امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Square

skwer skweə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    squared
  • شکل سوم:

    squared
  • سوم‌شخص مفرد:

    squares
  • وجه وصفی حال:

    squaring
  • شکل جمع:

    squares
  • صفت تفضیلی:

    squarer
  • صفت عالی:

    squarest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb countable A2
چهارگوش، مربع، مجذور

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Push square pegs into round holes.
- میخ‌های چوبی چهارگوش را در سوراخ‌های گرد فروکن.
- a square tower
- برج چهارگوش
- We sell round bars and squares.
- میله‌های گرد و چهار‌گوش می‌فروشیم.
- a man of square shoulders
- مرد چهار شانه
- a square jaw
- فک مربع
- ten square meters
- ده متر مربع
- square kilometer
- کیلومتر مربع
- a square of cloth
- یک تخته پارچه
- Nine is the square of three.
- 9 مجذور 3 است.
- Pari cut the cake into a few squares.
- پری کیک را به چند مکعب برید.
- butter squares
- قالب‌های کره
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
میدان
adjective
منصفانه، درست، بی‌طرفانه
- I have always treated them square.
- همیشه با آن‌ها منصفانه رفتار کرده‌ام.
- He wanted to do the square thing.
- او می‌خواست درست عمل کند.
- He was square in all his dealings.
- در کلیه‌ی معاملاتش امانت را رعایت کرد.
adjective
مساوی، دقیق
- to make an account square
- حساب را موازنه کردن
adjective
رضایتبخش، کافی
adjective
درست و حسابی، بی‌شائبه، بی چون و چرا
- a square meal
- یک خوراک درست و حسابی
verb - transitive
چهارگوش کردن، مربع کردن
- to square a rod
- میله‌ای را چهارگوش کردن
verb - transitive
صاف کردن، مساوی کردن، تسویه کردن
- to square the score of a game
- امتیازهای دو طرف مسابقه را برابر کردن
- to square accounts
- حساب‌ها را تسویه کردن
- to square a surface with a straight edge
- سطح چیزی را با شمشه صاف کردن
- to square a statement with the facts
- اظهاری را با واقعیات مطابق کردن
- to square oneself with another
- به حساب کسی رسیدن
- to square one's shoulders
- شانه‌های خود را صاف نگه‌داشتن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد square

  1. adjective honest, genuine
    Synonyms: aboveboard, decent, equal, equitable, ethical, even, fair, fair-and-square, impartial, impersonal, just, nonpartisan, objective, on-the-level, sporting, sportspersonlike, straight, straightforward, unbiased, unprejudiced, upright
    Antonyms: deceiving, dishonest, fake
  2. adjective four-sided
    Synonyms: boxlike, boxy, equal-sided, equilateral, foursquare, orthogonal, quadrate, quadratic, quadratical, rectangular, rectilinear, right-angled, squared, squarish
  3. adjective old-fashioned, conventional
    Synonyms: behind the times, bourgeois, button-down, conservative, dated, orthodox, out-of-date, straight, strait-laced, stuffy
    Antonyms: current, in vogue, new, popular, stylish
  4. noun person who is old-fashioned, conventional
    Synonyms: antediluvian, conservative, diehard, fuddy-duddy, reactionary, stick-in-the-mud, traditionalist
  5. noun municipal park
    Synonyms: area, center, circle, common, green, plaza, space, village green
  6. verb correspond, agree
    Synonyms: accord, balance, check out, coincide, conform, dovetail, fit, fit in, gee, harmonize, jibe, match, reconcile, tally
    Antonyms: disagree
  7. verb pay off, satisfy
    Synonyms: balance, bribe, buy, buy off, clear, clear off, clear up, corrupt, discharge, fix, have, liquidate, make even, pay, pay up, quit, rig, settle, tamper with
    Antonyms: owe
  8. verb adapt, regulate
    Synonyms: accommodate, adjust, align, conform, even up, fit, level, quadrate, reconcile, suit, tailor, tailor-make, true

Phrasal verbs

  • square away

    سر و سامان دادن

    (در مشت‌زنی) گارد گرفتن، حالت دفاعی گرفتن

  • square off

    (به‌ویژه در مشت‌زنی) حالت تدافعی یا تهاجمی به خود گرفتن، گارد گرفتن

  • square up

    1- (حساب را) تسویه کردن، کاری را فیصله دادن 2- حالت مخالفت به خود گرفتن، خود را برای زد و خورد جمع و جور کردن

Collocations

  • on the square

    1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

  • out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

  • square the circle

    1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

  • fair and square

    صادقانه و خالصانه، بی‌شیله‌پیله، جوانمردانه، عادلانه و منصفانه، در کمال درستی و صداقت، درست و قانونی

Idioms

  • on the square

    1- عمود (بر چیزی)، در حالت 90 درجه 2- (عامیانه) منصفانه، صادقانه

  • out of square

    1- غیرعمود، مایل، کمتر از 90 درجه 2- (عامیانه) ناجور، ناسازگار، نامتوافق، نامنظم

  • square oneself

    (عامیانه) اشتباه خود را جبران کردن، خسارت دادن، پوزش خواستن

  • square the circle

    1- (در هندسه‌ی اقلیدسی غیر‌ممکن است) دایره را تربیع کردن 2- کار ظاهراً غیر‌ممکن را انجام دادن، به کار غیر‌ممکن پرداختن

  • fair and square

    صادقانه و خالصانه، بی‌شیله‌پیله، جوانمردانه، عادلانه و منصفانه، در کمال درستی و صداقت، درست و قانونی

  • back to square one

    سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن، به نقطه‌ی شروع برگشتن

ارجاع به لغت square

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «square» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/square

لغات نزدیک square

پیشنهاد بهبود معانی