گذشتهی ساده:
cuffedشکل سوم:
cuffedسومشخص مفرد:
cuffsوجه وصفی حال:
cuffingشکل جمع:
cuffsسر آستین، سر دست پیراهن مردانه، دستبند، دستبند آهنین زدن به، دکمه سردست
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His hands were cuffed behind him.
دستانش را بر پشتش دستبند زده بودند.
I can't answer your questions off the cuff.
همینطوری نمیتوانم پرسشهای شما را پاسخ بدهم.
He gave the boy a good cuff.
سیلی محکمی به پسر زد.
He cuffed me over the ear.
او زد توی گوشم.
(عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بیمقدمه، بدون پیشاندیشی
(امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cuff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cuff