فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Apart

əˈpɑːrt əˈpɑːt

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adverb B1

جدا، با فاصله، دور از هم

The shop stood apart from the rest of the village.

مغازه در فاصله کمی از دهکده قرار داشت.

The meetings are scheduled a week apart.

جلسات با فاصله‌ی یک هفته‌ای برگزار می‌شوند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The two houses were built 100 meters apart.

آن دو خانه صد متر از هم فاصله داشتند.

We were born two years apart.

تولدمان دو سال با هم فرق داشت.

These chairs are set apart for them.

این صندلی‌ها برای آن‌ها کنار گذاشته شده (رزرو شده) است.

He stood with his legs apart.

با پاهای باز از هم ایستاد.

The lovers could not bear to be apart.

عاشق و معشوق تاب جدایی نداشتند.

I can't tell those twins apart.

آن دوقلوها را نمی‌توانم از هم تشخیص بدهم.

(all) joking apart

از شوخی گذشته

adverb B2

تکه‌تکه، از هم پاشیده، به قطعات کوچک‌تر جداشده، بازشده، متلاشی شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

She pulled the sandwich apart and ate the pieces separately.

ساندویچ را از هم باز کرد و تکه‌‌ها را جداگانه خورد.

The toy broke apart after just one drop.

اسباب‌بازی بعد از یک بار افتادن تکه‌تکه شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

David took the clock apart and put it together again.

دیوید ساعت را از هم باز و دوباره سوار کرد.

Their marriage is falling apart.

ازدواج آن‌ها در حال به هم خوردن است.

Friends who have fallen apart.

دوستانی که رابطه‌ی آن‌ها به‌هم خورده است.

adjective B2

جدا، دور از هم

They spent most of the year apart due to work.

به‌خاطر کار، بیشتر سال را دور از هم گذراندند.

She cried every night they were apart.

هر شب که از هم دور بودند، گریه می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Being apart helped them understand how much they cared for each other.

جدایی به آن‌ها کمک کرد بفهمند چقدر برای هم اهمیت دارند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد apart

  1. adverb separate
    Synonyms:
    separately alone aside away individually independently independant distinct special disconnected isolated divorced distant separated disassociated cut off excluded aloof freely exclusively to one side by itself to itself singly lone wolf afar
    Antonyms:
    together
  1. adjective separated
    Synonyms:
    disconnected distant disassociated long-range
  1. adverb into parts or pieces
    Synonyms:
    asunder

Phrasal verbs

take apart

از هم باز کردن، تجزیه کردن

tell apart

تمیز دادن، تشخیص دادن، وجه تمایز قائل شدن، متوجه تفاوت شدن

come apart

جدا کردن، از هم باز کردن

fall apart

فرو ریختن

در بحران احساسی بودن

pick apart

مورد خرده‌گیری دقیق قرار دادن

Phrasal verbs بیشتر

pull apart

از هم باز شدن

(برای جلوگیری از دعوا و تنش) از هم جدا کردن

break apart

متلاشی شدن، وا رفتن، از هم جدا شدن یا کردن، فرو پاشیدن، فرو ریختن

burst apart

تکه پاره شدن، از هم پاشیدن

drift apart

کم‌کم از هم جدا شدن، کم‌کم با هم غریبه شدن

set apart

1- جدا کردن، سوا کردن 2- (برای کاری) نگه‌داشتن، کنار گذاشتن

tear something apart (or to shreds)

چیزی را پاره‌پاره‌ کردن، از هم گسستن

grow apart

از هم فاصله گرفتن، دور شدن

tear apart

تکه‌تکه کردن، پاره کردن، شرحه‌شرحه کردن، تکه‌وپاره کردن، ریزریز کردن

از هم پاشیدن، پراکنده شدن، متفرق شدن، متلاشی شدن

Collocations

fall (come) apart

فروریختن، به هم خوردن

poles apart

کاملاً متضاد یا مخالف، زمین تا آسمان تفاوت داشتن، دو قطب مخالف

Idioms

poles apart

کاملاً متضاد یا مخالف، زمین تا آسمان تفاوت داشتن، دو قطب مخالف

be worlds apart

زمین تا آسمان فرق داشتن، کاملاً متفاوت بودن، تفاوت بسیاری داشتن، متضاد هم بودن

ارجاع به لغت apart

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «apart» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/apart

لغات نزدیک apart

پیشنهاد بهبود معانی