فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Buffet

bəˈfeɪ ˈbʌfɪt ˈbʊfeɪ ˈbʌfɪt

گذشته‌ی ساده:

buffetted

شکل سوم:

buffetted

سوم‌شخص مفرد:

buffets

وجه وصفی حال:

buffetting

شکل جمع:

buffets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

سلف‌سرویس، منو باز، منو آزاد

a buffet breakfast

صبحانه‌ی سلف‌سرویس

They set up a lavish seafood buffet for the wedding reception.

آن‌ها منو باز مجللی از غذاهای دریایی را برای پذیرایی عروسی تدارک دیدند.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی بوفه‌، پیشخوان (رستوران)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

She had arrayed her antique dishes in a buffet.

ظروف آنتیک خود را در پیشخوان چیده بود.

The buffet is always crowded during lunch hours, so it's better to go early if you want a table.

بوفه همیشه در ساعات ناهار شلوغ است، پس اگر میز می‌خواهید بهتر است زودتر بروید.

verb - transitive

ضربه زدن، کوبیدن، زدن، کوفتن، مبارزه کردن

We sought shelter under a tree as hailstones buffeted our bodies with force.

ما در زیر درختی به‌دنبال سرپناهی رفتیم زیرا تگرگ با قدرت بر بدنمان ضربه می‌زد.

As the storm intensified, debris buffeted against the car.

با تشدید طوفان، آوارها روی ماشین ضربه می‌زدند.

noun countable

کتک، مشت، ضربت، سیلی، ضربه

The boxer received a hard buffet to the face during the match.

بوکسور در طول مسابقه سیلی سختی به صورتش برخورد کرد.

the buffets of fate

ضربه‌های سرنوشت

verb - transitive

پی‌درپی ضربه زدن

The waves buffeted the boat.

امواج به قایق پی‌درپی ضربه می‌زدند.

The waves buffeted against the side of the boat, making it difficult to maintain balance.

امواج پی‌درپی به کناره‌ی قایق ضربه می‌زدند و حفظ تعادل را دشوار کردند.

verb - intransitive

(با مبارزه و سختی) راه خود را باز کردن

A train buffeting along through the valley.

قطاری که به‌سختی در راستای دره راه خود را باز می‌کرد.

The hiker buffeted through the dense forest.

کوهنورد در میان جنگل انبوه راه خود را باز کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buffet

  1. noun meal set out on table for choosing
    Synonyms:
    cafeteria counter snack bar salad bar smorgasbord cold table lunch wagon cupboard shelf café sideboard
  1. verb hit repeatedly
    Synonyms:
    hit beat strike smack slap knock bang thump pound batter wallop cuff rap box clobber pummel thrash flail bump jolt push shove spank

Collocations

buffet car

(راه آهن) واگن غذاخوری، رستوران قطار

ارجاع به لغت buffet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buffet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/buffet

لغات نزدیک buffet

پیشنهاد بهبود معانی