با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Together

təˈɡeðər təˈɡeðə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more together
  • صفت عالی:

    most together

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb A1
با، با هم، با یکدیگر، متفقاً، به اتفاق، با همدیگر، به‌ ضمیمه، به‌ اضافه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a picnic to bring the whole family together
- یک پیک‌نیک برای دور هم جمع کردن همه‌ی فامیل
- He folded and pressed the papers together.
- او کاغذها را تا کرد و به هم فشرد.
- Ali hit his hands together.
- علی دستانش را به هم زد.
- They were fastened together by pins.
- با سنجاق به هم وصل شده بودند.
- He won more money than all the others together.
- او از همه‌ی پولی که دیگران برده بودند بیشتر برد.
- The family together earned nine hundred dollars a week.
- آن خانواده روی هم هفته‌ای نهصد دلار درآمد داشت.
- Students and faculty together presented their demands.
- دانشجویان و استادان خواسته‌های خود را با هم ارائه کردند.
- A husband and wife live together.
- زن و شوهر با هم زندگی می‌کنند.
- Together they were able to lift the sack of rice.
- آن‌ها توانستند با هم کیسه‌ی برنج را بلند کنند.
- They fought together in the war.
- طی جنگ در کنار همدیگر جنگیدند.
- shots fired together
- تیرهایی که هم‌زمان شلیک شدند
- He refused to talk for weeks together.
- هفته‌های متوالی از حرف‌زدن خودداری کرد.
- She cried for three nights together.
- او سه شب آزگار گریه می‌کرد.
- to add the numbers together
- شماره‌ها را (با هم) جمع بستن
- The son gathered his father's writings together and published them.
- پسر نوشته‌های پدرش را گردآوری کرد و به چاپ رساند.
- the child who can't even put a simple sentence together
- کودکی که نمی‌تواند حتی یک جمله‌ی ساده بسازد
- The tribe together with its allies could field a large army.
- آن قبیله به اتفاق متحدانش می‌توانست قشون بزرگی را به رزمگاه بیاورد.
- your beauty together with your charm conquered the world...
- حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت...
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد together

  1. adjective composed
    Synonyms: calm, cool, in sync, stable, well-adjusted, well-balanced, well-organized
    Antonyms: imbalanced, unstable, upset, worried
  2. adverb as a group; all at once
    Synonyms: all together, as one, at one fell swoop, closely, coincidentally, collectively, combined, commonly, concertedly, concomitantly, concurrently, conjointly, contemporaneously, en masse, hand in glove, hand in hand, in a body, in concert, in cooperation, in one breath, in sync, in unison, jointly, mutually, on the beat, side by side, simultaneously, synchronically, unanimously, unitedly, with one accord, with one voice, with the beat
    Antonyms: apart, individually, separately
  3. adverb in a row
    Synonyms: consecutively, continually, continuously, in succession, night and day, one after the other, on end, running, successively, unintermittedly, without a break, without interruption
    Antonyms: separately

Phrasal verbs

  • bring together

    دور هم جمع کردن، به توافق رساندن، آشتی دادن

  • call together

    فراخواندن، فراخوان کردن، (برای گردهمایی) دعوت کردن

  • come together

    گرد هم آمدن، دور هم جمع شدن

  • get together

    تجمع کردن، دور هم جمع شدن، گرد آمدن

  • hang together

    متحد بودن، متفق بودن

  • put together

    جمع کردن، سر هم کردن

Collocations

  • together with

    1- به همراه، همراه با، با هم، به اتفاق

    2- علاوه‌بر

Idioms

  • get one's act together

    خود را جمع‌وجور کردن، اوضاع خود را سروسامان دادن، به زندگی خود نظم دادن، وضعیت خود را بهبود بخشیدن

ارجاع به لغت together

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «together» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/together

لغات نزدیک together

پیشنهاد بهبود معانی