۷۰٪ تخفیف تا پایان اسفند - اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی 💚
خرید با تخفیف

    Resolved

    riˈzɑːlvd rɪˈzɒlvd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • سوم‌شخص مفرد:

      resolves

    • وجه وصفی حال:

      resolving

    معنی

    adjective
    باعزم، دارای عزم ثابت، مصمم

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد resolved

    1. verb find the solution
      Synonyms:
      solved explained deciphered unravelled dissolved
    1. verb bring to an end; settle conclusively
      Synonyms:
      decided settled answered reconciled adjudicated rectified
    1. verb reach a conclusion after a discussion or deliberation
      Synonyms:
      decided determined concluded settled solved answered chosen elected fixed cleared analyzed explained removed changed disposed proposed decreed dispelled purposed unfolded separated dissolved liquefied
      Antonyms:
      questioned wondered wavered mulled
    1. verb to separate into parts for study
      Synonyms:
      analyzed dissected anatomized
    1. adjective explained or answered
      Synonyms:
      solved
      Antonyms:
      unsolved
    1. adjective determined
      Synonyms:
      single-minded
    1. verb to make a firm decision about:
      Synonyms:
      decided

    ارجاع به لغت resolved

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «resolved» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/resolved

    لغات نزدیک resolved

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه