اصابت کردن، آسیب رساندن یا دیدن، آزردن، برخوردن به
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Hitler didn't know where the Allies would hit.
هیتلر نمیدانست متفقین از کجا حمله خواهند کرد.
The town was hit hard by floods.
شهر به شدت از سیل آسیب دید.
They hit us with mortar fire.
با آتش خمپاره بما حمله بردند.
اصابت به هدف، (به هدف) خوردن یا زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The missile hit the target.
موشک به هدف خورد.
It was a perfect hit and destroyed the enemy's radar.
هدفگیری کاملاً دقیقی بود و رادارهای دشمن را نابود کرد.
(امریکا - خودمانی) کشتن، آدمکشی، حملهی ناگهانی کردن به، به جان کسی افتادن
hit man
آدمکش مزدور
خوردن (به چیزی)، بهم کوفتن، به هم کوفته شدن، (ضربه و غیره) زدن، زدن (به چیزی)
He hit the road.
او زد به جاده.
Her mother's death hit her hard.
مرگ مادرش سخت به او ضربه زد.
The bullet did not hit him.
گلوله به او اصابت نکرد.
to hit the ball
توپ را زدن
He hit me with his fist.
او با مشت مرا زد.
He hit his head against the wall.
او سرش را به دیوار زد.
Hit the lights before going, will you!
لطفاً قبل از رفتن چراغها را بزن (خاموش کن)!
She hit me up for a loan.
از من قرض خواست.
The snowball hit me.
گلولهی برف به من خورد.
to hit the books
به مطالعه پرداختن (پشت درس گذاشتن)
He took a sharp hit at greedy politicians.
او سیاستچیان طمعکار را سخت مورد نکوهش قرار داد.
یافتن، رسیدن به (به ویژه قیمت و ارزش)
She hit the answer right.
او پاسخ درست را دریافت.
Stocks hit a new high.
قیمت سهام بهطور بیسابقهای بالا رفت.
After years of prospecting, he finally hit gold.
بعد از سالها معدنکاوی، بالأخره طلا پیدا کرد.
He decided to hit town two days before his brother.
او تصمیم گرفت دو روز قبل از برادرش وارد شهر بشود.
Then he hit on a solution.
سپس راه حلی به سرش زد (به مغزش خطور کرد).
(موتورهای درونسوز) روشن شدن، (سوخت درون سیلندر) مشتعل شدن
a car that can hit 200 miles per hour
اتومبیلی که میتواند به سرعت 200 مایل در ساعت برسد
بردن، برنده شدن (در بخت آزمایی و غیره)
She hit first prize.
او جایزهی اول را برد.
خوش شانسی، بخت خوب، (کتاب و فیلم و آواز و غیره) پر موفقیت، موفق، کامیاب
His book was a hit.
کتاب او بازار داغی پیدا کرد.
So far, she has had three hit songs.
تاکنون سه ترانهی بسیار موفق داشته است.
She answered all of the questions correctly by a series of lucky hits.
خوششانسی پشت سر هم موجب شد که همهی پرسشها را درست پاسخ بدهد.
اصابت، تصادف، ضربت، ضرب
The car hit the tree.
ماشین به درخت خورد.
(سخن) حرف نیشدار، سخن طنز، شوخی دلچسب، اظهار مزاح انگیز
(بیس بال) بیس هیت زدن
to hit a double
دوتا «بیس هیت» زدن
یک بست تریاک (یا سایر مواد مخدر)، یک چتور (مشروب)، یک گیلاس (مشروب)
I am hitting the sack.
من دارم به بستر میروم.
ضربهی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن
1- ضربهی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن، انتقاد کردن، کوبیدن (دشمنان)
1- سرمقالهی روزنامهها را بهخود اختصاص دادن 2- ورد زبانها شدن، موضوع داغ روز شدن
(عامیانه) حملهی ناجوانمردانه کردن، به آدم ذلیل حمله یا جور کردن، آدم افتاده را زدن
(عامیانه) مجذوب یکدیگر شدن، با هم اخت شدن، از هم خوش آمدن
(سخن) بردل نشستن، اثر کردن، تحتتأثیر قرار دادن
1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن
(انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن
(امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن
(عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن
(عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن
1- سرمقالهی روزنامهها را بهخود اختصاص دادن 2- ورد زبانها شدن، موضوع داغ روز شدن
(عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) بهخود پریدن
(امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن
(عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن
(امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آمادهی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن
(عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن
1- (همهی پولهای انباشتهشده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن
1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
go through (or hit or strike, etc.) a bad patch
دوران بدی را گذراندن
(عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن
(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن
خوابیدن، کپهی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن
(عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن
(عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن
(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن
(عامیانه) نیاز مبرم یا خواستهی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن
بهسرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن
ناگهان به شکست منجر شدن
رفتن، به راه افتادن، سفر کردن، به جاده زدن، به دل جاده زدن
بسیار موفق عمل کردن، گل کاشتن، ترکاندن، موفقیتآمیز بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hit» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hit