زدن، کوبیدن، ضربه زدن (دست یا جسمی دیگر به سطح چیزی)
The worker hit the metal with a hammer until it was flat.
کارگر با چکش به فلز کوبید تا صاف شود.
Don't hit your brother; talk to him instead.
برادرت را نزن، بهجایش با او صحبت کن.
He hit me with his fist.
او با مشت مرا زد.
Hit the lights before going, will you!
لطفاً قبل از رفتن چراغها را بزن (خاموش کن)!
to hit the ball
توپ را زدن
به چیزی خوردن، برخورد کردن، اصابت کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی کاربردی متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The airplane was hit by lightning but landed safely.
هواپیما مورد اصابت صاعقه قرار گرفت اما باسلامت فرود آمد.
The snowball hit me.
گلولهی برف به من خورد.
He hit his head against the wall.
او سرش را به دیوار زد.
The car hit the tree.
ماشین به درخت خورد.
He took a sharp hit at greedy politicians.
او سیاستچیان طمعکار را سخت مورد نکوهش قرار داد.
She hit me up for a loan.
از من قرض خواست.
to hit the books
به مطالعه پرداختن (پشت درس گذاشتن)
آسیب رساندن، لطمه زدن، صدمه زدن، ضربه زدن (تأثیر منفی گذاشتن)
The new tax policy has hit small businesses the most.
سیاست مالیاتی جدید بیشترین آسیب را به کسبوکارهای کوچک وارد کرده است.
Her mother's death hit her hard.
مرگ مادرش سخت به او ضربه زد.
The town was hit hard by floods.
شهر به شدت از سیل آسیب دید.
به ذهن رسیدن، به فکر رسیدن، به ذهن خطور کردن
It suddenly hit me how much I missed my childhood home.
ناگهان به ذهنم رسید که چقدر دلم برای خانهی کودکیام تنگ شده است.
That’s when it hit me — I was following the wrong person!
در همان لحظه به فکرم رسید که داشتم فرد اشتباهی را دنبال میکردم!
Then he hit on a solution.
سپس راه حلی به سرش زد (به مغزش خطور کرد).
She hit the answer right.
او پاسخ درست را دریافت.
هدف قرار دادن، مورد اصابت قرار دادن، شلیک کردن، بمباران کردن، زدن (با تیر، موشک یا بمب)
The missile hit the target.
موشک به هدف خورد.
The bullet did not hit him.
گلوله به او اصابت نکرد.
It was a perfect hit and destroyed the enemy's radar.
هدفگیری کاملاً دقیقی بود و رادارهای دشمن را نابود کرد.
Hitler didn't know where the Allies would hit.
هیتلر نمیدانست متفقین از کجا حمله خواهند کرد.
They hit us with mortar fire.
با آتش خمپاره بما حمله بردند.
رسیدن، وارد شدن، سر از جایی درآوردن
We got lost and somehow hit the same road again.
گم شدیم و نمیدانم چطور دوباره سر از همان جاده درآوردیم.
The boat hit shallow water near the shore.
قایق در نزدیکی ساحل به آب کمعمق رسید.
He decided to hit town two days before his brother.
او تصمیم گرفت دو روز قبل از برادرش وارد شهر بشود.
After years of prospecting, he finally hit gold.
بعد از سالها معدنکاوی، بالأخره طلا پیدا کرد.
He hit the road.
او زد به جاده.
دست یافتن، تحقق یافتن، رسیدن
The project hit its main goal two weeks ahead of schedule.
پروژه دو هفته زودتر از موعد به هدف اصلی خود دست یافت.
He finally hit his target weight after months of dieting.
او پساز ماهها رژیم گرفتن، سرانجام به وزن هدفش دست یافت.
a car that can hit 200 miles per hour
اتومبیلی که میتواند به سرعت 200 مایل در ساعت برسد
Stocks hit a new high.
قیمت سهام بهطور بیسابقهای بالا رفت.
انگلیسی آمریکایی کشتن، به قتل رساندن
Three men were hit in separate attacks last night.
سه مرد در حملات جداگانهی دیشب به قتل رسیدند.
The rival gang promised to hit anyone who spoke to the police.
باند رقیب تهدید کرد هر کسی را که با پلیس صحبت کند، میکشد.
hit man
آدمکش مزدور
ورزش (کریکت) امتیاز گرفتن (با ضربه)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ورزش
They hit a total of ten sixes during the match.
آنها درطول مسابقه مجموعاً ده ضربهی ششامتیازی زدند.
The batsman hit three consecutive fours in that over.
ضربهزن در آن اُوِر سه چهار امتیازی پیاپی زد.
ورزش (بیسبال) زدن توپ
In his first at bat, he hit a single to left field.
در اولین ضربهاش، یک سینگل به سمت چپ زمین زد.
They cheered loudly when their star hitter hit another home run.
وقتی بازیکن ستارهشان هومرانی دیگر زد، با صدای بلند تشویق کردند.
to hit a double
دوتا «بیس هیت» زدن
ورزش (بیسبال) داشتن میانگین ضربه
The team’s top batter hit .385 with 25 RBIs.
بهترین ضربهزن تیم با میانگین .۳۸۵ و ۲۵ امتیاز ضربه، بازی کرد.
He hit .315 despite missing several games due to injury.
باوجود غیبت در چند بازی بهدلیل مصدومیت، میانگین .۳۱۵ داشت.
موفقیت بزرگ، پرفروش، محبوب، گلکرده، موفق، مورد استقبال
So far, she has had three hit songs.
تاکنون سه ترانهی بسیار موفق داشته است.
His book was a hit.
کتاب او بازار داغی پیدا کرد.
She answered all of the questions correctly by a series of lucky hits.
خوششانسی پشت سر هم موجب شد که همهی پرسشها را درست پاسخ بدهد.
بازدید، کلیک، مشاهده، درخواست (در وبسایت)
We need to improve our SEO to increase the number of hits on our site.
باید سئوی خود را بهبود دهیم تا تعداد بازدیدهای سایت افزایش یابد.
The company’s homepage recorded a record number of hits after the product launch.
صفحهی اصلی شرکت پساز معرفی محصول، رکورد تعداد بازدید را ثبت کرد.
ضربه، کتک
The boxer took several hits before he fell to the ground.
بوکسور چندین ضربه خورد تا روی زمین افتاد.
He received a hard hit on the shoulder during the game.
او در جریان بازی، ضربهی محکمی به شانهاش خورد.
ورزش ضربهی موفق (رسیدن ایمن به بیس اول)
That was his 100th hit of the season.
آن ضربه، صدمین ضربهی موفق او در این فصل بود.
She made three hits in today’s match.
او در بازی امروز سه ضربهی موفق انجام داد.
اصابت، برخورد
The first shot missed, but the second one was a clean hit.
شلیک اول خطا رفت، اما دومی کاملاً به هدف خورد.
The missile scored a hit on the enemy’s radar station.
موشک به ایستگاه رادار دشمن اصابت کرد.
انگلیسی آمریکایی قتل
Authorities say the hit was carried out by two hired killers.
مقامات میگویند این قتل توسط دو قاتل اجیرشده انجام شده است.
The gang planned a hit on their rival’s leader.
باند برای حذف رهبر رقیب خود برنامهی قتل کشید.
ضربهی متقابل زدن، پس زدن، تلافی کردن
1- ضربهی متقابل زدن 2- مورد نکوهش قرار دادن، انتقاد کردن، کوبیدن (دشمنان)
1- سرمقالهی روزنامهها را بهخود اختصاص دادن 2- ورد زبانها شدن، موضوع داغ روز شدن
1- (فوتبال آمریکایی) توپ را از میان خط دفاعی تیم مخالف به پیش بردن 2- شجاعت به خرج دادن
سیل جاری شدن، سیل آمدن، سیلزده شدن
موفقیت بزرگ، (در موسیقی و فیلم) بسیار پرطرفدار
موفقیت بزرگ، ضربه بزرگ
فیلم پرفروش گیشه
به خیابان اصلی رفتن (برای خرید) / به مراکز خرید رفتن
به مشکل خوردن، به گل نشستن (در روابط یا کسب و کار)
(عامیانه) حملهی ناجوانمردانه کردن، به آدم ذلیل حمله یا جور کردن، آدم افتاده را زدن
(عامیانه) مجذوب یکدیگر شدن، با هم اخت شدن، از هم خوش آمدن
(سخن) بردل نشستن، اثر کردن، تحتتأثیر قرار دادن
1- بر سر کسی کوفتن 2- (با اصرار یا تکرار) در مغز کسی چپاندن، شیرفهم کردن
(انگلیسی - عامیانه) متعجب و آزرده کردن
(امریکا - عامیانه) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن
(عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن
(عامیانه) گند بالا آوردن، موجب آبروریزی شدن، اثر بسیار بد داشتن
1- سرمقالهی روزنامهها را بهخود اختصاص دادن 2- ورد زبانها شدن، موضوع داغ روز شدن
(عامیانه) از جا دررفتن، (از شدت خشم) بهخود پریدن
(امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن
(عامیانه) از جا در رفتن، آتشی شدن
(امریکا - عامیانه) 1- (از بستر) برخاستن 2- آمادهی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن
(عامیانه) خود را به زمین افکندن (مثلاً برای احتراز از تیر خوردن)، (روی زمین) ولو شدن
1- (همهی پولهای انباشتهشده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن
1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن
گل گفتی، زدی تو خال (حق مطلب را به درستی ادا کردن) ( وضعیت مشکلی را بهصورت دقیق شرح دادن)
go through (or hit or strike, etc.) a bad patch
دوران بدی را گذراندن
(عامیانه) ممر درآمد یا ثروت یا موفقیت را کشف کردن، کامیاب شدن
(امریکا - عامیانه) قاچاقی سوار قطار باری شدن
خوابیدن، کپهی مرگ گذاشتن، کپیدن، به رختخواب رفتن، به بستر رفتن
(عامیانه) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن
(عامیانه) شکست خوردن، روبه نزول بودن
(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن
(عامیانه) نیاز مبرم یا خواستهی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن
بهسرعت یا فعالیت یا کارایی معمولی خود رسیدن
ناگهان به شکست منجر شدن
رفتن، به راه افتادن، سفر کردن، به جاده زدن، به دل جاده زدن
بسیار موفق عمل کردن، گل کاشتن، ترکاندن، موفقیتآمیز بودن
گذشتهی ساده hit در زبان انگلیسی hit است.
شکل سوم hit در زبان انگلیسی hit است.
شکل جمع hit در زبان انگلیسی hits است.
وجه وصفی حال hit در زبان انگلیسی hitting است.
سومشخص مفرد hit در زبان انگلیسی hits است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «hit» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hit