با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Self-sufficient

ˈselfsəˈfɪʃənt selfsəˈfɪʃnt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
خودکفا، خودبسنده، متکی به خود، بی‌نیاز از دیگران، مستقل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The country has become self-sufficient in the production of foodstuffs.
- کشور از نظر تولید مواد خوراکی خودکفا شده است.
- The entrepreneur built a self-sufficient business model that did not require any funding or support.
- این کارآفرین مدل کسب‌وکار مستقلی را خلق کرد که نیازی به کمک‌هزینه یا حمایت نداشت.
adjective
متکبر، مغرور، ازخودراضی
- His self-sufficient demeanor made it hard for others to approach him.
- رفتار مغرور او، نزدیک شدن به او را برای دیگران سخت می‌کرد.
- They admired her self-sufficient nature, though it sometimes came off as arrogance.
- آن‌ها ذات ازخودراضی او را تحسین می‌کردند، اگرچه گاهی اوقات به‌عنوان تکبر ظاهر می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد self-sufficient

  1. adjective able to take care of oneself
    Synonyms: arrogant, closed, competent, conceited, confident, doing one’s own thing, efficient, egotistic, haughty, independent, individual, on one’s own, out for number one, self-confident, self-dependent, self-sufficing, self-supported, self-supporting, self-sustained, self-sustaining, smug, unit
    Antonyms: incapable, needy, unable

ارجاع به لغت self-sufficient

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «self-sufficient» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/self-sufficient

لغات نزدیک self-sufficient

پیشنهاد بهبود معانی