فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cuff

kʌf kʌf

گذشته‌ی ساده:

cuffed

شکل سوم:

cuffed

سوم‌شخص مفرد:

cuffs

وجه وصفی حال:

cuffing

شکل جمع:

cuffs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

سر آستین، سر دست پیراهن مردانه، دستبند، دستبند آهنین زدن به، دکمه سردست

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

His hands were cuffed behind him.

دستانش را بر پشتش دست‌بند زده بودند.

I can't answer your questions off the cuff.

همین‌طوری نمی‌توانم پرسش‌های شما را پاسخ بدهم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He gave the boy a good cuff.

سیلی محکمی به پسر زد.

He cuffed me over the ear.

او زد توی گوشم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cuff

  1. noun beating with hands
    Synonyms:
    hit knock slap smack punch whack thump rap clip sock poke buffet clout box biff chop belt
  1. verb beat with hands
    Synonyms:
    hit smack slap whack knock thump punch bat box clout spank beat buffet pummel belt biff clobber

Idioms

off the cuff

(عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌اندیشی

on the cuff

(امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی

ارجاع به لغت cuff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cuff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cuff

لغات نزدیک cuff

پیشنهاد بهبود معانی