معامله، توافق، پیمان، قرارداد
We need to cut a deal before the deadline.
ما باید قبلاز ضربالاجل توافق کنیم.
The deal didn't go through.
معامله انجام نشد.
He signed the deal with the investor yesterday.
او دیروز قرارداد را با سرمایهگذار امضا کرد.
shady deals
معاملات یا روابط محرمانه و مشکوک
دست دادن، ورق دادن، پخش کردن (کارت بازی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It's a complicated game, and the deal takes a while.
این بازی پیچیدهای است و ورق دادن مدتی طول میکشد.
After the deal, everyone looked at their cards.
بعداز پخش کردن، همه به کارتهای خود نگاه کردند.
چوب کاج، چوب صنوبر
They used deal for the frame of the door.
آنها برای فریم در از چوب کاج استفاده کردند.
He built the shelves using deal wood, which is light and easy to work with.
او قفسهها را با چوب صنوبر ساخت که سبک است و کار کردن با آن راحت است.
قیمت مناسب، پیشنهاد خوب، قیمت بهصرفه
If you book early, you can get a special deal on your hotel stay.
اگر زودتر رزرو کنید، میتوانید پیشنهاد ویژهای برای اقامت در هتل دریافت کنید.
I found a deal on a flight to Paris that was cheaper than usual.
من قیمت بهصرفهای برای پرواز به پاریس پیدا کردم که ارزانتر از معمول بود.
معامله کردن، سر و کار داشتن، مراوده داشتن، کار کردن با کسی
I always deal with this company.
من همیشه با این شرکت معامله میکنم.
I deal with clients directly, ensuring all their needs are met.
من مستقیماً با مشتریان مراوده دارم و اطمینان حاصل میکنم که تمام نیازهای آنها برآورده شود.
History deals with past events.
تاریخ با رویدادهای گذشته سر و کار دارد.
His father deals in carpets.
پدرش در کار فرش است (در معاملات فرش است).
to deal with a problem
به مسئلهای رسیدگی کردن
to deal kindly with others
با دیگران مهربانانه رفتار کردن
توزیع کردن، دست دادن، ورق دادن، پخش کردن (کارت بازی)
It's your turn to deal.
نوبت تو است که ورق بدهی.
The game will begin as soon as we finish dealing the cards.
بازی بهمحض اینکه ورقها پخش شوند شروع خواهد شد.
1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن، سهم دادن
به عهده گرفتن، سروکار داشتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (بهعنوان بخشی از شغل)
حل و فصل کردن، حل کردن، سروکله زدن، رسیدگی کردن، مقابله کردن
دربارهی چیزی بودن، پرادختن به موضوعی، دربارهی چیزی بحث کردن
رفتار کردن، تا کردن، برخورد کردن، سلوک کردن، کنار آمدن
معامله داشتن، کار کردن
(عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کلهگنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی چه کنم؟
crab one's act (or the deal, etc.)
کار (یا معامله و غیره) را خراب کردن
ضربهی کاری وارد آوردن به، ضربهی مهلک زدن به
پاسخ دادن به سوالات، رسیدگی کردن به سوالات
معامله کردن، توافق کردن
معاملهی خیلی خوبی کردن، تخفیف خوبی گرفتن
مقدار زیادی، تعداد زیادی
انرژی زیاد
اشتیاق زیاد
پول زیاد
زمان زیاد
معامله کردن، به توافق رسیدن
تحقیق درباره/رسیدگی به یک معامله اسلحه
conduct an investigation into an arms deal
انجام تحقیقات درباره/رسیدگی به یک معامله اسلحه
بررسی معامله اسلحه
تحقیق در مورد معامله تسلیحاتی
رسیدگی به پیچیدگی ها
(عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کلهگنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی چه کنم؟
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن
زدوبند کردن، ساختوپاخت کردن، تبانی کردن، رتقوفتق کردن
قرارداد بستن، به توافق رسیدن، معامله کردن، معامله را جوش دادن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «deal» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deal