آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ مهر ۱۴۰۴

    Hit

    hɪt hɪt

    گذشته‌ی ساده:

    hit

    شکل سوم:

    hit

    سوم‌شخص مفرد:

    hits

    وجه وصفی حال:

    hitting

    شکل جمع:

    hits

    معنی hit | جمله با hit

    verb - transitive A2

    زدن، کوبیدن، ضربه زدن (دست یا جسمی دیگر به سطح چیزی)

    The worker hit the metal with a hammer until it was flat.

    کارگر با چکش به فلز کوبید تا صاف شود.

    Don't hit your brother; talk to him instead.

    برادرت را نزن، به‌جایش با او صحبت کن.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He hit me with his fist.

    او با مشت مرا زد.

    Hit the lights before going, will you!

    لطفاً قبل از رفتن چراغ‌ها را بزن (خاموش کن)!

    to hit the ball

    توپ را زدن

    verb - transitive B1

    به چیزی خوردن، برخورد کردن، اصابت کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    The airplane was hit by lightning but landed safely.

    هواپیما مورد اصابت صاعقه قرار گرفت اما با‌سلامت فرود آمد.

    The snowball hit me.

    گلوله‌ی برف به من خورد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He hit his head against the wall.

    او سرش را به دیوار زد.

    The car hit the tree.

    ماشین به درخت خورد.

    He took a sharp hit at greedy politicians.

    او سیاست‌چیان طمع‌کار را سخت مورد نکوهش قرار داد.

    She hit me up for a loan.

    از من قرض خواست.

    to hit the books

    به مطالعه پرداختن (پشت درس گذاشتن)

    verb - transitive B2

    آسیب رساندن، لطمه زدن، صدمه زدن، ضربه زدن (تأثیر منفی گذاشتن)

    The new tax policy has hit small businesses the most.

    سیاست مالیاتی جدید بیشترین آسیب را به کسب‌وکارهای کوچک وارد کرده است.

    Her mother's death hit her hard.

    مرگ مادرش سخت به او ضربه زد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The town was hit hard by floods.

    شهر به شدت از سیل آسیب دید.

    verb - transitive C2

    به ذهن رسیدن، به فکر رسیدن، به ذهن خطور کردن

    It suddenly hit me how much I missed my childhood home.

    ناگهان به ذهنم رسید که چقدر دلم برای خانه‌ی کودکی‌ام تنگ شده است.

    That’s when it hit me — I was following the wrong person!

    در همان لحظه به فکرم رسید که داشتم فرد اشتباهی را دنبال می‌کردم!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Then he hit on a solution.

    سپس راه حلی به سرش زد (به مغزش خطور کرد).

    She hit the answer right.

    او پاسخ درست را دریافت.

    verb - transitive

    هدف قرار دادن، مورد اصابت قرار دادن، شلیک کردن، بمباران کردن، زدن (با تیر، موشک یا بمب)

    The missile hit the target.

    موشک به هدف خورد.

    The bullet did not hit him.

    گلوله به او اصابت نکرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It was a perfect hit and destroyed the enemy's radar.

    هدف‌گیری کاملاً دقیقی بود و رادارهای دشمن را نابود کرد.

    Hitler didn't know where the Allies would hit.

    هیتلر نمی‌دانست متفقین از کجا حمله خواهند کرد.

    They hit us with mortar fire.

    با آتش خمپاره بما حمله بردند.

    verb - transitive C1

    رسیدن، وارد شدن، سر از جایی درآوردن

    We got lost and somehow hit the same road again.

    گم شدیم و نمی‌دانم چطور دوباره سر از همان جاده درآوردیم.

    The boat hit shallow water near the shore.

    قایق در نزدیکی ساحل به آب کم‌عمق رسید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He decided to hit town two days before his brother.

    او تصمیم گرفت دو روز قبل از برادرش وارد شهر بشود.

    After years of prospecting, he finally hit gold.

    بعد از سال‌ها معدن‌کاوی، بالأخره طلا پیدا کرد.

    He hit the road.

    او زد به جاده.

    verb - transitive C1

    دست یافتن، تحقق یافتن، رسیدن

    The project hit its main goal two weeks ahead of schedule.

    پروژه دو هفته زودتر از موعد به هدف اصلی خود دست یافت.

    He finally hit his target weight after months of dieting.

    او پس‌از ماه‌ها رژیم گرفتن، سرانجام به وزن هدفش دست یافت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a car that can hit 200 miles per hour

    اتومبیلی که می‌تواند به سرعت 200 مایل در ساعت برسد

    Stocks hit a new high.

    قیمت سهام به‌طور بی‌سابقه‌ای بالا رفت.

    slang verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی کشتن، به قتل رساندن

    Three men were hit in separate attacks last night.

    سه مرد در حملات جداگانه‌ی دیشب به قتل رسیدند.

    The rival gang promised to hit anyone who spoke to the police.

    باند رقیب تهدید کرد هر کسی را که با پلیس صحبت کند، می‌کشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    hit man

    آدم‌کش مزدور

    verb - transitive

    ورزش (کریکت) امتیاز گرفتن (با ضربه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    They hit a total of ten sixes during the match.

    آن‌ها درطول مسابقه مجموعاً ده ضربه‌ی شش‌امتیازی زدند.

    The batsman hit three consecutive fours in that over.

    ضربه‌زن در آن اُوِر سه چهار امتیازی پیاپی زد.

    verb - transitive

    ورزش (بیسبال) زدن توپ

    In his first at bat, he hit a single to left field.

    در اولین ضربه‌اش، یک سینگل به سمت چپ زمین زد.

    They cheered loudly when their star hitter hit another home run.

    وقتی بازیکن ستاره‌شان هوم‌رانی دیگر زد، با صدای بلند تشویق کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to hit a double

    دوتا «بیس هیت» زدن

    verb - transitive

    ورزش (بیسبال) داشتن میانگین ضربه

    The team’s top batter hit .385 with 25 RBIs.

    بهترین ضربه‌زن تیم با میانگین ‎.۳۸۵ و ۲۵ امتیاز ضربه، بازی کرد.

    He hit .315 despite missing several games due to injury.

    باوجود غیبت در چند بازی به‌دلیل مصدومیت، میانگین ‎.۳۱۵ داشت.

    noun countable B1

    موفقیت بزرگ، پرفروش، محبوب، گل‌کرده، موفق، مورد استقبال

    So far, she has had three hit songs.

    تاکنون سه ترانه‌ی بسیار موفق داشته است.

    His book was a hit.

    کتاب او بازار داغی پیدا کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She answered all of the questions correctly by a series of lucky hits.

    خوش‌شانسی پشت سر هم موجب شد که همه‌ی پرسش‌ها را درست پاسخ بدهد.

    noun countable B2

    بازدید، کلیک، مشاهده، درخواست (در وب‌سایت)

    We need to improve our SEO to increase the number of hits on our site.

    باید سئوی خود را بهبود دهیم تا تعداد بازدیدهای سایت افزایش یابد.

    The company’s homepage recorded a record number of hits after the product launch.

    صفحه‌ی اصلی شرکت پس‌از معرفی محصول، رکورد تعداد بازدید را ثبت کرد.

    noun countable

    ضربه، کتک

    The boxer took several hits before he fell to the ground.

    بوکسور چندین ضربه خورد تا روی زمین افتاد.

    He received a hard hit on the shoulder during the game.

    او در جریان بازی، ضربه‌ی محکمی به شانه‌اش خورد.

    noun countable

    ورزش ضربه‌ی موفق (رسیدن ایمن به بیس اول)

    That was his 100th hit of the season.

    آن ضربه، صدمین ضربه‌ی موفق او در این فصل بود.

    She made three hits in today’s match.

    او در بازی امروز سه ضربه‌ی موفق انجام داد.

    noun countable

    اصابت، برخورد

    The first shot missed, but the second one was a clean hit.

    شلیک اول خطا رفت، اما دومی کاملاً به هدف خورد.

    The missile scored a hit on the enemy’s radar station.

    موشک به ایستگاه رادار دشمن اصابت کرد.

    noun slang countable

    انگلیسی آمریکایی قتل

    Authorities say the hit was carried out by two hired killers.

    مقامات می‌گویند این قتل توسط دو قاتل اجیرشده انجام شده است.

    The gang planned a hit on their rival’s leader.

    باند برای حذف رهبر رقیب خود برنامه‌ی قتل کشید.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد hit

    1. noun strike, bump
      Synonyms:
      blow knock punch tap smack clip slap clout sock impact collision shot bump stroke box bat buffet rap bonk paste whop wallop belt bang chop smash butt clash glance spank swing swat swipe lick plunk cuff sock whammy uppercut fisticuff one-two punch bell-ringer roundhouse zap zinger
    1. noun entertainment success
      Synonyms:
      success triumph winner achievement sensation smash knockout favorite bang click wow sellout SRO masterstroke
      Antonyms:
      failure loss flop
    1. verb strike
      Synonyms:
      beat knock smack thump pound tap bang bat slap clip cuff box punch sock wallop whack bash clout thwack hammer jab rap pop ding bump buffet batter flog thrash pelt blast stone club nail lob swat crack lace brain ko uppercut larrup lambaste blitz flail trash cudgel percuss pellet let fly let have it ride roughshod lather give a black eye knock around knock out dab flax hook whang
    1. verb collide, bump into
      Synonyms:
      run into bump into meet knock crash smash clash thump bang into jostle glance scrape tap pat light carom stumble sideswipe meet head-on rap butt buffet thud
    1. verb accomplish
      Synonyms:
      achieve attain reach secure gain affect influence strike touch arrive at leave a mark occur overwhelm
      Antonyms:
      fail lose

    Phrasal verbs

    hit back

    ضربه‌ی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن

    hit on

    کشف کردن، (ناگهان مشکل یا مسئله‌ای را) حل کردن، به فکر افتادن

    مخ زدن، لاس زدن

    hit out (at someone)

    1- ضربه‌ی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن، انتقاد کردن، کوبیدن (دشمنان)

    Collocations

    hit the headlines

    1- سرمقاله‌ی روزنامه‌ها را به‌خود اختصاص دادن 2- ورد زبان‌ها شدن، موضوع داغ روز شدن

    hit the line

    1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به‌ خرج دادن

    floods hit

    سیل جاری شدن، سیل آمدن، سیل‌زده شدن

    massive hit

    موفقیت بزرگ، (در موسیقی و فیلم) بسیار پرطرفدار

    big hit

    موفقیت بزرگ، ضربه بزرگ

    Collocations بیشتر

    box-office hit

    فیلم پرفروش گیشه

    hit the high street

    به خیابان اصلی رفتن (برای خرید) / به مراکز خرید رفتن

    hit the rocks

    به مشکل خوردن، به گل نشستن (در روابط یا کسب و کار)

    Idioms

    hit a man when he is down

    (عامیانه) حمله‌ی ناجوانمردانه کردن، به آدم ذلیل حمله یا جور کردن، آدم افتاده را زدن

    hit it off

    (عامیانه) مجذوب یکدیگر شدن، با هم اخت شدن، از هم خوش آمدن

    hit home

    (سخن) بردل نشستن، اثر کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن

    hit (someone) over the head

    1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن

    hit someone for six

    (انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن

    Idioms بیشتر

    hit the bottle

    (امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن

    (عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن

    hit the fan

    (عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن

    hit the headlines

    1- سرمقاله‌ی روزنامه‌ها را به‌خود اختصاص دادن 2- ورد زبان‌ها شدن، موضوع داغ روز شدن

    hit the roof (or ceiling)

    (عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به‌خود پریدن

    hit the brick

    (امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن

    hit the ceiling

    (عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن

    hit the deck

    (امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده‌ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

    hit the dirt

    (عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن

    hit the jackpot

    1- (همه‌ی پول‌های انباشته‌شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

    hit the mark

    1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن

    hit the nail on the head

    گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را به‌صورت دقیق شرح دادن)

    go through (or hit or strike, etc.) a bad patch

    دوران بدی را گذراندن

    hit the pay dirt

    (عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن

    hit (or ride) the rods

    (امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن

    hit the sack

    خوابیدن، کپه‌ی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

    hit the silk

    (عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

    be on (or hit) the skids

    (عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن

    hit the high spots

    (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

    hit the spot

    (عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته‌ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

    hit one's stride

    به‌سرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن

    hit the buffers

    ناگهان به شکست منجر شدن

    hit the road

    رفتن، به راه افتادن، سفر کردن، به جاده زدن، به دل جاده زدن

    hit a home run

    بسیار موفق عمل کردن، گل کاشتن، ترکاندن، موفقیت‌آمیز بودن

    سوال‌های رایج hit

    گذشته‌ی ساده hit چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده hit در زبان انگلیسی hit است.

    شکل سوم hit چی میشه؟

    شکل سوم hit در زبان انگلیسی hit است.

    شکل جمع hit چی میشه؟

    شکل جمع hit در زبان انگلیسی hits است.

    وجه وصفی حال hit چی میشه؟

    وجه وصفی حال hit در زبان انگلیسی hitting است.

    سوم‌شخص مفرد hit چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد hit در زبان انگلیسی hits است.

    ارجاع به لغت hit

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hit

    لغات نزدیک hit

    • - histrionically
    • - histrionics
    • - hit
    • - hit (or ride) the rods
    • - hit (someone) over the head
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.