با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mediate

ˈmiːdieɪt ˈmiːdieɪt ˈmiːdieɪt ˈmiːdieɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mediated
  • شکل سوم:

    mediated
  • سوم شخص مفرد:

    mediates
  • وجه وصفی حال:

    mediating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive verb - intransitive adjective adverb
    میانی، وسطی، واقع در میان، غیرمستقیم، میانجی‌گری کردن، وساطت کردن، پا به میان گذاردن، در میان واقع شدن، پا در میانی کردن
    • - He mediated a settlement.
    • - او در حل اختلاف میانجی‌گری کرد.
    • - He mediated the implementation of a cease-fire.
    • - او برای ایجاد آتش‌بس پادرمیانی کرد.
    • - To mediate a mediator must be completely neutral.
    • - برای حل‌و‌فصل اختلافات، میانجیگر باید بی‌طرف باشد.
    • - Adults mediate culture to children.
    • - بزرگسالان فرهنگ را به بچه‌ها منتقل می‌کنند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mediate

  1. verb try to bring to an agreement
    Synonyms: act as middle, arbitrate, bring to terms, conciliate, deal, go fifty-fifty, intercede, interfere, intermediate, interpose, intervene, make a deal, make peace, meet halfway, moderate, negotiate, propitiate, reconcile, referee, resolve, restore harmony, settle, step in, strike happy medium, trade off, umpire
    Antonyms: argue, contend, disagree, fight

لغات هم‌خانواده mediate

ارجاع به لغت mediate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mediate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mediate

لغات نزدیک mediate

پیشنهاد بهبود معانی