فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Swipe

swaɪp swaɪp
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - intransitive verb - transitive
    ضربه زدن، زدن، ضربه‌ای حواله کردن (با حرکت قوسی دست)
    • - She took a swipe at me with the folded newspaper.
    • - با روزنامه‌ی تاشده به من ضربه‌ای زد.
    • - He swiped at the fly with the fly swatter.
    • - با مگس‌کش زد به مگس.
  • verb - transitive informal
    دزدیدن، بلند کردن، بردن
    • - Somebody swiped my book.
    • - یه نفر کتابم رو بلند کرد.
    • - The thief swiped a valuable painting from the museum.
    • - دزد نقاشی ارزشمندی را از موزه دزدید.
  • verb - transitive
    کشیدن (کارت)
    • - Please swipe your credit card.
    • - لطفاً کارت اعتباری خود را بکشید.
    • - I quickly swiped my metro card to catch the approaching train.
    • - به‌سرعت کارت مترو را کشیدم تا به قطاری که داشت نزدیک‌ می‌شد برسم.
  • verb - intransitive verb - transitive
    کشیدن (با حرکت سریع و خطی) (حرکت دادن انگشت روی صفحه‌ی نمایش تلفن همراه یا تبلت به منظور رفتن به صفحه‌ی بعدی یا انتخاب چیزی و غیره)
    • - Swipe left to delete the unwanted message.
    • - برای حذف پیام ناخواسته، انگشت خود را به سمت چپ بکشید.
    • - I swiped down and closed the app.
    • - انگشتم رو پایین کشیدم و برنامه رو بستم.
  • noun countable
    حمله‌، انتقاد (معمولاً شدید) (کلامی یا نوشتاری)
    • - Her swipe at his character during the argument was uncalled for.
    • - حمله‌اش به شخصیت او در طول مباحثه بی‌مورد بود.
    • - The politician's speech was filled with swipes at his opponents.
    • - سخنرانی این سیاستمدار مملو از انتقادات تند از مخالفانش بود.
  • noun countable
    ضربه (قوی)
    • - With a swift swipe of the sword, the knight defeated his enemy.
    • - شوالیه با یک ضربه‌ی سریع شمشیر، دشمنش را شکست داد.
    • - The boxer delivered a powerful swipe to his opponent's jaw.
    • - بوکسور ضربه‌ی قدرتمندی به فک حریفش زد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد swipe

  1. noun, verb hit
    Synonyms: bash, blow, clip, clout, clump, cuff, knock, lash out, lick, rap, slap, smack, sock, strike, swat, wallop, wipe
  2. verb steal
    Synonyms: appropriate, cop, filch, heist, hook, lift, make off with, nab, nick, pilfer, pinch, purloin, sneak, snitch

ارجاع به لغت swipe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «swipe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/swipe

لغات نزدیک swipe

پیشنهاد بهبود معانی