شکل جمع:
independentsصفت تفضیلی:
more independentصفت عالی:
most independentمستقل، خودمختار، دارای قدرت مطلقه
an independent country
کشور مستقل
She wants to be independent of her parents.
او میخواهد از والدینش مستقل باشد.
The company hired independent auditors.
شرکت حسابرسان مستقلی را به کار گرفت.
She is independent in her thinking.
او در تفکر متکی به خویش است.
to become independent
مستقل شدن
an independent retail store
مغازهی خردهفروشی خودگردان
two party-affiliated newspapers and three independent ones
دو روزنامهی وابسته به حزب و سه روزنامهی ناوابسته (مستقل)
an independent voter
رأیدهندهی ناوابسته (به احزاب یا دستهها)
He is one of the independents who may vote for our party.
او یکی از نمایندگان ناوابسته است که ممکن است به سود حزب ما رأی بدهد.
نمایندهی منفرد، داوطلب منفرد، آدم ناوابسته
مختار، خودگردان، متکی به خود، خودکفا، خودبسنده
(i بزرگ - انگلیس - سدهی هفدهم) جزو فرقهی خودباش گرایان (که طرفدار استقلال کلیساهای هر محل بودند)، وابسته به استقلال طلبان کلیسایی
مستقل بودن از، آزاد بودن از، خودباش بودن
جدا از، سوای، علیرغم، فارغ از، مستقل از
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «independent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/independent