با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Pitch

pɪtʃ pɪtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pitched
  • شکل سوم:

    pitched
  • سوم‌شخص مفرد:

    pitches
  • وجه وصفی حال:

    pitching
  • شکل جمع:

    pitches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
انگلیسی بریتانیایی ورزش زمین بازی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a cricket pitch
- زمین بازی کریکت
- At the end of the match the crowd invaded the pitch.
- در پایان بازی، تماشاگران وارد زمین بازی شدند.
noun countable uncountable
سطح یا درجه‌ی چیزی، ضریب زاویه، درجه‌ی سرازیری
- The pitch of the slope made it difficult to climb.
- ضریب شیب، صعود را دشوار می‌کرد.
- The pitch of his presentation was dull and unengaging.
- درجه‌ی صدای ارائه‌ی او کسل‌کننده و غیرجذاب بود.
noun singular
شدت، میزان یک احساس (خوش‌حالی، ناراحتی‌، شادی و ...)
- The pitch of his anger reached a dangerous level.
- شدت عصبانیت او به حد خطرناکی رسید.
- The pitch of her anxiety grew with each passing minute.
- شدت اضطراب او با گذشت هر دقیقه بیشتر می‌شد.
noun countable uncountable
موسیقی نغمه، نَواک، زیرایی، ارتفاع صوت (درجه‌ی صدا)
- The pitch of the whistle alerted everyone to the danger.
- نواک سوت همه را متوجه خطر کرد.
- The dog's bark was at such a low pitch that it was barely audible.
- نواک پارس سگ آن‌قدر کم بود که به‌سختی قابل شنیدن بود.
noun countable
متقاعدسازی
- The politician's pitch resonated with voters, promising change and progress.
- متقاعدسازی این سیاست‌مدار در میان رای‌دهندگان پیچید و نوید تغییر و پیشرفت را داد.
- The salesman's pitch was so persuasive that I couldn't resist buying the product.
- متقاعدسازی فروشنده آن‌قدر قانع‌کننده بود که نمی‌توانستم در مقابل خرید محصول مخالفت کنم.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی کسب‌وکار محل کسب (معمولاً در پیاده‌رو)، دکه
- The artist set up her pitch in the park, displaying her paintings for sale.
- این هنرمند دکه‌ی خود را در پارک راه‌اندازی کرد و نقاشی‌هایش را برای فروش به نمایش گذاشت.
- The street performer set up his pitch on the corner and began playing his guitar.
- ساززن خیابانی محل کسب خود را در گوشه‌ای بر پا کرد و شروع به نواختن گیتارش کرد.
noun singular
مقدار شیب (خصوصاً در سقف)
- Heavy rainfall tested the strength of the roof's pitch.
- بارندگی شدید استحکام شیب سقف را محک زد.
- The steep pitch of the roof made it challenging to climb.
- شیب تند سقف بالا رفتن را دشوار می‌کرد.
noun uncountable
قیر
- The pitch was melted down and poured into the gaps between the wooden planks.
- قیر ذوب شد و در شکاف‌های بین تخته‌های چوبی ریخته شد.
- The ancient builders used pitch to protect their structures from water damage.
- سازندگان باستانی از قیر برای محافظت از سازه‌های خود در برابر آسیب آب استفاده می‌کردند.
noun countable
ورزش پرتاب (در بازی بیسبال)
- Her pitch (of the ball) was quite off the mark.
- پرتاب او از هدف بسیار فاصله داشت.
- a terrible pitch
- پرتابی افتضاح
noun countable
انگلیسی بریتانیایی (محل) نصب، استقرار
- The pitch was located in a scenic spot near the lake.
- محل استقرار در یک مکان دیدنی در نزدیکی دریاچه قرار داشت.
- Can you find a suitable pitch for our family camping trip?
- آیا می‌توانید محل استقرار مناسبی برای سفر کمپینگ خانوادگی ما پیدا کنید؟
noun countable
اوج پرواز، اوج
- when the general hilarity was at its pitch
- هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود
- Emotions reached a high pitch.
- احساسات به حد بالایی رسید (به اوج رسید).
verb - transitive
استوار کردن، خیمه زدن، بر پا کردن، نصب کردن
- to pitch a tent
- خیمه زدن
- They pitched camp by the river.
- آن‌ها در کنار رودخانه اردو زدند.
- He crumpled the letter and pitched it.
- نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
verb - transitive
انداختن، پرتاب کردن
- Farmers were pitching bundles of cotton into the wagon.
- کشاورزان بسته‌های پنبه را به داخل واگن می‌انداختند.
- He pitched the ball and I batted it.
- او گوی را پرت کرد و من با چوگان آن را زدم.
verb - transitive
تنطیم کردن، قرار دادن، منظم کردن
- pitched battle
- نبرد با آرایش نظامی
- He pitched his speech at a simple level so that even children could understand.
- او نطق خود را به‌طرز ساده‌ای ادا کرد، به‌طوری‌که حتی بچه‌ها آن را فهمیدند.
- She pitched the melody in the key of A.
- او ملودی را در کلید A تنظیم کرد.
verb - intransitive
سرازیر شدن، شیب‌دار شدن
- Here the road turns and pitches sharply.
- در اینجا جاده می‌پیچد و شدیداً سرازیر می‌شود.
- The ship pitched violently in the stormy sea.
- در دریای طوفانی کشتی به‌شدت دچار تلاطم شد.
- The roof of this house pitches sharply.
- بام این خانه شیب تندی دارد.
verb - intransitive
پرت شدن، افتادن
- His foot caught in a rock and he pitched forward.
- پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pitch

  1. noun tilt
    Synonyms: angle, cant, degree, dip, gradient, height, incline, level, point, slant, slope, steepness
  2. noun tone of sound
    Synonyms: frequency, harmonic, modulation, rate, sound, timbre
  3. noun talk to convince
    Synonyms: patter, persuasion, sales talk, song and dance, spiel
  4. verb throw, hurl
    Synonyms: bung, cast, chuck, fire, fling, gun, heave, launch, lob, peg, sling, toss, unseat
  5. verb put up, erect
    Synonyms: fix, locate, place, plant, raise, settle, set up, station
    Antonyms: destroy, raze
  6. verb dive, roll
    Synonyms: ascend, bend, bicker, careen, descend, dip, drive, drop, fall, flounder, go down, heave, lean, lunge, lurch, plunge, rise, rock, seesaw, slope, slump, stagger, tilt, topple, toss, tumble, vault, wallow, welter, yaw

Phrasal verbs

  • pitch in

    همکاری کردن

  • pitch into

    (عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

  • pitch on (or upon)

    انتخاب کردن، برگزیدن، تعیین کردن

Idioms

  • in there pitching

    (امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق

  • make a pitch for

    (امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

ارجاع به لغت pitch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pitch

لغات نزدیک pitch

پیشنهاد بهبود معانی