فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cuff

kʌf kʌf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cuffed
  • شکل سوم:

    cuffed
  • سوم شخص مفرد:

    cuffs
  • وجه وصفی حال:

    cuffing
  • شکل جمع:

    cuffs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive
    سر آستین، سر دست پیراهن مردانه، دستبند، دستبند آهنین زدن به، دکمه سردست
    • - His hands were cuffed behind him.
    • - دستانش را بر پشتش دست‌بند زده بودند.
    • - I can't answer your questions off the cuff.
    • - همین‌طوری نمی‌توانم پرسش‌های شما را پاسخ بدهم.
    • - He gave the boy a good cuff.
    • - سیلی محکمی به پسر زد.
    • - He cuffed me over the ear.
    • - او زد توی گوشم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cuff

  1. noun beating with hands
    Synonyms: belt, biff, box, buffet, chop, clip, clout, hit, knock, poke, punch, rap, slap, smack, sock, thump, wallop, whack
  2. verb beat with hands
    Synonyms: bat, belt, biff, box, buffet, clap, clobber, clout, hit, knock, pummel, punch, slap, smack, spank, thump, whack

Idioms

  • off the cuff

    (عامیانه) بدون آمادگی قبلی، بی‌مقدمه، بدون پیش‌اندیشی

  • on the cuff

    (امریکا - عامیانه) نسیه، قرضی

ارجاع به لغت cuff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cuff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cuff

لغات نزدیک cuff

پیشنهاد بهبود معانی