آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۲ تیر ۱۴۰۳

    Lean

    liːn liːn

    گذشته‌ی ساده:

    leant

    شکل سوم:

    leant

    سوم‌شخص مفرد:

    leans

    وجه وصفی حال:

    leaning

    صفت تفضیلی:

    leaner

    صفت عالی:

    leanest

    معنی lean | جمله با lean

    verb - intransitive B2

    تکیه دادن، تکیه کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The cat loved to lean against its owner's leg.

    گربه دوست داشت به پای صاحبش تکیه بدهد.

    The old man leaned on my arm.

    پیرمرد بر بازویم تکیه کرد.

    verb - transitive B2

    خم کردن (بدن)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    He leaned forward to get a closer look at the painting.

    خودش را به جلو خم کرد تا نقاشی را از نزدیک ببیند.

    She leaned forward to grab her bag from under the table.

    خودش را به جلو خم کرد تا کیفش را از زیر میز بردارد.

    verb - intransitive B2

    خم شدن، کج شدن، یک‌وری شدن (ساختمان و دیوار و غیره)

    The old house seemed to lean after the strong storm.

    به نظر می‌رسید که خانه‌ی قدیمی پس از طوفان شدید خم شده است.

    The old barn began to lean precariously after years of neglect.

    انبار قدیمی پس از سال‌ها بی‌توجهی شروع به یک‌وری شدن کرد.

    verb - transitive

    تکیه دادن (نردبان و غیره)

    I went outside to lean the ladder against the wall.

    بیرون رفتم تا نردبان را به دیوار تکیه بدهم.

    She carefully leaned the bike against the wall to keep it from falling.

    دوچرخه را با احتیاط به دیوار تکیه داد تا از افتادن آن جلوگیری کند.

    verb - intransitive

    گرایش داشتن به، متمایل بودن به

    For a while, he leaned toward socialism.

    چند صباحی به سوسیالیسم گرایش داشت.

    As a professor of literature, he has always leaned towards favoring classical works.

    او به‌عنوان استاد ادبیات، همواره به طرفداری از آثار کلاسیک گرایش داشته است.

    verb - intransitive

    مجازی پشت‌گرمی داشتن به، متکی بودن به، اتکا داشتن به (با on می‌آید)

    He leans on his father's financial assistance.

    او به کمک مالی پدرش پشت‌گرمی دارد.

    He leans on the guidance of his friends.

    او به راهنمایی دوستانش اتکا دارد.

    adjective

    غذا و آشپزی لخم، کم‌چربی (گوشت)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

    مشاهده

    He grilled a lean cut of meat.

    یک تکه گوشت کم‌چربی را کباب کرد.

    Lean meat is a great source of essential nutrients like iron and zinc.

    گوشت لخم منبعی عالی از مواد مغذی ضروری مانند آهن و روی است.

    adjective

    لاغر، استخوانی

    The running champion was a lean man.

    قهرمان دو، مردی لاغر بود.

    She has a lean face.

    او صورتی استخوانی دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a lean cow

    گاو استخوانی

    adjective

    اندک، ضعیف، ناکافی، (خاک) کم‌قوت

    Our profits have been lean this year.

    سود ما امسال کم بوده است.

    They suffered seven lean years.

    آن‌ها هفت سال دچار کم‌حاصلی بودند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    lean soil

    خاک کم‌قوت

    adjective

    کسب‌وکار چابک (برای اشاره به شرکت و سازمانی که از افراد زیادی استفاده نمی‌کند و هزینه‌های کمی دارد)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کسب‌وکار

    مشاهده

    The changes made the company leaner.

    تغییرات این شرکت را چابک‌تر کرد.

    This lean organization operates with a minimal budget.

    این سازمان چابک با حداقل بودجه مشغول فعالیت است.

    noun

    تمایل، گرایش

    her lean towards minimalism in her interior design

    تمایل او به مینیمالیسم (کمینه‌گرایی) در طراحی داخلی

    His political lean became evident as he supported policies that emphasized individual freedom and limited government intervention.

    گرایش سیاسی او با حمایت از سیاست‌هایی که بر آزادی فردی و مداخله‌ی محدود حکومت تأکید داشتند، آشکار شد.

    adjective

    کم‌ارزش (کان‌سنگ)

    The mine was shut down due to the low profitability of extracting lean minerals.

    این معدن به دلیل سود کم استخراج مواد معدنی کم‌ارزش تعطیل شد.

    The miners were disappointed to find lean ore veins in the mine.

    معدنچیان از یافتن رگه‌های کان‌سنگ کم‌ارزش در معدن سرخورده شدند.

    adjective

    سرراست، عاری از زوائد

    Her poetry is lean and melodious.

    شعر او سر راست و آهنگین است.

    Her writing was praised for its lean style.

    نوشته‌ی او را به‌دلیل سبک عاری از زوائد ستایش کردند.

    noun uncountable

    کجی

    The wall has a noticeable lean.

    دیوار کجی قابل‌ملاحظه‌ای دارد.

    The tower's alarming lean was a cause for concern among engineers.

    کجی نگران‌کننده‌ی برج باعث نگرانی مهندسان شد.

    noun

    غذا و آشپزی بخش لخم، بخش کم‌چربی (یا بدون چربی) (گوشت)

    I prefer the lean of chicken breast.

    قسمت بدون چربی سینه‌ی مرغ را ترجیح می‌دهم.

    I prefer to eat the lean of the meat instead of the fatty parts.

    ترجیح می‌دهم به جای بخش‌های چرب بخش لخم گوشت را بخورم.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد lean

    1. adjective bare, thin
      Synonyms:
      thin skinny slim slender lanky bony scrawny gaunt spare angular lank rangy rawboned wiry meager scanty sparse emaciated inadequate poor barren unfruitful infertile gangly gangling stringy wasted haggard worn wizened beanpole no fat stick shadow pitiful twiggy anorexic stilt sinewy svelte sylphlike unproductive
      Antonyms:
      fat plump
    1. verb bend, angle toward
      Synonyms:
      turn slant tilt incline slope dip decline divert deflect curve twist nod sink list drift sag heel cock cant pitch veer bow jut careen sheer beetle overhang droop rest recline repose rest on put weight on hang on fasten on bear on place prop be off
      Antonyms:
      straighten
    1. verb be disposed
      Synonyms:
      tend incline prefer favor be willing not mind look be prone gravitate toward have propensity
      Antonyms:
      dislike not like
    1. verb count, depend on
      Synonyms:
      rely trust depend on believe in confide bank on bet on have faith hinge on put faith in gamble on bet bottom dollar lay money on
      Antonyms:
      forget disregard

    Phrasal verbs

    lean on

    تحت فشار قرار دادن

    Idioms

    be leaning over backwards for someone

    از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن

    سوال‌های رایج lean

    گذشته‌ی ساده lean چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده lean در زبان انگلیسی leant است.

    شکل سوم lean چی میشه؟

    شکل سوم lean در زبان انگلیسی leant است.

    وجه وصفی حال lean چی میشه؟

    وجه وصفی حال lean در زبان انگلیسی leaning است.

    سوم‌شخص مفرد lean چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد lean در زبان انگلیسی leans است.

    صفت تفضیلی lean چی میشه؟

    صفت تفضیلی lean در زبان انگلیسی leaner است.

    صفت عالی lean چی میشه؟

    صفت عالی lean در زبان انگلیسی leanest است.

    ارجاع به لغت lean

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lean» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lean

    لغات نزدیک lean

    • - leaky
    • - leal
    • - lean
    • - lean on
    • - lean-to
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.