فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Watch

wɑːtʃ / / wɒːtʃ wɒtʃ

گذشته‌ی ساده:

watched

شکل سوم:

watched

سوم‌شخص مفرد:

watches

وجه وصفی حال:

watching

شکل جمع:

watches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive A1

تماشا کردن، نگاه کردن، مشاهده کردن، دیدن (معمولاً به چیزی که درحال تغییر یا حرکت است)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

She is watching the television.

دارد تلویزیون نگاه می‌کند.

We went to watch the football game.

ما به تماشای مسابقه‌ی فوتبال رفتیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Did you watch how he ran?

دیدی چطور دوید؟

verb - transitive

مراقبت کردن، مواظب بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

She watched over the children at the park so their parents could relax.

او در پارک مواظب بچه‌ها بود تا پدر و مادرشان بتوانند استراحت کنند.

Would you watch my laptop while I grab a coffee?

می‌توانی یک لحظه مراقب لپ‌تاپم باشی تا بروم قهوه بگیرم؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When he is away, his son watches the shop.

وقتی که نیست پسرش مغازه را زیرنظر دارد.

They are being watched by the police.

پلیس آن‌ها را زیرنظر دارد.

verb - transitive B2

پاییدن، دقت کردن، توجه کردن، ملاحظه کردن، حواس خود را جمع کردن، مراقب بودن، مواظب بودن

She watches every penny she spends.

حواسش به تمام پول‌هایی که خرج‌ می‌کند، هست.

You should watch your tone when speaking to your parents.

وقتی با پدر و مادرت حرف می‌زنی باید مراقب لحن خودت باشی.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

watch the step!

مواظب پله باش!

watch the baby!

کودک را بپا!

noun countable A1

ساعت مچی

He glanced at his wristwatch nervously during the meeting.

درطول جلسه با نگرانی به ساعت مچی‌اش نگاه کرد.

Don’t forget to wear your watch before we leave.

یادت نرود ساعتت را قبل‌از رفتن ببندی.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

What time is it by your watch?

به ساعت شما چه وقتی است؟

a pocket watch

ساعت جیبی

a wristwatch

ساعت مچی

noun singular uncountable

نگهبانی، کشیک، دیده‌بانی، پاسداری

He is on the 4 P.M. to midnight watch.

نگهبانی او از ۴ بعدازظهر تا نیمه‌شب است.

The border watch team worked tirelessly to prevent illegal immigration and smuggling across the country's borders.

گروهان دیده‌بانی مرزبانی برای جلوگیری از مهاجرت غیرقانونی و قاچاق در مرزهای کشور تلاش خستگی‌ناپذیری کردند.

noun singular

نگهبان، مراقب، بپا، مأمور محافظ، پاسدار

The watch officer was tall.

افسر نگهبان بلند بالا بود.

go call the watch!

برو مأمور محافظ را صدا بزن!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Some of the watch came into the city.

(انجیل) برخی از نگهبانان وارد شهر شدند.

a watch dog

سگ نگهبان

verb - intransitive

قدیمی شب زنده‌داری کردن، بیدار ماندن، بی‌خوابی کشیدن، نخوابیدن

He taught me how to watch and pray.

به من یاد داد که چگونه بیدار بمانم و دعا کنم.

I watched by his bedside until morning.

تا صبح در کنار بسترش شب‌زنده‌داری کردم.

noun singular

قدیمی شب‌زنده‌داری، بیداری

John's watch lasted until the early hours of the morning.

شب‌زنده‌داری جان تا ساعات اولیه‌ی صبح ادامه داشت.

The caffeine in the coffee kept me in a state of watch for hours.

کافئین موجود در قهوه من را ساعت‌ها در حالت بیداری نگه داشت.

verb - intransitive

منتظر بودن، در انتظار بودن

She's watching for any sign of improvement in her husband's health.

او در انتظار نشانه‌هایی از بهبود وضعیت سلامتی شوهرش است.

We'll have to watch and see how this situation unfolds.

ما باید منتظر باشیم و ببینیم این وضعیت چگونه پیش می‌رود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد watch

  1. noun clock worn on body
    Synonyms:
    wristwatch timepiece timer chronometer stopwatch digital watch analog watch pocket watch ticker
  1. noun lookout
    Synonyms:
    attention awareness observation guard patrol sentry vigilance supervision surveillance watchfulness duty eye notice inspection scrutiny sentinel alertness heed vigil gander tab weather eye eagle eye hawk observance tout
  1. verb look at
    Synonyms:
    look see view observe examine inspect regard note mind follow attend focus gaze stare peer scan check out take in observe pay attention keep an eye on listen take notice eye eyeball scope scrutinize spy mark contemplate case rubberneck keep tabs on get a load of pipe wait have a look-see give the once over eagle-eye
    Antonyms:
    ignore overlook pass by
  1. verb guard, protect
    Synonyms:
    look after protect take care of mind keep attend oversee patrol tend police look out be watchful be vigilant be on alert take heed be wary keep watch over keep eyes open keep eyes peeled pick up on superintend ride shotgun for
    Antonyms:
    harm hurt neglect
  1. verb to be attentive
    Synonyms:
    see observe scrutinize view eye follow regard mark mind wait survey listen be on the lookout chaperone chronometer defend duty attend focus take-notice guard invigilate keep guard contemplate determine keep vigil look lookout monitor notice pay-attention check oversee patrol concentrate police proctor protect look closely scan find out stare sentinel sentry spy supervise supervision surveillance timepiece timer catch vigil ascertain take-in learn
    Antonyms:
    ignore overlook pass-by
  1. noun strict attention
    Synonyms:
    lookout awareness surveillance vigilance observation observance attention guard vigil heed watchfulness
    Antonyms:
    neglect sleepiness apathy
  1. noun the act of observing, often for an extended time
    Synonyms:
    observance observation scrutiny
  1. verb to tend or take care of (a flock or children, for example).
    Synonyms:
    tend

Phrasal verbs

watch out

هشیار بودن، مواظب بودن، مراقب بودن، حواس‌جمع بودن، پاییدن

watch over

حراست کردن، محافظت کردن، پاییدن

Collocations

on the watch

مواظب، مراقب، هشیار، گوش به زنگ، درحال دیده‌بانی یا نگهبانی

watch oneself

مواظب (اعمال) خود بودن، دقت کردن

watch a film on television

تماشای فیلم در تلویزیون

keep a watch on

مراقب بودن / زیر نظر داشتن

watch a programme on television

تماشای یک برنامه در تلویزیون

Collocations بیشتر

watch television

تماشا کردن تلویزیون

watch tv

تلویزیون تماشا کردن

close watch

نظارت دقیق

introduce a neighbourhood watch scheme

معرفی/اجرای طرح مراقبت محله‌ای

watch scheme

طرح مراقبت/نظارت محله‌ای

watch introduce a neighbourhood

تماشای معرفی یک محله

watch what you eat

مراقب خورد و خوراکت باش، حواست به چیزی که میخوری باشه

Idioms

a watched pot never boils

زمان انتظار دیر می‌گذرد (وقتی انسان منتظر است تا اتفاقی بیفتد و آن اتفاق تنها چیزی باشد که او به آن فکر می‌کند، زمان خیلی آهسته سپری می‌شود)

keep watch (over something)

(چیزی را) پاییدن، مراقبت کردن، مواظب (چیزی) بودن

mind (or watch) one's p's and g's

مواظب حرفها و اعمال خود بودن

set the fox to watch the goose

گوشت را دست گربه سپردن

watch one's step

1- در راه رفتن مواظب بودن، بادقت گام نهادن 2- (عامیانه) احتیاط کردن، مواظب بودن

Idioms بیشتر

wait and watch

ببین و تعریف کن، بشین و تماشا کن

لغات هم‌خانواده watch

  • verb - transitive
    watch

سوال‌های رایج watch

معنی watch به فارسی چی میشه؟

کلمه "watch" یکی از واژه‌های چندمنظوره در زبان انگلیسی است که معانی و کاربردهای مختلفی دارد. در ادامه به بررسی معانی، توضیحات و نکات جالب در مورد این کلمه می‌پردازیم.

۱. معانی اصلی "watch"

الف) ساعت (به عنوان اسم)

"Watch" به معنای ساعت مچی است. این نوع ساعت برای نشان دادن زمان بر روی مچ دست استفاده می‌شود و معمولاً دارای دقت بالا و طراحی‌های متنوعی است. ساعت‌های مچی می‌توانند دیجیتال یا آنالوگ باشند و همچنین ممکن است دارای ویژگی‌های اضافی مانند شمارشگر، تقویم یا حتی قابلیت‌های هوشمند باشند.

ب) تماشا کردن (به عنوان فعل)

این کلمه به معنای تماشا کردن یا نظارت بر چیزی نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال، می‌توانیم بگوییم "I like to watch movies" که به معنای "من دوست دارم فیلم‌ها را تماشا کنم" است. این کاربرد به نوعی به فعالیت‌هایی که نیاز به توجه و تمرکز دارند، اشاره دارد.

۲. نکات جالب درباره "watch"

الف) تاریخچه ساعت مچی

ساعت‌های مچی برای اولین بار در قرن 19 میلادی به عنوان یک وسیله کاربردی برای مردان و زنان طراحی شدند. قبل از این زمان، ساعت‌ها عمدتاً به صورت ساعت‌های دیواری یا جیبی بودند. اما با پیشرفت تکنولوژی و نیاز به راحتی در اندازه‌گیری زمان، ساعت‌های مچی به سرعت محبوب شدند.

ب) ساعت‌های هوشمند

در دهه‌های اخیر، ساعت‌های هوشمند به بازار آمده‌اند که علاوه بر نشان دادن زمان، قابلیت‌های دیگری مانند ردیابی فعالیت‌های ورزشی، دریافت پیام‌ها و حتی تماس‌های تلفنی را دارند. این نوع ساعت‌ها به یکی از اجزای کلیدی زندگی روزمره افراد تبدیل شده‌اند.

ج) تماشا در فرهنگ‌های مختلف

تماشا کردن یا "watching" در فرهنگ‌های مختلف معانی و کاربردهای خاصی دارد. به عنوان مثال، در برخی فرهنگ‌ها، تماشای یک بازی ورزشی به عنوان یک فعالیت اجتماعی مهم محسوب می‌شود که افراد را دور هم جمع می‌کند.

۳. کاربردهای مختلف

الف) watch out

عبارت "watch out" به معنای "مواظب باش" است و به عنوان یک هشدار در مواقع خطر استفاده می‌شود.

ب) watch over

عبارت "watch over" به معنای "نگهداری کردن" یا "مراقبت کردن" است و معمولاً برای اشاره به مسئولیت‌های مراقبتی استفاده می‌شود.

ارجاع به لغت watch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «watch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/watch

لغات نزدیک watch

پیشنهاد بهبود معانی