آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴

    Watch

    wɑːtʃ / / wɒːtʃ wɒtʃ

    گذشته‌ی ساده:

    watched

    شکل سوم:

    watched

    سوم‌شخص مفرد:

    watches

    وجه وصفی حال:

    watching

    شکل جمع:

    watches

    معنی watch | جمله با watch

    verb - intransitive verb - transitive A1

    تماشا کردن، نگاه کردن، مشاهده کردن، دیدن (معمولاً به چیزی که درحال تغییر یا حرکت است)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    She is watching the television.

    دارد تلویزیون نگاه می‌کند.

    We went to watch the football game.

    ما به تماشای مسابقه‌ی فوتبال رفتیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Did you watch how he ran?

    دیدی چطور دوید؟

    verb - transitive

    مراقبت کردن، مواظب بودن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    She watched over the children at the park so their parents could relax.

    او در پارک مواظب بچه‌ها بود تا پدر و مادرشان بتوانند استراحت کنند.

    Would you watch my laptop while I grab a coffee?

    می‌توانی یک لحظه مراقب لپ‌تاپم باشی تا بروم قهوه بگیرم؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    When he is away, his son watches the shop.

    وقتی که نیست پسرش مغازه را زیرنظر دارد.

    They are being watched by the police.

    پلیس آن‌ها را زیرنظر دارد.

    verb - transitive B2

    پاییدن، دقت کردن، توجه کردن، ملاحظه کردن، حواس خود را جمع کردن، مراقب بودن، مواظب بودن

    She watches every penny she spends.

    حواسش به تمام پول‌هایی که خرج‌ می‌کند، هست.

    You should watch your tone when speaking to your parents.

    وقتی با پدر و مادرت حرف می‌زنی باید مراقب لحن خودت باشی.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    watch the step!

    مواظب پله باش!

    watch the baby!

    کودک را بپا!

    noun countable A1

    ساعت مچی

    watch, ساعت مچی

    He glanced at his wristwatch nervously during the meeting.

    درطول جلسه با نگرانی به ساعت مچی‌اش نگاه کرد.

    Don’t forget to wear your watch before we leave.

    یادت نرود ساعتت را قبل‌از رفتن ببندی.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    What time is it by your watch?

    به ساعت شما چه وقتی است؟

    a pocket watch

    ساعت جیبی

    a wristwatch

    ساعت مچی

    noun singular uncountable

    نگهبانی، کشیک، دیده‌بانی، پاسداری

    He is on the 4 P.M. to midnight watch.

    نگهبانی او از ۴ بعدازظهر تا نیمه‌شب است.

    The border watch team worked tirelessly to prevent illegal immigration and smuggling across the country's borders.

    گروهان دیده‌بانی مرزبانی برای جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی و قاچاق در مرزهای کشور تلاش خستگی‌ناپذیری کردند.

    noun singular

    نگهبان، مراقب، بپا، مأمور محافظ، پاسدار

    The watch officer was tall.

    افسر نگهبان بلند بالا بود.

    go call the watch!

    برو مأمور محافظ را صدا بزن!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Some of the watch came into the city.

    (انجیل) برخی از نگهبانان وارد شهر شدند.

    a watch dog

    سگ نگهبان

    verb - intransitive

    قدیمی شب زنده‌داری کردن، بیدار ماندن، بی‌خوابی کشیدن، نخوابیدن

    He taught me how to watch and pray.

    به من یاد داد که چگونه بیدار بمانم و دعا کنم.

    I watched by his bedside until morning.

    تا صبح در کنار بسترش شب‌زنده‌داری کردم.

    noun singular

    قدیمی شب‌زنده‌داری، بیداری

    John's watch lasted until the early hours of the morning.

    شب‌زنده‌داری جان تا ساعات اولیه‌ی صبح ادامه داشت.

    The caffeine in the coffee kept me in a state of watch for hours.

    کافئین موجود در قهوه من را ساعت‌ها در حالت بیداری نگه داشت.

    verb - intransitive

    منتظر بودن، در انتظار بودن

    She's watching for any sign of improvement in her husband's health.

    او در انتظار نشانه‌هایی از بهبود وضعیت سلامتی شوهرش است.

    We'll have to watch and see how this situation unfolds.

    ما باید منتظر باشیم و ببینیم این وضعیت چگونه پیش می‌رود.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد watch

    1. verb to be attentive
      Synonyms:
      see observe scrutinize view eye follow regard mark mind wait survey listen be on the lookout chaperone chronometer defend duty attend focus take-notice guard invigilate keep guard contemplate determine keep vigil look lookout monitor notice pay-attention check oversee patrol concentrate police proctor protect look closely scan find out stare sentinel sentry spy supervise supervision surveillance timepiece timer catch vigil ascertain take-in learn
      Antonyms:
      ignore overlook pass-by
    1. noun strict attention
      Synonyms:
      lookout awareness surveillance vigilance observation observance attention guard vigil heed watchfulness
      Antonyms:
      neglect sleepiness apathy
    1. noun the act of observing, often for an extended time
      Synonyms:
      observance observation scrutiny
    1. verb to tend or take care of (a flock or children, for example).
      Synonyms:
      tend
    1. noun clock worn on body
      Synonyms:
      wristwatch timepiece timer chronometer stopwatch digital watch analog watch pocket watch ticker
    1. noun lookout
      Synonyms:
      attention awareness observation guard patrol sentry vigilance supervision surveillance watchfulness duty eye notice inspection scrutiny sentinel alertness heed vigil gander tab weather eye eagle eye hawk observance tout
    1. verb look at
      Synonyms:
      look see view observe examine inspect regard note mind follow attend focus gaze stare peer scan check out take in observe pay attention keep an eye on listen take notice eye eyeball scope scrutinize spy mark contemplate case rubberneck keep tabs on get a load of pipe wait have a look-see give the once over eagle-eye
      Antonyms:
      ignore overlook pass by
    1. verb guard, protect
      Synonyms:
      look after protect take care of mind keep attend oversee patrol tend police look out be watchful be vigilant be on alert take heed be wary keep watch over keep eyes open keep eyes peeled pick up on superintend ride shotgun for
      Antonyms:
      harm hurt neglect

    Phrasal verbs

    watch out

    هشیار بودن، مواظب بودن، مراقب بودن، حواس‌جمع بودن، پاییدن

    watch over

    حراست کردن، محافظت کردن، پاییدن

    Collocations

    on the watch

    مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیده‌بانی یا نگهبانی

    watch oneself

    مواظب (اعمال) خود بودن، دقت کردن

    watch a film on television

    تماشای فیلم در تلویزیون

    keep a watch on

    مراقب بودن / زیر نظر داشتن

    watch a programme on television

    تماشای یک برنامه در تلویزیون

    Collocations بیشتر

    watch television

    تماشا کردن تلویزیون

    watch tv

    تلویزیون تماشا کردن

    close watch

    نظارت دقیق

    introduce a neighbourhood watch scheme

    معرفی/اجرای طرح مراقبت محله‌ای

    watch scheme

    طرح مراقبت/نظارت محله‌ای

    watch introduce a neighbourhood

    تماشای معرفی یک محله

    watch what you eat

    مراقب خورد و خوراکت باش، حواست به چیزی که میخوری باشه

    Idioms

    a watched pot never boils

    زمان انتظار دیر می‌گذرد (وقتی انسان منتظر است تا اتفاقی بیفتد و آن اتفاق تنها چیزی باشد که او به آن فکر می‌کند، زمان خیلی آهسته سپری می‌شود)

    keep watch (over something)

    (چیزی را) پاییدن، مراقبت کردن، مواظب (چیزی) بودن

    mind (or watch) one's p's and g's

    مواظب حرفها و اعمال خود بودن

    set the fox to watch the goose

    گوشت را دست گربه سپردن

    watch one's step

    1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

    Idioms بیشتر

    wait and watch

    ببین و تعریف کن، بشین و تماشا کن

    لغات هم‌خانواده watch

    • noun
      watch, watcher
    • adjective
      watchful, watchable
    • verb - transitive
      watch

    سوال‌های رایج watch

    معنی watch به فارسی چی میشه؟

    کلمه "watch" یکی از واژه‌های چندمنظوره در زبان انگلیسی است که معانی و کاربردهای مختلفی دارد. در ادامه به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب در مورد این کلمه می‌پردازیم.

    ۱. معانی اصلی "watch"

    الف) ساعت (به عنوان اسم)

    "Watch" به معنای ساعت مچی است. این نوع ساعت برای نشان دادن زمان بر روی مچ دست استفاده می‌شود و معمولاً دارای دقت بالا و طراحی‌های متنوعی است. ساعت‌های مچی می‌توانند دیجیتال یا آنالوگ باشند و همچنین ممکن است دارای ویژگی‌های اضافی مانند شمارشگر، تقویم یا حتی قابلیت‌های هوشمند باشند.

    ب) تماشا کردن (به عنوان فعل)

    این کلمه به معنای تماشا کردن یا نظارت بر چیزی نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال، می‌توانیم بگوییم "I like to watch movies" که به معنای "من دوست دارم فیلم‌ها را تماشا کنم" است. این کاربرد به نوعی به فعالیت‌هایی که نیاز به توجه و تمرکز دارند، اشاره دارد.

    ۲. نکات جالب درباره "watch"

    الف) تاریخچه ساعت مچی

    ساعت‌های مچی برای اولین بار در قرن 19 میلادی به عنوان یک وسیله کاربردی برای مردان و زنان طراحی شدند. قبل از این زمان، ساعت‌ها عمدتاً به صورت ساعت‌های دیواری یا جیبی بودند. اما با پیشرفت تکنولوژی و نیاز به راحتی در اندازه‌گیری زمان، ساعت‌های مچی به سرعت محبوب شدند.

    ب) ساعت‌های هوشمند

    در دهه‌های اخیر، ساعت‌های هوشمند به بازار آمده‌اند که علاوه بر نشان دادن زمان، قابلیت‌های دیگری مانند ردیابی فعالیت‌های ورزشی، دریافت پیام‌ها و حتی تماس‌های تلفنی را دارند. این نوع ساعت‌ها به یکی از اجزای کلیدی زندگی روزمره افراد تبدیل شده‌اند.

    ج) تماشا در فرهنگ‌های مختلف

    تماشا کردن یا "watching" در فرهنگ‌های مختلف معانی و کاربردهای خاصی دارد. به عنوان مثال، در برخی فرهنگ‌ها، تماشای یک بازی ورزشی به عنوان یک فعالیت اجتماعی مهم محسوب می‌شود که افراد را دور هم جمع می‌کند.

    ۳. کاربردهای مختلف

    الف) watch out

    عبارت "watch out" به معنای "مواظب باش" است و به عنوان یک هشدار در مواقع خطر استفاده می‌شود.

    ب) watch over

    عبارت "watch over" به معنای "نگهداری کردن" یا "مراقبت کردن" است و معمولاً برای اشاره به مسئولیت‌های مراقبتی استفاده می‌شود.

    گذشته‌ی ساده watch چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده watch در زبان انگلیسی watched است.

    شکل سوم watch چی میشه؟

    شکل سوم watch در زبان انگلیسی watched است.

    شکل جمع watch چی میشه؟

    شکل جمع watch در زبان انگلیسی watches است.

    وجه وصفی حال watch چی میشه؟

    وجه وصفی حال watch در زبان انگلیسی watching است.

    سوم‌شخص مفرد watch چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد watch در زبان انگلیسی watches است.

    ارجاع به لغت watch

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «watch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/watch

    لغات نزدیک watch

    • - wastry
    • - wat
    • - watch
    • - watch a film on television
    • - watch a programme on television
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    forever forgive and forget formality former fortitude fortuitous fortunately fountain of youth four hundred frederick fresh air Friday fungible furthermore futuristic معذب اسطوخدوس قلک غفلت کردن غافل شدن لب مطلب مشکل تانک الم‌شنگه عسکری آروغ آقا اسطرلاب جناغ سینه طاقدیس
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.