آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ فروردین ۱۴۰۴

    Deal

    diːl diːl

    گذشته‌ی ساده:

    dealt

    شکل سوم:

    dealt

    سوم‌شخص مفرد:

    deals

    وجه وصفی حال:

    dealing

    شکل جمع:

    deals

    معنی deal | جمله با deal

    noun countable B2

    معامله، توافق، پیمان، قرارداد

    We need to cut a deal before the deadline.

    ما باید قبل‌از ضرب‌الاجل توافق کنیم.

    The deal didn't go through.

    معامله انجام نشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He signed the deal with the investor yesterday.

    او دیروز قرارداد را با سرمایه‌گذار امضا کرد.

    shady deals

    معاملات یا روابط محرمانه و مشکوک

    noun countable

    دست دادن، ورق دادن، پخش کردن (کارت بازی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    It's a complicated game, and the deal takes a while.

    این بازی پیچیده‌ای است و ورق دادن مدتی طول می‌کشد.

    After the deal, everyone looked at their cards.

    بعداز پخش کردن، همه به کارت‌های خود نگاه کردند.

    noun uncountable

    چوب کاج، چوب صنوبر

    They used deal for the frame of the door.

    آن‌ها برای فریم در از چوب کاج استفاده کردند.

    He built the shelves using deal wood, which is light and easy to work with.

    او قفسه‌ها را با چوب صنوبر ساخت که سبک است و کار کردن با آن راحت است.

    noun countable

    قیمت مناسب، پیشنهاد خوب، قیمت به‌صرفه

    If you book early, you can get a special deal on your hotel stay.

    اگر زودتر رزرو کنید، می‌توانید پیشنهاد ویژه‌ای برای اقامت در هتل دریافت کنید.

    I found a deal on a flight to Paris that was cheaper than usual.

    من قیمت به‌صرفه‌ای برای پرواز به پاریس پیدا کردم که ارزان‌تر از معمول بود.

    verb - intransitive verb - transitive

    معامله کردن، سر و کار داشتن، مراوده داشتن، کار کردن با کسی

    I always deal with this company.

    من همیشه با این شرکت معامله می‌کنم.

    I deal with clients directly, ensuring all their needs are met.

    من مستقیماً با مشتریان مراوده دارم و اطمینان حاصل می‌کنم که تمام نیازهای آن‌ها برآورده شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    History deals with past events.

    تاریخ با رویدادهای گذشته سر و کار دارد.

    His father deals in carpets.

    پدرش در کار فرش است (در معاملات فرش است).

    to deal with a problem

    به مسئله‌ای رسیدگی کردن

    to deal kindly with others

    با دیگران مهربانانه رفتار کردن

    verb - intransitive verb - transitive

    توزیع کردن، دست دادن، ورق دادن، پخش کردن (کارت بازی)

    It's your turn to deal.

    نوبت تو است که ورق بدهی.

    The game will begin as soon as we finish dealing the cards.

    بازی به‌محض اینکه ورق‌ها پخش شوند شروع خواهد شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد deal

    1. verb handle, manage
      Synonyms:
      manage treat control use take care of attend to cope with consider direct act approach see to take review discuss concern oversee behave conduct oneself behave toward rid clear play live with have to do with make it hack it make a go of it get a handle on something unburden serve
      Antonyms:
      mismanage
    1. noun agreement, bargain
      Synonyms:
      understanding agreement arrangement contract compromise transaction pact pledge accord prearrangement buy
      Antonyms:
      disagreement misunderstanding
    1. noun amount, share
      Synonyms:
      amount quantity portion degree extent share distribution plenty abundance plethora transaction shake
    1. noun distribution of playing cards
      Synonyms:
      hand game round chance opportunity appointment fresh start cut and shuffle
    1. verb do business
      Synonyms:
      trade handle sell buy and sell negotiate traffic barter swap stock bargain treat dicker work out deal hammer out deal horse trade knock down price bicker
      Antonyms:
      refuse deny
    1. verb distribute
      Synonyms:
      give share deliver hand out dispense distribute divide assign impart disburse administer allot bestow disperse dole out render measure mete out apportion partition reward drop inflict dish out fork over fork out partake participate come across with strike
      Antonyms:
      keep hold

    Phrasal verbs

    deal out

    1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن، سهم دادن

    deal with

    به عهده گرفتن، سروکار داشتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (به‌عنوان بخشی از شغل)

    حل و فصل کردن، حل کردن، سروکله زدن، رسیدگی کردن، مقابله کردن

    درباره‌ی چیزی بودن، پرادختن به موضوعی، درباره‌‌ی چیزی بحث کردن

    رفتار کردن، تا کردن، برخورد کردن، سلوک کردن، کنار آمدن

    معامله داشتن، کار کردن

    Collocations

    big deal

    (عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله‌گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی‌ چه کنم؟

    crab one's act (or the deal, etc.)

    کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن

    deal a deathblow to

    ضربه‌ی کاری وارد آوردن به، ضربه‌ی مهلک زدن به

    deal with questions

    پاسخ دادن به سوالات، رسیدگی کردن به سوالات

    do a deal

    معامله کردن، توافق کردن

    Collocations بیشتر

    get a really good deal

    معامله‌ی خیلی خوبی کردن، تخفیف خوبی گرفتن

    great deal of

    مقدار زیادی، تعداد زیادی

    great deal of energy

    انرژی زیاد

    great deal of enthusiasm

    اشتیاق زیاد

    great deal of money

    پول زیاد

    great deal of time

    زمان زیاد

    strike a deal

    معامله کردن، به توافق رسیدن

    investigate an arms deal

    تحقیق درباره/رسیدگی به یک معامله اسلحه

    conduct an investigation into an arms deal

    انجام تحقیقات درباره/رسیدگی به یک معامله اسلحه

    look into an arms deal

    بررسی معامله اسلحه

    probe an arms deal

    تحقیق در مورد معامله تسلیحاتی

    deal with the complexities

    رسیدگی به پیچیدگی ها

    Idioms

    big deal

    (عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله‌گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی‌ چه کنم؟

    make a big deal out of

    (عامیانه) بزرگ وانمود کردن

    wheel and deal

    زد‌و‌بند کردن، ساخت‌وپاخت کردن، تبانی کردن، رتق‌و‌فتق کردن

    cut a deal

    قرارداد بستن، به توافق رسیدن، معامله کردن، معامله را جوش دادن

    لغات هم‌خانواده deal

    • noun
      deal, dealer, dealings
    • verb - transitive
      deal

    سوال‌های رایج deal

    گذشته‌ی ساده deal چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده deal در زبان انگلیسی dealt است.

    شکل سوم deal چی میشه؟

    شکل سوم deal در زبان انگلیسی dealt است.

    شکل جمع deal چی میشه؟

    شکل جمع deal در زبان انگلیسی deals است.

    وجه وصفی حال deal چی میشه؟

    وجه وصفی حال deal در زبان انگلیسی dealing است.

    سوم‌شخص مفرد deal چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد deal در زبان انگلیسی deals است.

    ارجاع به لغت deal

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «deal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deal

    لغات نزدیک deal

    • - deafening sound
    • - deafness
    • - deal
    • - deal a deathblow to
    • - deal out
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.