گذشتهی ساده:
tossedشکل سوم:
tossedسومشخص مفرد:
tossesوجه وصفی حال:
tossingشکل جمع:
tossesهمچنین در معنای چهارم میتوان از toss someone for something به جای toss استفاده کرد.
شکل نوشتاری معنای چهارم این لغت در انگلیسی بریتانیایی: toss up
پرتاب کردن، پرت کردن، انداختن
Suddenly the horse tossed the rider.
اسب ناگهان سوارکار را انداخت.
He crumpled the paper and tossed it out of the window.
کاغذ را مچاله کرد و از پنجره به بیرون پرتاب کرد.
He tossed the child up and caught her.
بچه را به هوا پرت کرد و گرفت.
مخلوط کردن، آغشتن، آمیختن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to toss carrots in butter
هویجها را با کره مخلوط کردن
tossed salad
سالاد آمیخته (با سس)
تکان دادن یا خوردن، بالاوپایین کردن، لول خوردن
She tossed her head angrily.
از روی خشم سرش را تکان داد.
Trees tossed their branches in the stiff wind.
شاخههای درختان در باد شدید تکان میخورد.
a boat tossed by the storm
قایقی که توفان آن را بالا و پایین میبرد
Worry made her toss and turn in her bed all night.
نگرانی موجب شد که تمام شب در بستر لول بخورد.
(سکه) انداختن، پرت کردن، شیر یا خط کردن، شیر یا خط انداختن
I will toss the coin to decide who goes first.
من سکه را میاندازم تا تصمیم بگیرم چه کسی اول میرود.
We can toss the coin to settle this argument.
ما میتوانیم برای حل این بحث سکه شیر یا خط کنیم.
انگلیسی آمریکایی اخراج شدن (از زمین)
The coach was tossed for arguing with the umpire about a call.
مربی بهدلیل مشاجره با داور بر سر یک تماس اخراج شد.
The referee had to toss the player out of the game for unsportsmanlike conduct.
داور مجبور شد بازیکن را بهدلیل رفتار غیرورزشی از بازی اخراج کند.
تکان، حرکت سریع، تلاطم
He rejected our offer with a mere toss of the head.
تنها با یک تکان سر پیشنهاد ما را رد کرد.
storm-tossed sea
تلاطم دریا دراثر توفان
پرتاب
He caught a short toss and ran.
پرتاب کوتاهی را گرفت و دوید.
The winner will be decided by the toss of a coin.
برنده با پرتاب (شیر یا خط) یک سکه تعیین میشود.
a discus toss of thirty meters
پرتاب دیسک به فاصلهی سی متر
(به جایی) فرستادن، بردن، انداختن
He was caught and tossed into jail.
او را گرفتند و به زندان انداختند.
Don't forget to toss the trash out before you leave.
فراموش نکنید قبلاز خروج زبالهها را به بیرون ببرید.
قورت دادن، فرو دادن، خوردن
Within an hour he tossed down ten cups of tea.
در مدت یک ساعت ده فنجان چای خورد.
Hossein raised the glass to his mouth and tossed the lemonade off.
حسین لیوان را به دهان برد و لیموناد را فرو داد.
دستخوش امواج شدن، متلاطم شدن، بیقرار شدن
a sin - tossed soul
(مجازی) روحی که گناه آن را به تلاطم در آورده است
The city was in a great toss about the possibility of war.
امکان بروز جنگ شهر را متلاطم کرده بود.
1- (با شتاب و بدون زحمت) انجام دادن، نوشتن، ساختن 2- سرکشیدن، لاجرعه نوشیدن
شیر یا خط کردن
argue the toss (about something)
(انگلیس - عامیانه) دربارهی چیز کماهمیت جروبحث کردن
(امریکا - عامیانه) قی کردن، بالا آوردن
(بهویژه مشتزنی) تسلیم شدن، به شکست خود اعتراف کردن
(عامیانه) سپر افکندن، لنگ انداختن، تسلیم شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «toss» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/toss