گذشتهی ساده:
deliberatedشکل سوم:
deliberatedسومشخص مفرد:
deliberatesوجه وصفی حال:
deliberatingصفت تفضیلی:
more deliberateصفت عالی:
most deliberate(عمل، دروغ، اهانت) عمدی، به قصد، دانسته، تعمدا
a deliberate lie
دروغ عمدی
His tardiness was deliberate.
دیر آمدن او تعمدی بود.
(تصمیم، سخن، رفتار) سنجیده، حسابشده، اندیشیده، شمرده، محتاطانه، باملاحظه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
with deliberate haste
با شتاب حسابشده
He took deliberate aim.
او با دقت نشانه گرفت.
اندیشیدن، فکر کردن، تأمل کردن
The judge deliberated for two hours and then gave his verdict.
قاضی دو ساعت تعمق کرد؛ سپس رأی خود را صادر کرد.
شور کردن، مشورت کردن، رأی زدن
اندیشیدن دربارهی، فکر کردن روی، سنجیدن، سبک و سنگین کردن، تأمل کردن در، بررسی کردن، تعمق کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «deliberate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deliberate