فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Commonly

ˈkɑːmənli ˈkɒmənli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more commonly
  • صفت عالی:

    most commonly

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb C1
    به‌طور عادی، به‌طور معمول، معمولاً، عموماً
    • - This disease is commonly found among the elderly.
    • - این بیماری به‌طور معمول در میان سالمندان رایج است.
    • - Commonly, people tend to procrastinate when faced with a difficult task.
    • - افراد معمولاً زمانی که با وظیفه‌ی سختی مواجه می‌شوند، آن را به تعویق می‌اندازند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد commonly

  1. adverb usually
    Synonyms: as a rule, by ordinary, frequently, generally, more often than not, ordinarily, regularly
    Antonyms: uncommonly, unusually

ارجاع به لغت commonly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commonly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commonly

لغات نزدیک commonly

پیشنهاد بهبود معانی