امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Lean

liːn liːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    leant
  • شکل سوم:

    leant
  • سوم‌شخص مفرد:

    leans
  • وجه وصفی حال:

    leaning
  • صفت تفضیلی:

    leaner
  • صفت عالی:

    leanest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
تکیه دادن، تکیه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The cat loved to lean against its owner's leg.
- گربه دوست داشت به پای صاحبش تکیه بدهد.
- The old man leaned on my arm.
- پیرمرد بر بازویم تکیه کرد.
verb - transitive B2
خم کردن (بدن)
- He leaned forward to get a closer look at the painting.
- خودش را به جلو خم کرد تا نقاشی را از نزدیک ببیند.
- She leaned forward to grab her bag from under the table.
- خودش را به جلو خم کرد تا کیفش را از زیر میز بردارد.
verb - intransitive B2
خم شدن، کج شدن، یک‌وری شدن (ساختمان و دیوار و غیره)
- The old house seemed to lean after the strong storm.
- به نظر می‌رسید که خانه‌ی قدیمی پس از طوفان شدید خم شده است.
- The old barn began to lean precariously after years of neglect.
- انبار قدیمی پس از سال‌ها بی‌توجهی شروع به یک‌وری شدن کرد.
verb - transitive
تکیه دادن (نردبان و غیره)
- I went outside to lean the ladder against the wall.
- بیرون رفتم تا نردبان را به دیوار تکیه بدهم.
- She carefully leaned the bike against the wall to keep it from falling.
- دوچرخه را با احتیاط به دیوار تکیه داد تا از افتادن آن جلوگیری کند.
verb - intransitive
گرایش داشتن به، متمایل بودن به
- For a while, he leaned toward socialism.
- چند صباحی به سوسیالیسم گرایش داشت.
- As a professor of literature, he has always leaned towards favoring classical works.
- او به‌عنوان استاد ادبیات، همواره به طرفداری از آثار کلاسیک گرایش داشته است.
verb - intransitive
مجازی پشت‌گرمی داشتن به، متکی بودن به، اتکا داشتن به (با on می‌آید)
- He leans on his father's financial assistance.
- او به کمک مالی پدرش پشت‌گرمی دارد.
- He leans on the guidance of his friends.
- او به راهنمایی دوستانش اتکا دارد.
adjective
غذا و آشپزی لخم، کم‌چربی (گوشت)
- He grilled a lean cut of meat.
- یک تکه گوشت کم‌چربی را کباب کرد.
- Lean meat is a great source of essential nutrients like iron and zinc.
- گوشت لخم منبعی عالی از مواد مغذی ضروری مانند آهن و روی است.
adjective
لاغر، استخوانی
- The running champion was a lean man.
- قهرمان دو، مردی لاغر بود.
- She has a lean face.
- او صورتی استخوانی دارد.
- a lean cow
- گاو استخوانی
adjective
اندک، ضعیف، ناکافی، (خاک) کم‌قوت
- Our profits have been lean this year.
- سود ما امسال کم بوده است.
- They suffered seven lean years.
- آن‌ها هفت سال دچار کم‌حاصلی بودند.
- lean soil
- خاک کم‌قوت
adjective
کسب‌وکار چابک (برای اشاره به شرکت و سازمانی که از افراد زیادی استفاده نمی‌کند و هزینه‌های کمی دارد)
- The changes made the company leaner.
- تغییرات این شرکت را چابک‌تر کرد.
- This lean organization operates with a minimal budget.
- این سازمان چابک با حداقل بودجه مشغول فعالیت است.
noun
تمایل، گرایش
- her lean towards minimalism in her interior design
- تمایل او به مینیمالیسم (کمینه‌گرایی) در طراحی داخلی
- His political lean became evident as he supported policies that emphasized individual freedom and limited government intervention.
- گرایش سیاسی او با حمایت از سیاست‌هایی که بر آزادی فردی و مداخله‌ی محدود حکومت تأکید داشتند، آشکار شد.
adjective
کم‌ارزش (کان‌سنگ)
- The mine was shut down due to the low profitability of extracting lean minerals.
- این معدن به دلیل سود کم استخراج مواد معدنی کم‌ارزش تعطیل شد.
- The miners were disappointed to find lean ore veins in the mine.
- معدنچیان از یافتن رگه‌های کان‌سنگ کم‌ارزش در معدن سرخورده شدند.
adjective
سرراست، عاری از زوائد
- Her poetry is lean and melodious.
- شعر او سر راست و آهنگین است.
- Her writing was praised for its lean style.
- نوشته‌ی او را به‌دلیل سبک عاری از زوائد ستایش کردند.
noun uncountable
کجی
- The wall has a noticeable lean.
- دیوار کجی قابل‌ملاحظه‌ای دارد.
- The tower's alarming lean was a cause for concern among engineers.
- کجی نگران‌کننده‌ی برج باعث نگرانی مهندسان شد.
noun
غذا و آشپزی بخش لخم، بخش کم‌چربی (یا بدون چربی) (گوشت)
- I prefer the lean of chicken breast.
- قسمت بدون چربی سینه‌ی مرغ را ترجیح می‌دهم.
- I prefer to eat the lean of the meat instead of the fatty parts.
- ترجیح می‌دهم به جای بخش‌های چرب بخش لخم گوشت را بخورم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lean

  1. adjective bare, thin
    Synonyms: angular, anorexic, barren, beanpole, bony, emaciated, gangling, gangly, gaunt, haggard, inadequate, infertile, lank, lanky, meager, no fat, pitiful, poor, rangy, rawboned, scanty, scraggy, scrawny, shadow, sinewy, skinny, slender, slim, spare, sparse, stick, stilt, stringy, svelte, sylphlike, twiggy, unfruitful, unproductive, wasted, wiry, wizened, worn
    Antonyms: fat, plump
  2. verb bend, angle toward
    Synonyms: bear on, beetle, be off, be slanted, bow, cant, careen, cock, curve, decline, deflect, dip, divert, drift, droop, fasten on, hang on, heel, incline, jut, list, nod, overhang, pitch, place, prop, put weight on, recline, repose, rest, rest on, roll, sag, sheer, sink, slant, slope, tilt, tip, turn, twist, veer
    Antonyms: straighten
  3. verb be disposed
    Synonyms: be prone, be willing, favor, gravitate toward, have propensity, incline, look, not mind, prefer, tend
    Antonyms: dislike, not like
  4. verb count, depend on
    Synonyms: bank on, believe in, bet bottom dollar, bet on, confide, gamble on, have faith, hinge on, lay money on, put faith in, rely, trust
    Antonyms: disregard, forget

Phrasal verbs

  • lean on

    تحت فشار قرار دادن

Idioms

ارجاع به لغت lean

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lean» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lean

لغات نزدیک lean

پیشنهاد بهبود معانی