با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Buffet

bəˈfeɪ ˈbʌfɪt ˈbʊfeɪ ˈbʌfɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buffetted
  • شکل سوم:

    buffetted
  • سوم‌شخص مفرد:

    buffets
  • وجه وصفی حال:

    buffetting
  • شکل جمع:

    buffets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
سلف‌سرویس، منو باز، منو آزاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a buffet breakfast
- صبحانه‌ی سلف‌سرویس
- They set up a lavish seafood buffet for the wedding reception.
- آن‌ها منو باز مجللی از غذاهای دریایی را برای پذیرایی عروسی تدارک دیدند.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی بوفه‌، پیشخوان (رستوران)
- She had arrayed her antique dishes in a buffet.
- ظروف آنتیک خود را در پیشخوان چیده بود.
- The buffet is always crowded during lunch hours, so it's better to go early if you want a table.
- بوفه همیشه در ساعات ناهار شلوغ است، پس اگر میز می‌خواهید بهتر است زودتر بروید.
verb - transitive
ضربه زدن، کوبیدن، زدن، کوفتن، مبارزه کردن
- We sought shelter under a tree as hailstones buffeted our bodies with force.
- ما در زیر درختی به‌دنبال سرپناهی رفتیم زیرا تگرگ با قدرت بر بدنمان ضربه می‌زد.
- As the storm intensified, debris buffeted against the car.
- با تشدید طوفان، آوارها روی ماشین ضربه می‌زدند.
noun countable
کتک، مشت، ضربت، سیلی، ضربه
- The boxer received a hard buffet to the face during the match.
- بوکسور در طول مسابقه سیلی سختی به صورتش برخورد کرد.
- the buffets of fate
- ضربه‌های سرنوشت
verb - transitive
پی‌درپی ضربه زدن
- The waves buffeted the boat.
- امواج به قایق پی‌درپی ضربه می‌زدند.
- The waves buffeted against the side of the boat, making it difficult to maintain balance.
- امواج پی‌درپی به کناره‌ی قایق ضربه می‌زدند و حفظ تعادل را دشوار کردند.
verb - intransitive
(با مبارزه و سختی) راه خود را باز کردن
- A train buffeting along through the valley.
- قطاری که به‌سختی در راستای دره راه خود را باز می‌کرد.
- The hiker buffeted through the dense forest.
- کوهنورد در میان جنگل انبوه راه خود را باز کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buffet

  1. noun meal set out on table for choosing
    Synonyms: café, cafeteria, cold table, counter, cupboard, lunch wagon, salad bar, shelf, sideboard, smorgasbord, snack bar
  2. verb hit repeatedly
    Synonyms: bang, batter, beat, blow, box, bump, clobber, cuff, flail, jolt, knock, pound, pummel, push, rap, shove, slap, smack, spank, strike, thrash, thump, wallop

Collocations

  • buffet car

    (راه آهن) واگن غذاخوری، رستوران قطار

ارجاع به لغت buffet

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buffet» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buffet

لغات نزدیک buffet

پیشنهاد بهبود معانی