فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Toss

tɒːs tɒs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tossed
  • شکل سوم:

    tossed
  • سوم شخص مفرد:

    tosses
  • وجه وصفی حال:

    tossing
  • شکل جمع:

    tosses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive verb - intransitive C2
    بالا انداختن، پرت کردن، انداختن، دستخوش امواج شدن،متلاطم شدن، پرتاب، تلاطم
    • - a boat tossed by the storm
    • - قایقی که توفان آن را بالا و پایین می‌برد
    • - storm - tossed sea
    • - دریای متلاطم در اثر توفان
    • - a sin - tossed soul
    • - (مجازی) روحی که گناه آن را به تلاطم در آورده است
    • - Trees tossed their branches in the stiff wind.
    • - شاخه‌های درختان در باد شدید تکان می‌خورد.
    • - She tossed her head angrily.
    • - از روی خشم سرش را تکان داد.
    • - Worry made her toss and turn in her bed all night.
    • - نگرانی موجب شد که تمام شب در بستر لول بخورد.
    • - He crumpled the paper and tossed it out of the window.
    • - کاغذ را مچاله کرد و از پنجره بیرون انداخت.
    • - He was caught and tossed into jail.
    • - او را گرفتند و به زندان انداختند.
    • - He tossed the child up and caught her.
    • - بچه را به هوا انداخت و گرفت.
    • - Suddenly the horse tossed the rider.
    • - اسب ناگهان سوار را پرت کرد.
    • - tossed salad
    • - سالاد آمیخته (با سس)
    • - to toss carrots in butter
    • - هویج‌ها را با کره مخلوط کردن
    • - Within an hour he tossed down ten cups of tea.
    • - در مدت یک ساعت ده فنجان چای خورد.
    • - Hossein raised the glass to his mouth and tossed the lemonade off.
    • - حسین لیوان را به دهان برد و لیموناد را فرو داد.
    • - He usually tosses off four newspapers with his breakfast.
    • - (مجازی) معمولاً هنگام صرف صبحانه چهار روزنامه را می‌خواند (کلک چهار روزنامه را می‌کند).
    • - The winner will be decided by the toss of a coin.
    • - برنده با شیر یا خط معین خواهد شد.
    • - a discus toss of thirty meters
    • - پرتاب دیسک به فاصله‌ی سی‌ متر
    • - He caught a short toss and ran.
    • - پاس کوتاهی را گرفت و دوید.
    • - He rejected our offer with a mere toss of the head.
    • - تنها با یک تکان سر پیشنهاد ما را رد کرد.
    • - The city was in a great toss about the possibility of war.
    • - امکان بروز جنگ شهر را متلاطم کرده بود.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد toss

  1. noun, verb throw
    Synonyms: bung, cast, chuck, chunk, fire, fling, flip, heave, hurl, launch, lob, peg, pitch, project, propel, sling, twirl, wing
    Antonyms: catch
  2. verb move back and forth
    Synonyms: agitate, agonize, bob, buffet, disturb, flounder, heave, jiggle, joggle, jolt, labor, lurch, move restlessly, oscillate, pitch, rise and fall, rock, roll, seesaw, shake, squirm, stir, sway, swing, thrash, tumble, undulate, wallow, wave, wobble, wriggle, writhe
    Antonyms: lie still

Phrasal verbs

  • toss off

    1- (با شتاب و بدون زحمت) انجام دادن، نوشتن، ساختن 2- سرکشیدن، لاجرعه نوشیدن

  • toss up

    شیر یا خط کردن

Idioms

ارجاع به لغت toss

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «toss» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/toss

لغات نزدیک toss

پیشنهاد بهبود معانی