با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Main

meɪn meɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    mains

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
دریا، اقیانوس، عمده، اصلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- the main point
- نکته‌ی اصلی
- the country's main exports
- صادرات عمده‌ی کشور
noun
شعبه‌‌ی اصلی، مرکزی
- the company's main branch
- شعبه‌ی اصلی شرکت
- the main road
- جاده‌ی اصلی
- the Spanish Main
- سرزمین اصلی اسپانیا
- the main post office
- اداره‌ی مرکزی پست
noun
مهشت، پروزی
noun
(برق و غیره) شاه‌سیم، کابل اصلی
- a water main
- شاه‌لوله‌ی آب
noun
(لوله کشی آب یا گاز و غیره) شاه لوله
adjective
نیرومند، مهم، بااهمیت
adjective
تمام، کامل
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد main

  1. adjective principal, predominant
    Synonyms: capital, cardinal, central, chief, controlling, critical, crucial, essential, foremost, fundamental, head, leading, major, necessary, outstanding, paramount, particular, preeminent, premier, prevailing, primary, prime, special, star, stellar, supreme, vital
    Antonyms: auxiliary, extra, insignificant, minor, secondary, subordinate, unimportant
  2. adjective absolute, utter
    Synonyms: brute, direct, downright, entire, mere, only, pure, sheer, simple, undisguised, utmost
    Antonyms: inessential, nonessential, unnecessary
  3. noun pipe for system
    Synonyms: cable, channel, conduit, duct, line, trough, trunk

Collocations

Idioms

  • with might and main

    با زور بازو، با کمال قدرت، با نیرومندی تمام

ارجاع به لغت main

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «main» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/main

لغات نزدیک main

پیشنهاد بهبود معانی