با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Draw

drɒː drɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    drew
  • شکل سوم:

    drawn
  • سوم‌شخص مفرد:

    draws
  • وجه وصفی حال:

    drawing
  • شکل جمع:

    draws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
کشیدن، جلب کردن، دریافت کردن، تو دادن، درآوردن، برانگیختن، آختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- The horse draws the cart.
- اسب گاری را می‌کشد.
- He drew her to one side and whispered in her ear.
- او را به گوشه‌ای کشید و در گوشش نجوا کرد.
- Draw the curtain!
- پرده را بکش!
- to draw the bow over violin strings
- آرشه را روی سیم‌های ویولن کشیدن
- He drew the blanket over his head.
- پتو را روی سرش کشید.
- A ship that draws five meters of water.
- یک کشتی که آبخور آن پنج متر است.
- The show drew many viewers.
- نمایش تماشاگران فراوانی را جلب کرد.
- Don't draw in the cigarette smoke!
- دود سیگار را تو نده!
- She drew a deep breath.
- نفس عمیقی کشید.
- Churchill was determined to draw America into the second world war.
- چرچیل مصمم بود امریکا را هم به جنگ جهانی دوم بکشاند.
- Don't get drawn into their dispute!
- وارد مشاجره‌ی آن‌ها نشو!
- His criticism drew no reply.
- انتقاد او پاسخی را برنیانگیخت.
- to draw everyone's admiration
- تحسین همگان را برانگیختن
- to draw the enemy's fire
- موجب تیراندازی دشمن شدن
- They drew blood from the mother and gave it to the daughter.
- از مادر خون گرفتند و به دخترش تزریق کردند.
- He was standing at the door with a drawn sword.
- او با شمشیر آخته کنار در ایستاده بود.
- Upon seeing me, he drew his gun.
- تا مرا دید هفت تیرش را کشید.
- Draw the cork gently and pour some lemonade.
- یواش چوب پنبه را بکش و قدری لیموناد بریز.
- to draw blood from...
- خون گرفتن از ...
- to draw water from a well
- از چاه آب کشیدن
- He drew me a glass of beer.
- برایم یک لیوان آبجو ریخت (از بشکه).
- The fowls are plucked and drawn.
- پرهای پرندگان کنده و دل و جگر آن‌ها بیرون آورده شده است.
- He draws a good salary.
- او حقوق خوبی می‌گیرد.
- The income drawn from petroleum.
- درآمدی که از نفت به دست می‌آید.
- I drew some money from my account.
- مقداری پول از حسابم کشیدم.
- to draw a check
- چک کشیدن
- What conclusions do you draw from his answer?
- از پاسخ او چه نتیجه‌ای می‌گیری؟
- She drew her opponent's ace.
- او تک‌خال حریفش را کشید.
- to draw lots
- قرعه کشیدن، پشک انداختن
- to draw a comparison
- مقایسه کردن
- to draw an analogy
- تشبیه کردن
- He drew closer and put his hand on my shoulder.
- او خودش را نزدیک کرد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت.
- Unripe persimmons draw the mouth.
- خرمالوی نرسیده دهان را جمع می‌کند.
- The chimney does not draw well.
- دودکش خوب دود را نمی‌کشد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
کشیدن، رسم کردن
- Mehri and Julie used to draw animal pictures quite well.
- مهری و جولی تصویر حیوانات را خیلی خوب می‌کشیدند.
- He drew a map of the neighborhood.
- او نقشه‌ی محله را کشید.
- She draws the scene from memory.
- او منظره را از حفظ می‌کشد.
- The novelist has drawn his characters masterfully.
- رمان‌نویس شخصیت‌های (داستان) خود را با استادی ترسیم کرده است.
noun countable
(مسابقه) مساوی
noun countable
طراحی، رسم
noun countable
کشش، گیرایی، جذابیت
- A dogfight has a powerful draw for small boys.
- جنگ سگ‌ها برای پسربچه‌ها گیرایی بسیار زیادی دارد.
noun countable
قرعه‌کشی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد draw

  1. noun tie in competition
    Synonyms: dead end, dead heat, deadlock, even steven, photo finish, stalemate, standoff, tie
  2. verb move something by pulling
    Synonyms: attract, bring, carry, convey, cull, draft, drag, drain, educe, elicit, evoke, extract, fetch, gather, haul, hook, jerk, lug, magnetize, pick, pluck, pump, rake, siphon, tap, tow, trail, trawl, tug, wind in, wrench, yank
    Antonyms: exhale, propel, push, repel, repulse
  3. verb create a likeness in a picture
    Synonyms: caricature, chart, compose, crayon, delineate, depict, describe, design, draft, engrave, etch, express, form, formulate, frame, graph, limn, map out, mark, model, outline, paint, pencil, portray, prepare, profile, sketch, trace, write
  4. verb deduce
    Synonyms: collect, conclude, derive, gather, get, infer, judge, make, make out, take
  5. verb allure, influence
    Synonyms: argue into, attract, bewitch, bring around, bring forth, call forth, captivate, charm, convince, elicit, enchant, engage, entice, evoke, fascinate, get, induce, invite, lure, magnetize, persuade, prompt, take, wile, win over
    Antonyms: alienate, estrange, push away, rebuff, reject, repel, repulse, turn off
  6. verb take out, extend
    Synonyms: attenuate, choose, drain, elongate, extort, extract, lengthen, pick, pull out, respire, select, single out, stretch, suck, take
    Antonyms: put in, shorten

Phrasal verbs

  • draw away

    جلو زدن، پشت سر گذاشتن

  • draw back

    عقب کشیدن، عقب نشستن، پس کشیدن

  • draw on (or nigh)

    نزدیک شدن، فرارسیدن

  • draw oneself up

    1- راست ایستادن یا نشستن 2- سر خود را عقب کشیدن

  • draw out

    طول دادن، طولانی کردن، به درازا کشاندن

    حرف کشیدن، به حرف آوردن

  • draw up

    (اسناد) پیش‌نویس کردن، تدوین کردن

    متوقف شدن، ایستادن

  • draw upon (or on)

    1- متکی بودن به، استفاده کردن از 2- (از حساب بانک) برداشت کردن

  • draw together

    1- متحد کردن

    2- توافق کردن، همدل شدن

Collocations

  • draw a bead on

    دقیقاً نشانه‌گیری کردن، قراول رفتن

  • draw the fangs

    (دندان یا نیش‌جانوری را) کشیدن، بی‌آزار کردن

Idioms

  • beat to the draw

    (در انجام کاری مثلاً کشیدن هفت تیر) از حریف تندتر بودن

  • draw a bead on

    هدف‌گیری کردن، (مگسک تفنگ را) بر هدف میزان کردن، نشانه گرفتن

  • draw a blank (or draw blank)

    قرعه‌ی پوچ بردن، چیز بی‌ارزشی را به دست آوردن

  • draw a longbow (or draw the longbow)

    غلو کردن، چاخان کردن

  • draw and quarter

    (قرون وسطی) 1- به دار زدن و سپس چهار شقه کردن 2- دست و پای محکومی را به چهار اسب بستن و آنها را در چهار جهت مختلف راندن

  • draw blood

    زخمی کردن، مجروح کردن (جسمی یا روحی)، خون انداختن، ضربه‌ی خونین زدن

  • draw in one's horns

    (نسبت به قبل) محتاطانه‌تر عمل کردن، محافظه‌کاری کردن

  • draw it mild!

    (انگلیس - عامیانه) کم مبالغه بکن!

  • draw lots

    پشک انداختن، قرعه کشیدن

  • draw one's time

    شغل خود را ول کردن

ارجاع به لغت draw

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «draw» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/draw

پیشنهاد بهبود معانی