امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pitch

pɪtʃ pɪtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pitched
  • شکل سوم:

    pitched
  • سوم‌شخص مفرد:

    pitches
  • وجه وصفی حال:

    pitching
  • شکل جمع:

    pitches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
انگلیسی بریتانیایی ورزش زمین بازی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- a cricket pitch
- زمین بازی کریکت
- At the end of the match the crowd invaded the pitch.
- در پایان بازی، تماشاگران وارد زمین بازی شدند.
noun countable uncountable
سطح یا درجه‌ی چیزی، ضریب زاویه، درجه‌ی سرازیری
- The pitch of the slope made it difficult to climb.
- ضریب شیب، صعود را دشوار می‌کرد.
- The pitch of his presentation was dull and unengaging.
- درجه‌ی صدای ارائه‌ی او کسل‌کننده و غیرجذاب بود.
noun singular
شدت، میزان یک احساس (خوش‌حالی، ناراحتی‌، شادی و ...)
- The pitch of his anger reached a dangerous level.
- شدت عصبانیت او به حد خطرناکی رسید.
- The pitch of her anxiety grew with each passing minute.
- شدت اضطراب او با گذشت هر دقیقه بیشتر می‌شد.
noun countable uncountable
موسیقی نغمه، نَواک، زیرایی، ارتفاع صوت (درجه‌ی صدا)
- The pitch of the whistle alerted everyone to the danger.
- نواک سوت همه را متوجه خطر کرد.
- The dog's bark was at such a low pitch that it was barely audible.
- نواک پارس سگ آن‌قدر کم بود که به‌سختی قابل شنیدن بود.
noun countable
متقاعدسازی
- The politician's pitch resonated with voters, promising change and progress.
- متقاعدسازی این سیاست‌مدار در میان رای‌دهندگان پیچید و نوید تغییر و پیشرفت را داد.
- The salesman's pitch was so persuasive that I couldn't resist buying the product.
- متقاعدسازی فروشنده آن‌قدر قانع‌کننده بود که نمی‌توانستم در مقابل خرید محصول مخالفت کنم.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی کسب‌وکار محل کسب (معمولاً در پیاده‌رو)، دکه
- The artist set up her pitch in the park, displaying her paintings for sale.
- این هنرمند دکه‌ی خود را در پارک راه‌اندازی کرد و نقاشی‌هایش را برای فروش به نمایش گذاشت.
- The street performer set up his pitch on the corner and began playing his guitar.
- ساززن خیابانی محل کسب خود را در گوشه‌ای بر پا کرد و شروع به نواختن گیتارش کرد.
noun singular
مقدار شیب (خصوصاً در سقف)
- Heavy rainfall tested the strength of the roof's pitch.
- بارندگی شدید استحکام شیب سقف را محک زد.
- The steep pitch of the roof made it challenging to climb.
- شیب تند سقف بالا رفتن را دشوار می‌کرد.
noun uncountable
قیر
- The pitch was melted down and poured into the gaps between the wooden planks.
- قیر ذوب شد و در شکاف‌های بین تخته‌های چوبی ریخته شد.
- The ancient builders used pitch to protect their structures from water damage.
- سازندگان باستانی از قیر برای محافظت از سازه‌های خود در برابر آسیب آب استفاده می‌کردند.
noun countable
ورزش پرتاب (در بازی بیسبال)
- Her pitch (of the ball) was quite off the mark.
- پرتاب او از هدف بسیار فاصله داشت.
- a terrible pitch
- پرتابی افتضاح
noun countable
انگلیسی بریتانیایی (محل) نصب، استقرار
- The pitch was located in a scenic spot near the lake.
- محل استقرار در یک مکان دیدنی در نزدیکی دریاچه قرار داشت.
- Can you find a suitable pitch for our family camping trip?
- آیا می‌توانید محل استقرار مناسبی برای سفر کمپینگ خانوادگی ما پیدا کنید؟
noun countable
اوج پرواز، اوج
- when the general hilarity was at its pitch
- هنگامی که شادمانی همگانی به اوج خود رسیده بود
- Emotions reached a high pitch.
- احساسات به حد بالایی رسید (به اوج رسید).
verb - transitive
استوار کردن، خیمه زدن، بر پا کردن، نصب کردن
- to pitch a tent
- خیمه زدن
- They pitched camp by the river.
- آن‌ها در کنار رودخانه اردو زدند.
- He crumpled the letter and pitched it.
- نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
verb - transitive
انداختن، پرتاب کردن
- Farmers were pitching bundles of cotton into the wagon.
- کشاورزان بسته‌های پنبه را به داخل واگن می‌انداختند.
- He pitched the ball and I batted it.
- او گوی را پرت کرد و من با چوگان آن را زدم.
verb - transitive
تنطیم کردن، قرار دادن، منظم کردن
- pitched battle
- نبرد با آرایش نظامی
- He pitched his speech at a simple level so that even children could understand.
- او نطق خود را به‌طرز ساده‌ای ادا کرد، به‌طوری‌که حتی بچه‌ها آن را فهمیدند.
- She pitched the melody in the key of A.
- او ملودی را در کلید A تنظیم کرد.
verb - intransitive
سرازیر شدن، شیب‌دار شدن
- Here the road turns and pitches sharply.
- در اینجا جاده می‌پیچد و شدیداً سرازیر می‌شود.
- The ship pitched violently in the stormy sea.
- در دریای طوفانی کشتی به‌شدت دچار تلاطم شد.
- The roof of this house pitches sharply.
- بام این خانه شیب تندی دارد.
verb - intransitive
پرت شدن، افتادن
- His foot caught in a rock and he pitched forward.
- پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pitch

  1. noun tilt
    Synonyms:
    angle cant degree dip gradient height incline level point slant slope steepness
  1. noun tone of sound
    Synonyms:
    frequency harmonic modulation rate sound timbre
  1. noun talk to convince
    Synonyms:
    patter persuasion sales talk song and dance spiel
  1. verb throw, hurl
    Synonyms:
    bung cast chuck fire fling gun heave launch lob peg sling toss unseat
  1. verb put up, erect
    Synonyms:
    fix locate place plant raise settle set up station
    Antonyms:
    destroy raze
  1. verb dive, roll
    Synonyms:
    ascend bend bicker careen descend dip drive drop fall flounder go down heave lean lunge lurch plunge rise rock seesaw slope slump stagger tilt topple toss tumble vault wallow welter yaw

Phrasal verbs

  • pitch into

    (عامیانه) حمله کردن (لفظی یا بدنی)

Idioms

  • in there pitching

    (امریکا - عامیانه) درحال فعالیت یا کار با کمال اشتیاق

  • make a pitch for

    (امریکا - عامیانه) از چیزی یا کسی تعریف کردن

ارجاع به لغت pitch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pitch

لغات نزدیک pitch

پیشنهاد بهبود معانی