اعتصاب کردن، دست از کار کشیدن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
If we don't get a raise, we will strike.
اگر اضافه دستمزد نگیریم اعتصاب خواهیم کرد.
The workers decided to strike after their demands for higher wages were ignored.
کارگران پس از نادیده گرفته شدن درخواستهایشان برای افزایش دستمزد تصمیم گرفتند دست از کار بکشند.
روی دادن، اتفاق افتادن، حادث شدن (فاجعه و حادثه و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The tornado struck the small coastal town with devastating force.
گردباد با نیروی ویرانگر در شهر کوچک ساحلی روی داد.
The earthquake struck the coastal town.
زمینلرزه در شهر ساحلی حادث شد.
زدن، ضربه زدن، کوبیدن، خوردن
The boxer attempted to strike his opponent with a powerful uppercut.
بوکسور سعی کرد با یک آپرکات قوی به حریف خود ضربه بزند.
My struck an oncoming vehicle.
ماشین من به خودروی روبهرو خورد.
ورزش شوت کردن (محکم)
Lionel Messi struck the ball.
لیونل مسی توپ را شوت کرد.
He struck the ball with precision.
توپ را با دقت شوت کرد.
زنگ خوردن، زنگ زدن، به صدا درآمدن (ساعت)
The church bell strikes every hour.
ناقوس کلیسا هرساعت به صدا درمیآید.
The clock will strike at midnight.
ساعت در نیمهشب زنگ میخورد.
به صدا درآمدن زنگ ساعت
When the clock strikes 6 o'clock, it's time for dinner.
وقتی زنگ ساعت 6 به صدا درمیآید، وقت شام است.
The clock struck 3, signaling the end of the school day.
ساعت 3 را نشان داد که نشاندهندهی پایان روز مدرسه بود.
روشن کردن (کبریت)
The man attempted to strike a match, but it broke in his hand.
مرد سعی کرد کبریت را روشن کند اما در دستش شکست.
He struck a match and held it up to the old lantern.
کبریت را روشن و آن را به فانوس قدیمی نزدیک کرد.
امتیاز گرفتن، گل زدن، ضربهی کاری زدن (بهصورت ناگهانی که باعث موفقیت و برد میشود)
Real Madrid struck again just before halftime.
رئال مادرید دقیقاً قبلاز پایان نیمهی اول دوباره گل زد.
The team struck a winning blow in the final minutes.
تیم در دقایق پایانی ضربهی نهایی را وارد کرد و پیروز شد.
حذف کردن (از سند و لیست و غیره)
The board of directors agreed to strike that clause from the contract.
هیئتمدیره با حذف آن بند از قرارداد موافقت کرد.
The editor decided to strike the misleading information from the article.
سردبیر تصمیم گرفت اطلاعات گمراهکنندهی مقاله را حذف کند.
کشف کردن، رسیدن به (منبع نفت و گاز و طلا و غیره)
The exploration team finally struck natural gas after months of searching.
تیم اکتشاف سرانجام پس از ماهها جستوجو گاز طبیعی را کشف کرد.
The miners struck a vein of valuable minerals.
معدنچیان به رگهای از مواد معدنی ارزشمند رسیدند.
رسیدن (به توافق و غیره)
The union hoped to strike a deal with management.
اتحادیه امیدوار بود که با مدیریت به توافق برسد.
The negotiators were able to strike an agreement on a new contract.
مذاکرهکنندگان توانستند بر سر قرارداد جدید به توافق برسند.
ایجاد کردن، به نظر رسیدن (احساس یا عقیده در مورد چیزی)
Her words struck fear into his heart.
سخنان او ترس را در دل او ایجاد کرد.
The beautiful sunset struck a sense of awe in the onlookers.
غروب زیبا حس حیرت را در بینندگان ایجاد کرد.
به فکر خطور کردن، به خاطر رسیدن، به ذهن رسیدن
The notion of starting a new business struck me.
ایدهی شروع یک کسبوکار جدید به فکرم خطور کرد.
An idea struck me.
اندیشهای به فکرم رسید.
زدن، ضرب کردن (سکه)
The company will strike a new series of collectible coins for the upcoming event.
این شرکت سری جدیدی از سکههای کلکسیونی را برای رویداد آتی خواهد زد.
The machine can strike up to 500 coins per minute.
این دستگاه میتواند تا ۵۰۰ سکه در دقیقه ضرب کند.
جمع کردن، برچیدن (چادر و غیره)
They worked together to strike the tents.
آنها با هم کار کردند تا چادرها را جمع کنند.
We will need to strike the tents quickly if we want to make it back before dark.
اگر میخواهیم پیش از تاریکی هوا برگردیم، باید بهسرعت چادرها را جمع کنیم.
اعتصاب
The workers went on strike to demand higher wages and better working conditions.
کارگران برای افزایش دستمزد و شرایط کاری بهتر دست به اعتصاب زدند.
The strike had a significant impact on the company's production and profits.
این اعتصاب تأثیر قابل توجهی بر تولید و سود شرکت داشت.
ضربه
The boxer unleashed a powerful strike to his opponent's chin.
بوکسور ضربهای قدرتمند به چانهی حریفش زد.
The boxer delivered a strike to his opponent's jaw.
بوکسور ضربهای به فک حریفش زد.
ورزش شوت (محکم)
He delivered a powerful strike to the ball.
او شوت قدرتمندی به توپ زد.
The goalkeeper leaped to block the striker's powerful strike.
دروازهبان پرید تا جلو شوت قوی مهاجم را بگیرد.
حمله (کوتاه و ناگهانی، بهویژه توسط هواپیما یا موشک)
The air strike decimated the enemy's defenses.
حملهی هوایی پدافند دشمن را نابود کرد.
The missile strike leveled the enemy stronghold.
حملهی موشکی استحکامات دشمن را با خاک یکسان کرد.
اکتشاف، کشف (نفت و گاز و طلا و غیره)
The unexpected strike of rare minerals caught the attention of investors worldwide.
اکتشاف غیرمنتظرهی مواد معدنی کمیاب توجه سرمایهگذاران در سراسر جهان را به خود جلب کرد.
The unexpected strike of oil in the remote valley changed the local economy.
کشف غیرمنتظرهی نفت در درهی دورافتاده اقتصاد محلی را متحول کرد.
گل، ضربه، امتیاز، حمله (بهصورت ناگهانی که باعث موفقیت و برد میشود)
That strike from midfield was completely unexpected.
آن ضربه از میانهی زمین کاملاً غیرمنتظره بود.
His strike in the 89th minute saved the team.
گلش در دقیقهی ۸۹ تیم را نجات داد.
ورزش زدن تمام بطریها، استرایک (بولینگ)
It was the first strike of the game.
این اولین زدن تمام بطریها در این بازی بود.
The crowd erupted in cheers after the strike.
پس از استرایک، جمعیت به شادی پرداختند.
ورزش (بیسبال) استرایک (توپ پرتابشده و ضربهنخورده)
A perfect strike sent the batter back to the bench.
استرایک بینقص، بتر را به نیمکت بازگرداند.
Only nine of his 22 pitches were strikes.
فقط ۹ تا از ۲۲ پرتاب او استرایک بودند.
انگلیسی آمریکایی نقطهضعف، عیب، اشکال، ایراد، نقص، اشتباه، خطا
Two strikes against the product were its high price and poor customer service.
دو اشکال عمدهی این محصول، قیمت بالا و خدمات ضعیف مشتری بود.
Her limited experience is considered a strike against her in the interview process.
تجربهی کم او بهعنوان نقطهضعف در فرایند مصاحبه در نظر گرفته میشود.
پایین کشیدن، پایین آوردن، پایین آمدن (پرچم یا بادبان کشتی) (به نشانهی اعتراض یا تسلیم)
The soldiers were forced to strike their flag.
سربازان مجبور شدند پرچم خود را پایین بیاورند.
As the enemy approached, the captain ordered his crew to strike the flag.
با نزدیک شدن دشمن، کاپیتان به خدمهی خود دستور داد که پرچم را پایین بکشند.
دچار کردن، دچار شدن (بهطور ناگهانی)
This disease strikes all, young and old.
این بیماری همه را دچار میکند چه پیر و چه جوان.
The family was struck by another tragedy.
خانواده دچار یک مصیبت دیگر شد.
حمله کردن، هجوم آوردن
The enemy struck after midnight.
دشمن پس از نیمهشب حمله کرد.
The tiger crouched ready to strike.
پلنگ خف کرد و آمادهی حمله شد.
رسیدن به، پیدا کردن (راه و مسیر)، راه باز کردن
The bus struck the main road.
اتوبوس به جادهی اصلی رسید.
They are trying to strike a path through the forest.
میکوشند که در جنگل راهی را پیدا کنند.
گیاهشناسی قرار دادن (قلمه و گیاه نورسته) (در محیطی برای رشد و ریشهزایی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی گیاهشناسی
The botanist instructed me to strike the cutting in a glass of water first.
گیاهشناس به من توصیه کرد که ابتدا قلمه را در یک لیوان آب بدوانم.
Before planting, make sure to strike the stem into the soil at a 45-degree angle.
پیش از کاشت، ساقه را با زاویهی چهلوپنج درجه در خاک قرار دهید.
به گوش رسیدن (صدا)
A strange sound struck his ears.
صدای عجیبوغریبی به گوشش رسید.
The car horn struck loudly in the quiet street.
بوق ماشین با صدای بلند در خیابان خلوت به گوش رسید.
موسیقی زدن
She struck a beautiful melody on the piano.
ملودی زیبایی را روی پیانو زد.
He strikes the keys with precision and speed.
با دقت و سرعت کلیدها را میزند.
1- (با ضربه و غیره) برزمین افکندن، فرو افکندن، نقش بر زمین کردن 2- از میان برداشتن 3- (بیماری) از پای انداختن، از پا درآوردن
مستقل شدن، روی پای خود ایستادن، به خود متکی شدن
شکست خوردن، موفق نشدن، بد آوردن
حمله کردن، حملهور شدن، هجوم بردن
(بیسبال) از بازی حذف شدن
حذف کردن، قلم گرفتن، خط زدن
(آواز یا مکالمه یا بازی و غیره) آغاز کردن، شروع کردن
درحال اعتصاب، مشغول اعتصاب
در فاصلهی نزدیک (برای حمله کردن یا دستیابی و غیره)
رلبازی کردن، تو بازی رفتن، (مصنوعی) رفتار کردن، بازی درآوردن
توازن برقرار کردن
جرقه زدن یا ایجاد کردن، مشتعل کردن
شعلهور ساختن، (آتش) افروختن
strike off (or from) the rolls
از عضویت اخراج کردن
سر صحبت را باز کردن/دوستی را شروع کردن/طرح دوستی ریختن
سر صحبت را باز کردن
معامله کردن، به توافق رسیدن
اعتصاب کردن
حمله پیشدستانه
دست به اعتصاب زدن
اعتصاب قطار
حمله جراحی (حمله دقیق نظامی)
ایجاد تعادل (بین) / متعادل کردن
be struck on (or with) somebody
(عامیانه) از کسی خوش آمدن، نسبت به کسی نظر خوب داشتن
(امریکا - عامیانه) در موقعیت بدی بودن، در مخمصه بودن
هاجوواج کردن، شگفتزده کردن
1- کف زدن، موافقت کردن 2- قرارداد بستن، قرار گذاشتن، (دربارهی چیزی) دست دادن
1- به هدف زدن، موفق شدن 2- تحتتأثیر قرار دادن، به دل نشستن
1- ضربهی کاری زدن، ضربهی جانانه زدن 2- به اثر مطلوب رسیدن
1- منابع غنی معدنی کشف کردن 2- (ناگهان) به پول یا کامیابی رسیدن
از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن
تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن
strike (or make) a bargain with someone
با کسی به توافق رسیدن، معامله کردن
strike (or sound) a false note
اشتباهی عمل کردن، بیجا حرف زدن، غلطی گفتن (یا کردن)
جان کلام را ادا کردن، درست نوشتن یا گفتن یا انجام دادن
(امریکا) 1- نفت کشف کردن و استخراج کردن 2- ناگهان موفق یا پولدار شدن
go through (or hit or strike, etc.) a bad patch
دوران بدی را گذراندن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «strike» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/strike