با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Chip

tʃɪp tʃɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    chipped
  • شکل سوم:

    chipped
  • سوم شخص مفرد:

    chips
  • وجه وصفی حال:

    chipping
  • شکل جمع:

    chips

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    انگلیسی بریتانیایی غذا و آشپزی (به‌صورت جمع) سیب‌زمینی سرخ‌شده
    • - chip shop
    • - (انگلیس) غذافروشی (که سیب‌زمینی سرخ‌کرده و ماهی یا مرغ سوخاری می‌فروشد)
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی غذا و آشپزی (به صورت جمع) چیپس سیب‌زمینی
    • - a bag of potato chips
    • - یک پاکت چیپس سیب‌زمینی
  • noun countable
    کامپیوتر ریزه، تراشه، ریزتراشه (یک قطعه بسیار کوچک نیمه هادی، به ویژه در رایانه، که شامل مدارها و دستگاه های الکترونیکی بسیار کوچک است و می تواند عملیات خاصی را انجام دهد: یک تراشه سیلیکونی
    • - a chocolate chip
    • - ریزدانه‌ی شکلات
    • - This brick is made of marble chips and cement.
    • - این آجر از خرده سنگ مرمر و سیمان درست شده است.
    • - He hammered large blocks of stone into chips.
    • - او با چکش قطعات بزرگ سنگ را خرد کرد.
    • - There are chips that can hold a million words.
    • - بعضی از تراشه‌های کامپیوتری می‌توانند بیش از یک میلیون واژه را ذخیره کنند.
    • - the chip has transformed the world.
    • - کامپیوتر دنیا را دگرگون کرده است.
  • noun countable
    مهره‌ای که در بازی نشان برد و باخت است، ژتون
    • - poker chips
    • - ژتون پوکر
    • - We were playing with ten-dollar chips.
    • - ما با ژتون‌های ده دلاری بازی می‌کردیم.
    • - cash in one's chips
    • - 1- (در قماربازی) ژتون‌های برنده‌ی خود را نقد کردن 2- (عامیانه) مردن
    • - He has had his chips.
    • - آخرین فرصت به او داده شده است.
    • - When the chips are down...
    • - هنگام سختی، محک تجربه، در گیرودار مشکلات...
    • - Friends and foes are known only when the chips are down.
    • - فقط در سختی‌ها دوست و دشمن معلوم می‌شود.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - transitive countable
    لب‌پریده کردن، رنده کردن
    • - to chip a hole in the ice
    • - در یخ سوراخ کندن
    • - chip in
    • - 1-(عامیانه) به سهم خود کمک کردن، در کمک (مالی یا معنوی) سهیم شدن
    • - We each chipped in ten dollars to pay for the damage.
    • - هرکدام از ما ده دلار بابت خسارت وارده دادیم.
    • - chip off
    • - تراشیدن و کندن، خراشاندن و کندن
    • - You must first chip off the old paint well.
    • - اول باید رنگ قدیمی را خوب بتراشی.
    • - chip off the old block
    • - (درمورد فرزند) خیلی شبیه پدر، درست عین پدر
    • - chip on one's shoulder
    • - (عامیانه) اهل کشمکش و مرافعه، همیشه ناراضی
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
  • verb - intransitive countable
    لب پریده شدن، ورقه شدن
    • - He drank tea from a chipped cup.
    • - او از فنجان لب پریده چای می‌خورد.
    • - This crystal chips easily.
    • - این بلور زود پریدگی پیدا می‌کند.
    • - chip in
    • - 2- اظهارنظر خود را ارائه دادن، نظر دادن
  • noun countable
    (فوتبال) ضربه چیپ
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد chip

  1. noun shard, flaw
    Synonyms: dent, flake, fragment, gobbet, nick, notch, paring, part, scrap, scratch, shaving, slice, sliver, wafer, wedge
  2. verb knock a piece out of
    Synonyms: break, chisel, chop, clip, crack, crack off, crumble, cut away, cut off, damage, flake, fragment, gash, hack, hackle, hew, incise, nick, notch, shape, shear, slash, slice, sliver, snick, snip, splinter, split, whack, whittle

ارجاع به لغت chip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chip

لغات نزدیک chip

پیشنهاد بهبود معانی