گذشتهی ساده:
leantشکل سوم:
leantسومشخص مفرد:
leansوجه وصفی حال:
leaningصفت تفضیلی:
leanerصفت عالی:
leanestتکیه دادن، تکیه کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The cat loved to lean against its owner's leg.
گربه دوست داشت به پای صاحبش تکیه بدهد.
The old man leaned on my arm.
پیرمرد بر بازویم تکیه کرد.
خم کردن (بدن)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He leaned forward to get a closer look at the painting.
خودش را به جلو خم کرد تا نقاشی را از نزدیک ببیند.
She leaned forward to grab her bag from under the table.
خودش را به جلو خم کرد تا کیفش را از زیر میز بردارد.
خم شدن، کج شدن، یکوری شدن (ساختمان و دیوار و غیره)
The old house seemed to lean after the strong storm.
به نظر میرسید که خانهی قدیمی پس از طوفان شدید خم شده است.
The old barn began to lean precariously after years of neglect.
انبار قدیمی پس از سالها بیتوجهی شروع به یکوری شدن کرد.
تکیه دادن (نردبان و غیره)
I went outside to lean the ladder against the wall.
بیرون رفتم تا نردبان را به دیوار تکیه بدهم.
She carefully leaned the bike against the wall to keep it from falling.
دوچرخه را با احتیاط به دیوار تکیه داد تا از افتادن آن جلوگیری کند.
گرایش داشتن به، متمایل بودن به
For a while, he leaned toward socialism.
چند صباحی به سوسیالیسم گرایش داشت.
As a professor of literature, he has always leaned towards favoring classical works.
او بهعنوان استاد ادبیات، همواره به طرفداری از آثار کلاسیک گرایش داشته است.
مجازی پشتگرمی داشتن به، متکی بودن به، اتکا داشتن به (با on میآید)
He leans on his father's financial assistance.
او به کمک مالی پدرش پشتگرمی دارد.
He leans on the guidance of his friends.
او به راهنمایی دوستانش اتکا دارد.
غذا و آشپزی لخم، کمچربی (گوشت)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
He grilled a lean cut of meat.
یک تکه گوشت کمچربی را کباب کرد.
Lean meat is a great source of essential nutrients like iron and zinc.
گوشت لخم منبعی عالی از مواد مغذی ضروری مانند آهن و روی است.
لاغر، استخوانی
The running champion was a lean man.
قهرمان دو، مردی لاغر بود.
She has a lean face.
او صورتی استخوانی دارد.
a lean cow
گاو استخوانی
اندک، ضعیف، ناکافی، (خاک) کمقوت
Our profits have been lean this year.
سود ما امسال کم بوده است.
They suffered seven lean years.
آنها هفت سال دچار کمحاصلی بودند.
lean soil
خاک کمقوت
کسبوکار چابک (برای اشاره به شرکت و سازمانی که از افراد زیادی استفاده نمیکند و هزینههای کمی دارد)
The changes made the company leaner.
تغییرات این شرکت را چابکتر کرد.
This lean organization operates with a minimal budget.
این سازمان چابک با حداقل بودجه مشغول فعالیت است.
تمایل، گرایش
her lean towards minimalism in her interior design
تمایل او به مینیمالیسم (کمینهگرایی) در طراحی داخلی
His political lean became evident as he supported policies that emphasized individual freedom and limited government intervention.
گرایش سیاسی او با حمایت از سیاستهایی که بر آزادی فردی و مداخلهی محدود حکومت تأکید داشتند، آشکار شد.
کمارزش (کانسنگ)
The mine was shut down due to the low profitability of extracting lean minerals.
این معدن به دلیل سود کم استخراج مواد معدنی کمارزش تعطیل شد.
The miners were disappointed to find lean ore veins in the mine.
معدنچیان از یافتن رگههای کانسنگ کمارزش در معدن سرخورده شدند.
سرراست، عاری از زوائد
Her poetry is lean and melodious.
شعر او سر راست و آهنگین است.
Her writing was praised for its lean style.
نوشتهی او را بهدلیل سبک عاری از زوائد ستایش کردند.
کجی
The wall has a noticeable lean.
دیوار کجی قابلملاحظهای دارد.
The tower's alarming lean was a cause for concern among engineers.
کجی نگرانکنندهی برج باعث نگرانی مهندسان شد.
غذا و آشپزی بخش لخم، بخش کمچربی (یا بدون چربی) (گوشت)
I prefer the lean of chicken breast.
قسمت بدون چربی سینهی مرغ را ترجیح میدهم.
I prefer to eat the lean of the meat instead of the fatty parts.
ترجیح میدهم به جای بخشهای چرب بخش لخم گوشت را بخورم.
تحت فشار قرار دادن
be leaning over backwards for someone
از هرگونه کمک و ارفاق نسبت به کسی فروگذار نکردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lean» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lean