با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Suck

sʌk sʌk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sucked
  • شکل سوم:

    sucked
  • سوم‌شخص مفرد:

    sucks
  • وجه وصفی حال:

    sucking

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive C2
مکیدن، مک زدن، به داخل کشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He used to suck his thumb.
- او عادت داشت که انگشت خود را بمکد.
- to suck a piece of candy
- یک تکه آب نبات مکیدن
- The baby sucks his mothers breast.
- کودک پستان مادر را می‌مکد.
- A special pump sucks the moisture from the cloth.
- تلمبه ویژه رطوبت پارچه را می‌کشد.
- to suck air into the lungs
- هوا را به ریه فرو کشیدن
- The sun sucked up the rain.
- خورشید باران را درآشامید.
- We have been sucked out of our native soil and scattered all over the world.
- ما از موطن خود بیرون کشیده شده و در سرتاسر جهان پراکنده شده‌ایم.
- The war sucked all of the country's energy.
- جنگ تمام انرژی کشور را تحلیل برد.
- to suck a pomegranate dry
- آب انار را تاته مکیدن
- Despite its neutrality, the country was again sucked into war.
- باوجود بی‌طرفی، آن کشور دوباره به ورطه‌ی جنگ کشیده شد.
- to suck in one's belly
- شکم خود را تو کشیدن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
افتضاح بودن، بیخود بودن
- This film sucks.
- این فیلم خیلی بد است.
noun countable
مک، مک‌زنی، مکش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد suck

  1. verb To draw in so that extrication is difficult
    Synonyms: absorb, engulf, imbibe, draw, take up, nurse, catch up, embrangle, embroil, drink, breastfeed, swallow-up, implicate, extract, suckle, involve, soak up, inhale, sop up, mix-up, suck up, wet-nurse, sip, suction, lactate, take-in, give-suck
  2. verb Provide sexual gratification through oral stimulation
    Synonyms: fellate, blow, go-down-on
  3. verb Attract by using an inexorable force, inducement, etc.
    Synonyms: suck-in
  4. noun The act of sucking
    Synonyms: sucking, suction

Phrasal verbs

  • suck in

    1- توکشیدن، توگرفتن

    2- (عامیانه) کلاه سر کسی گذاشتن، مغبون کردن

  • suck up to

    (عامیانه) چاپلوسی کردن، بادمجان دور قاب چیدن

Collocations

ارجاع به لغت suck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «suck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/suck

لغات نزدیک suck

پیشنهاد بهبود معانی