سیاستمدار در میان رایدهندگان پیچید و نوید تغییر و پیشرفت را داد.
The salesman's pitch was so persuasive that I couldn't resist buying the product.
متقاعدسازی فروشنده آنقدر قانعکننده بود که نمیتوانستم در مقابل خرید محصول مخالفت کنم.
انگلیسی بریتانیایی کسبوکار محل کسب (معمولاً در پیادهرو)، دکه
The artist set up her pitch in the park, displaying her paintings for sale.
این هنرمند دکهی خود را در پارک راهاندازی کرد و نقاشیهایش را برای فروش به نمایش گذاشت.
The street performer set up his pitch on the corner and began playing his guitar.
ساززن خیابانی محل کسب خود را در گوشهای بر پا کرد و شروع به نواختن گیتارش کرد.
مقدار شیب (خصوصاً در سقف)
Heavy rainfall tested the strength of the roof's pitch.
بارندگی شدید استحکام شیب سقف را محک زد.
The steep pitch of the roof made it challenging to climb.
شیب تند سقف بالا رفتن را دشوار میکرد.
قیر
The pitch was melted down and poured into the gaps between the wooden planks.
قیر ذوب شد و در شکافهای بین تختههای چوبی ریخته شد.
The ancient builders used pitch to protect their structures from water damage.
سازندگان باستانی از قیر برای محافظت از سازههای خود در برابر آسیب آب استفاده میکردند.
ورزش پرتاب (در بازی بیسبال)
Her pitch (of the ball) was quite off the mark.
پرتاب او از هدف بسیار فاصله داشت.
a terrible pitch
پرتابی افتضاح
انگلیسی بریتانیایی (محل) نصب، استقرار
The pitch was located in a scenic spot near the lake.
محل استقرار در یک مکان دیدنی در نزدیکی دریاچه قرار داشت.
Can you find a suitable pitch for our family camping trip?
آیا میتوانید محل استقرار مناسبی برای سفر کمپینگ خانوادگی ما پیدا کنید؟
اوج پرواز، اوج
when the general hilarity was at its pitch
هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود
Emotions reached a high pitch.
احساسات به حد بالایی رسید (به اوج رسید).
استوار کردن، خیمه زدن، بر پا کردن، نصب کردن
to pitch a tent
خیمه زدن
They pitched camp by the river.
آنها در کنار رودخانه اردو زدند.
He crumpled the letter and pitched it.
نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
انداختن، پرتاب کردن
Farmers were pitching bundles of cotton into the wagon.
کشاورزان بستههای پنبه را به داخل واگن میانداختند.
He pitched the ball and I batted it.
او گوی را پرت کرد و من با چوگان آن را زدم.
تنطیم کردن، قرار دادن، منظم کردن
pitched battle
نبرد با آرایش نظامی
He pitched his speech at a simple level so that even children could understand.
او نطق خود را بهطرز سادهای ادا کرد، بهطوریکه حتی بچهها آن را فهمیدند.
She pitched the melody in the key of A.
او ملودی را در کلید A تنظیم کرد.
سرازیر شدن، شیبدار شدن
Here the road turns and pitches sharply.
در اینجا جاده میپیچد و شدیداً سرازیر میشود.
The ship pitched violently in the stormy sea.
در دریای طوفانی کشتی بهشدت دچار تلاطم شد.
The roof of this house pitches sharply.
بام این خانه شیب تندی دارد.
پرت شدن، افتادن
His foot caught in a rock and he pitched forward.
پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.
همکاری کردن
(عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)
انتخاب کردن، برگزیدن، تعیین کردن
(امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق
(امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pitch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pitch