گذشتهی ساده:
imbibedشکل سوم:
imbibedسومشخص مفرد:
imbibesوجه وصفی حال:
imbibingنوشیدن، اشباع کردن، جذب کردن، خیساندن، تحلیل بردن، فرو بردن، در کشیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Agha Hessam could imbibe a whole bottle of vodka by himself.
آقا حسام میتوانست یک بطری پر از ودکا را به تنهایی بنوشد.
He went to Europe to imbibe Europen culture.
به اروپا رفت تا فرهنگ اروپایی اخذ کند.
A sponge imbibes water.
اسفنج، آب را جذب میکند.
I opened the window and imbibed the cool air.
پنجره را گشودم و هوای خنک را استنشاق کردم.
to imbibe new ideas
اندیشههای تازهای را جذب کردن
He imbibed his master's moral principles and later on reflected them in his works.
او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «imbibe» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imbibe