گذشتهی ساده:
mediatedشکل سوم:
mediatedسومشخص مفرد:
mediatesوجه وصفی حال:
mediatingمیانی، وسطی، واقع در میان، غیرمستقیم، میانجیگری کردن، وساطت کردن، پا به میان گذاردن، در میان واقع شدن، پا در میانی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He mediated a settlement.
او در حل اختلاف میانجیگری کرد.
He mediated the implementation of a cease-fire.
او برای ایجاد آتشبس پادرمیانی کرد.
To mediate a mediator must be completely neutral.
برای حلوفصل اختلافات، میانجیگر باید بیطرف باشد.
Adults mediate culture to children.
بزرگسالان فرهنگ را به بچهها منتقل میکنند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mediate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mediate