فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Only

ˈoʊnli ˈəʊnli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective A1
    یگانه، تنها، بی‌همتا
    • - the only God
    • - خداوند یکتا
    • - He is my only friend.
    • - او یگانه دوست من است.
    • - her only child
    • - تنها فرزند او
    • - It was the only book worth reading.
    • - آن تنها کتابی بود که ارزش خواندن را داشت.
  • adverb
    فقط، صرفاً
    • - children only
    • - فقط کودکان
    • - only two minutes
    • - فقط دو دقیقه
    • - Only Mehri knows where the key is.
    • - فقط مهری می‌داند کلید کجاست.
    • - Julie only saw the elephant from afar.
    • - جولی فقط فیل را از دور دید.
  • adverb
    بالأخره، در پایان
    • - It will only make you sick.
    • - بالأخره تو را مریض خواهد کرد.
    • - a period of dictatorship which only ended in revolution
    • - دوران دیکتاتوری که در پایان به انقلاب منجر شد
  • adverb
    بسیار
    • - It is only too true.
    • - بسیار حقیقت دارد.
  • conjunction
    اما
    • - He won a lot of money, only to lose it later on.
    • - او پول زیادی برد؛ اما بعد آن را باخت.
  • conjunction
    لکن، لیکن، ولی، اما، بلکه
    • - She wants to go, only she doesn't have any money.
    • - می‌خواهد برود؛ ولی پولی ندارد.
    • - He is not only handsome but rich too.
    • - او نه‌تنها خوش‌قیافه است؛ بلکه پول‌دار هم هست.
  • adverb
    محض، بس، بیگانه، عمده، منحصراً، فقط به‌خاطر
    • - If only they would leave!
    • - خدا کند که بروند! (چه خوب بود اگر می‌رفتند!)
    • - If only they would try harder!
    • - ای کاش بیشتر می‌کوشیدند!
    • - I have only just enough money.
    • - درست به اندازه‌ی کافی پول دارم.
    • - They had only just arrived.
    • - تازه وارد شده بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد only

  1. adjective singular
    Synonyms: alone, apart, by oneself, exclusive, individual, isolated, lone, matchless, once in a lifetime, one, one and only, one shot, onliest, particular, peerless, single, sole, solitary, solo, unaccompanied, unequaled, unique, unparalleled, unrivaled
  2. adverb barely; exclusively
    Synonyms: alone, at most, but, entirely, hardly, just, merely, nothing but, particularly, plainly, purely, simply, solely, totally, uniquely, utterly, wholly

Collocations

  • not only ... but (also)

    نه تنها ... بلکه (هم)

    نه تنها ... بلکه (همچنین)

  • only just

    درست، درست همین حالا، هم اکنون

  • only too

    بسیار، کاملاً

Idioms

  • if only

    خدا کند که، الهی که، امیدوارم که، چه خوب می‌شد اگر، ای کاش

ارجاع به لغت only

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «only» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/only

لغات نزدیک only

پیشنهاد بهبود معانی