گذشتهی ساده:
balancedشکل سوم:
balancedسومشخص مفرد:
balancesوجه وصفی حال:
balancingشکل جمع:
balancesتعادل، توازن (فکری یا جسمی)، تراز، موازنه
Akbar kept his balance on the tightrope.
اکبر تعادل خود را بر روی طناب کشیده حفظ کرد.
to lose one's balance
تعادل خود را از دست دادن
The boxer kept his opponent off balance for the last two rounds.
در دو راند آخر، مشتزن تعادل حریف خود را مختل کرد.
ترازو، میزان، پارسنگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The symbol of justice holds a balance in one hand and a sword in the other.
نماد عدالت در یک دست ترازو و در دست دیگر شمشیر دارد.
(حسابداری) موازنه، موجودی، مانده، تتمه، بقیه، تتمه حساب
You will receive the balance in cash.
بقیه پول را نقدا دریافت خواهی کرد.
How much is the balance of my account?
موجودی حساب من چقدر است؟
the balance ot the loan
تتمهی وام
the balance of the week
بقیهی هفته
برابرکردن، موازنه کردن، متعادل کردن
Supply and demand should be balanced.
عرضه و تقاضا باید متعادل باشند.
مقایسه کردن، سنجیدن، وزن کردن، در ترازو سنجیدن
(حسابداری) موازنه کردن، تسویه حساب کردن، تراز کردن، بالانس زدن
to balance the books of a company
دفاتر یک شرکت را موازنه کردن
نقل تراز از صفحهی قبل
نقل تراز به صفحهی بعد
جمع حساب بدهکار تراز، بدهی
موجودی
تراز (موازنهی) پرداختها
توازن قدرت(ها)
در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنهی قوا را در اختیار داشتن، موازنهی (تعادل) قدرت را حفظ کردن
با در نظر گرفتن همهی جوانب، به هر حال
توازن برقرار کردن
مساوی بودن، یکدیگر را خنثی کردن، سر به سر شدن
معلق، در شرف تعیین، بحرانی
نامتوازن، نااستوار
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «balance» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/balance