امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Participate

pɑːrˈtɪsəpeɪt pɑːˈtɪsəpeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • وجه وصفی حال:

    participating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B2
شرکت کردن، سهیم شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He too participated in our discussions.
- او هم در گفت‌وگوهای ما شرکت کرد.
- Her participation in the activities of the club.
- شرکت او در فعالیت‌های باشگاه.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد participate

  1. verb take part in activity
    Synonyms:
    aid associate with be a participant be a party to be into chip in come in compete concur cooperate engage engage in enter into get in on get in on the act go into have a hand in have to do with join in latch on lend a hand partake perform play share sit in sit in on strive take an interest in tune in
    Antonyms:
    observe watch

لغات هم‌خانواده participate

  • verb - transitive
    participate

ارجاع به لغت participate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «participate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/participate

لغات نزدیک participate

پیشنهاد بهبود معانی