فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Unit

ˈjuːnɪt ˈjuːnɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    units

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    واحد، بخش، قسمت (از یک چیز یا شخص یا گروه بزرگ‌تر)
    • - The research unit is responsible for analyzing the data.
    • - واحد پژوهش وظیفه تجزیه‌و‌تحلیل داده‌ها را بر عهده دارد.
    • - The company plans to split into three or four units.
    • - این شرکت قصد دارد به سه یا چهار بخش تقسیم شود.
    • - The family is the smallest social unit.
    • - خانواده کوچک‌ترین واحد اجتماعی است.
  • noun countable
    واحد (قطعه یا مجموعه‌ای از یک دستگاه که وظیفه‌ی خاصی را برعهده دارد)
    • - Make sure the memory unit is securely attached before powering up the computer.
    • - پیش از روشن کردن رایانه، مطمئن شوید که واحد حافظه به‌طور ایمن وصل شده است.
    • - The robotic arm is a crucial unit in the manufacturing process.
    • - بازوی رباتیک واحد بسیار مهمی در فرایند تولید است.
    • - a power station with one unit out of order
    • - یک نیروگاه برق که یکی از واحدهای آن خراب شده است
  • noun countable
    دستگاه
    • - The car factory produces two thousand units per day.
    • - این کارخانه‌ی اتومبیل‌سازی روزی دو هزار دستگاه تولید می‌کند.
    • - Our goal is to sell at least 100 units this month.
    • - هدف ما فروش حداقل صد دستگاه در این ماه است.
    • - Each unit comes with a one-year warranty.
    • - هر دستگاه یک سال گارانتی دارد.
  • noun countable
    انگلیسی آمریکایی واحد (در مجتمع آپارتمانی)
    • - Each unit in the building has its own unique layout and design.
    • - هر واحد در ساختمان چیدمان و طراحی منحصر‌به‌فرد خود را دارد.
    • - Residents must notify management before making any changes to their unit.
    • - ساکنان باید قبل از هر گونه تغییر در واحد خود به مدیریت اطلاع دهند.
  • noun countable
    یکا، واحد (برای بیان مقادیر)
    • - The pound is the standard unit of currency in Britain.
    • - پوند یکای پول انگلستان است.
    • - The meter is a unit of length measurement.
    • - متر واحد اندازه‌گیری طول است.
  • noun countable
    انگلیسی بریتانیایی واحد (معیاری استاندارد برای بیان مقدار الکل)
    • - The bartender poured a half unit of vodka into the glass.
    • - متصدی بار نصف واحد ودکا را در لیوان ریخت.
    • - He poured me a unit of whiskey.
    • - او برای من یک واحد ویسکی ریخت.
  • noun countable
    بخش (در بیمارستان)
    • - Pari works in the radiology unit of the hospital.
    • - پری در بخش رادیولوژی بیمارستان کار می‌کند.
    • - The oncology unit provides comprehensive care for patients battling cancer.
    • - بخش انکولوژی برای بیمارانی که با سرطان مبارزه می‌کنند مراقبت‌های جامعی را ارائه می‌دهد.
  • noun countable
    ریاضی یک
    • - hundreds, tens, and units
    • - صدگان، دهگان، یکان
    • - The unit is the smallest whole number.
    • - یک کوچک‌ترین عدد حسابی است.
  • noun countable
    (نظامی) واحد
    • - armored units
    • - واحدهای زرهی
    • - Each military unit is equipped with the necessary resources for combat.
    • - هر واحد نظامی به منابع لازم برای نبرد مجهز است.
  • noun countable
    پزشکی واحد (مقداری از یک عامل فعال بیولوژیکی (مانند دارو یا آنتی‌ژن))
    • - The doctor prescribed a unit of antibiotics to treat the infection.
    • - پزشک یک واحد آنتی‌بیوتیک برای درمان عفونت تجویز کرد.
    • - The recommended unit of insulin for her condition is 10 milliliters.
    • - واحد توصیه‌شده‌ی انسولین برای این بیماری ده میلی‌لیتر است.
  • noun countable B1
    واحد (درسی)
    • - To graduate, you need six more units of algebra.
    • - برای فارغ‌التحصیل شدن شما به شش واحد اضافی جبر نیاز دارید.
    • - The history unit was my favorite class this semester.
    • - واحد تاریخ کلاس محبوب من در این ترم بود.
  • adjective
    واحد
    • - The unit price for this item is $5.
    • - قیمت واحد برای این محصول پنج دلار است.
    • - The class worked together as a unit team on the project.
    • - این کلاس با هم به‌عنوان یک تیم واحد روی این پروژه کار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد unit

  1. noun whole
    Synonyms: assemblage, assembly, bunch, complement, crew, crowd, detachment, entirety, entity, gang, group, mob, one, outfit, ring, section, system, total, totality
    Antonyms: part, piece
  2. noun part
    Synonyms: arm, block, component, constituent, detachment, detail, digit, element, factor, feature, fraction, ingredient, integer, item, joint, layer, length, link, member, module, piece, portion, section, segment, square, wing
    Antonyms: whole

ارجاع به لغت unit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unit

لغات نزدیک unit

پیشنهاد بهبود معانی