Watch

wɑːtʃ / / wɒːtʃ wɒtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    watched
  • شکل سوم:

    watched
  • سوم‌شخص مفرد:

    watches
  • وجه وصفی حال:

    watching
  • شکل جمع:

    watches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1
تماشا کردن، نگاه کردن، مشاهده کردن، دیدن (به صورت ارادی و برای مدت‌زمانی خاص؛ به‌ویژه چیزی که در حال تغییر یا حرکت است)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- She is watching the television.
- دارد تلویزیون نگاه می‌کند.
- We went to watch the football game.
- ما به تماشای مسابقه‌ی فوتبال رفتیم.
- Did you watch how he ran?
- دیدی چطور دوید؟
verb - transitive
مراقب بودن، مواظب بودن، پاییدن، تحت‌نظر داشتن
- When he is away, his son watches the shop.
- وقتی که نیست پسرش مغازه را زیرنظر دارد.
- They are being watched by the police.
- پلیس آن‌ها را زیرنظر دارد.
- watch the step!
- مواظب پله باش!
- watch the baby!
- کودک را بپا!
noun countable
ساعت (که دور مچ دست بسته می‌شود یا در جیب قرار می‌گیرد)
- What time is it by your watch?
- به ساعت شما چه وقتی است؟
- a pocket watch
- ساعت جیبی
- a wristwatch
- ساعت مچی
noun countable uncountable
نگهبانی، کشیک، دیده‌بانی، پاسداری
- He is on the 4 P.M. to midnight watch.
- نگهبانی او از ۴ بعدازظهر تا نیمه‌شب است.
- The border watch team worked tirelessly to prevent illegal immigration and smuggling across the country's borders.
- گروهان دیده‌بانی مرزبانی برای جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی و قاچاق در مرزهای کشور تلاش خستگی‌ناپذیری کردند.
noun countable
نگهبان، مراقب، بپا، مأمور محافظ، پاسدار
- Some of the watch came into the city.
- (انجیل) برخی از نگهبانان وارد شهر شدند.
- go call the watch!
- برو مأمور محافظ را صدا بزن!
- a watch dog
- سگ نگهبان
- The watch officer was tall.
- افسر نگهبان بلند بالا بود.
verb - intransitive
قدیمی شب زنده‌داری کردن، بیدار ماندن، بی‌خوابی کشیدن، نخوابیدن
- He taught me how to watch and pray.
- به من یاد داد که چگونه بیدار بمانم و دعا کنم.
- I watched by his bedside until morning.
- تا صبح در کنار بسترش شب‌زنده‌داری کردم.
noun
قدیمی شب‌زنده‌داری، بیداری
- John's watch lasted until the early hours of the morning.
- شب‌زنده‌داری جان تا ساعات اولیه‌ی صبح ادامه داشت.
- The caffeine in the coffee kept me in a state of watch for hours.
- کافئین موجود در قهوه من را ساعت‌ها در حالت بیداری نگه داشت.
verb - intransitive
منتظر بودن، در انتظار بودن
- She's watching for any sign of improvement in her husband's health.
- او در انتظار نشانه‌هایی از بهبود وضعیت سلامتی شوهرش است.
- We'll have to watch and see how this situation unfolds.
- ما باید منتظر باشیم و ببینیم این وضعیت چگونه پیش می‌رود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد watch

  1. noun clock worn on body
    Synonyms: analog watch, chronometer, digital watch, pocket watch, stopwatch, ticker, timepiece, timer, wristwatch
  2. noun lookout
    Synonyms: alertness, attention, awareness, duty, eagle eye, eye, gander, guard, hawk, heed, inspection, notice, observance, observation, patrol, picket, scrutiny, sentinel, sentry, supervision, surveillance, tab, tout, vigil, vigilance, watchfulness, weather eye
  3. verb look at
    Synonyms: attend, case, check out, concentrate, contemplate, eagle-eye, examine, eye, eyeball, focus, follow, gaze, get a load of, give the once over, have a look-see, inspect, keep an eye on, keep tabs on, listen, look, mark, mind, note, observe, pay attention, peer, pipe, regard, rubberneck, scan, scope, scrutinize, see, spy, stare, take in, take notice, view, wait
    Antonyms: ignore, overlook, pass by
  4. verb guard, protect
    Synonyms: attend, be on alert, be on the lookout, be vigilant, be wary, be watchful, care for, keep, keep eyes open, keep eyes peeled, keep watch over, look after, look out, mind, oversee, patrol, pick up on, police, ride shotgun for, superintend, take care of, take heed, tend, wait
    Antonyms: harm, hurt, neglect

Phrasal verbs

  • watch out

    هشیار بودن، مواظب بودن، مراقب بودن، حواس‌جمع بودن، پاییدن

  • watch over

    حراست کردن، محافظت کردن، پاییدن

Collocations

  • on the watch

    مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیده‌بانی یا نگهبانی

  • watch oneself

    مواظب (اعمال) خود بودن، دقت کردن

Idioms

  • a watched pot never boils

    زمان انتظار دیر می‌گذرد (وقتی انسان منتظر است تا اتفاقی بیفتد و آن اتفاق تنها چیزی باشد که او به آن فکر می‌کند، زمان خیلی آهسته سپری می‌شود)

  • keep watch (over something)

    (چیزی را) پاییدن، مراقبت کردن، مواظب (چیزی) بودن

لغات هم‌خانواده watch

ارجاع به لغت watch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «watch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/watch

لغات نزدیک watch

پیشنهاد بهبود معانی