معنی infertile به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ɪnˈfɜrːt̬l ɪnˈfɜːtaɪl

معنی

adjective

بی‌حاصل، بی‌بار، غیر‌حاصلخیز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد infertile

adjective not bearing fruit, young

Synonyms: barren, depleted, drained, effete, exhausted, impotent, impoverished, infecund, nonproductive, sterile, unbearing, unfertile, unfruitful, unproductive

Antonyms: fertile, fruitful, potent, productive

ارجاع به لغت infertile

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «infertile» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/infertile

لغات نزدیک infertile

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

glasses glass ticket taxi wheel boat water pail cafe trousers bedroom table nose bird elephant box money towel