Keep

kiːp kiːp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    kept
  • شکل سوم:

    kept
  • سوم‌شخص مفرد:

    keeps
  • وجه وصفی حال:

    keeping
  • شکل جمع:

    keeps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
نگه داشتن، محافظت کردن، نگهداری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- She keeps the jewellery in a safe.
- او جواهرات را در صندوق آهنی نگهداری می‌کند.
- The police tried to keep order.
- پلیس کوشید تا نظم را حفظ کند.
- You can keep the book; I don't need it anymore.
- کتاب مال تو، من دیگر نیازی به آن ندارم.
- Please keep the change!
- پول خرد مال خودتان!
- He gave me five dollars and kept the rest.
- او پنج دلار به من داد و بقیه را برای خود نگه داشت.
- Please keep my chair until I get back from the bathroom.
- لطفاً صندلی مرا نگه دارید تا از دستشویی برگردم.
- This coat will keep you warm.
- این کت شما را گرم نگه خواهد داشت.
- I tried to keep the children busy.
- کوشیدم بچه‌ها را سرگرم نگه‌ دارم.
- Keep the customers satisfied!
- مشتریان را راضی نگه دار!
- The illness kept her in the hospital.
- بیماری او را در بیمارستان نگه‌ داشت.
- I am sorry to keep them waiting.
- بابت منتظر گذاشتن آن‌ها متاسفم.
- It is difficult to keep warm here.
- گرم نگه داشتن اینجا مشکل است.
- Keep calm!
- آرام باش!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
جلوگیری کردن، خودداری کردن، احتراز کردن، اجتناب کردن، ممانعت کردن
- The government is trying to keep down inflation.
- دولت می‌کوشد جلو تورم را بگیرد.
- I couldn't keep from laughing.
- نمی‌توانستم از خنده خودداری کنم.
- I know your are busy; I won't keep you from your work.
- شما را از کارتان باز نمی‌دارم؛ سرتان شلوغ است.
- Keep your children from running into the middle of the street.
- جلو بچه‌هایتان را بگیرید که وسط خیابان ندوند.
- I hope he keeps from making the same mistake!
- امیدوارم همین اشتباه را تکرار نکند!
verb - transitive
انجام دادن، عملی کردن، تکمیل کردن، برآوردن
- to keep one's promise
- به قول خود وفا کردن
- to keep a diet
- رژیم گرفتن
- to keep the Sabbath
- مراسم روز یکشنبه را رعایت کردن
verb - transitive
یادداشت کردن، نوشتن، ثبت کردن
- He keeps a diary.
- او خاطرات خود را می‌نویسد.
- She keeps account of what we spend.
- او حساب آنچه را که خرج می‌کنیم می‌نویسد.
verb - transitive
ادامه دادن، مداومت به امری داشتن
- He kept interrupting me.
- او مرتباً حرف مرا قطع می‌کرد.
- Keep going till you reach the second alley.
- بروید تا به کوچه‌ی دوم برسید.
- He keeps working even though he is old.
- با آنکه پیر است به کار کردن ادامه می‌دهد.
verb - transitive
مراقبت کردن، نگهداری کردن، رسیدگی کردن
- The grandmother is keeping the children.
- مادربزرگ از بچه‌ها نگه‌داری می‌کند.
verb - transitive
اندوختن، ذخیره کردن، کنار گذاشتن(برای بعد)
- This old bicycle is not worth keeping.
- این دوچرخه‌ی قراضه ارزش نگه‌ داشتن را ندارد.
- I won't spend my money now; I'll keep it for later.
- حالا پولم را خرج نمی‌کنم و آن را برای بعدها نگه‌می‌دارم.
- Keep my phone number; you might need it.
- شماره‌ی تلفن مرا نگه‌ دار، شاید لازم بشود.
verb - transitive
اداره کردن، هدایت کردن
verb - intransitive
حفظ کردن، نگه داشتن
verb - intransitive
ماندن، باقی ماندن
- Most of the time he keeps to himself.
- اکثر اوقات او تک و تنها می‌ماند.
- He keeps to his room.
- او در اتاق خود می‌ماند (از اتاق خود بیرون نمی‌آید).
- He always keeps to his own room.
- او همیشه در اتاق خودش است.
- Cheese keeps in a refrigerator for a long time.
- پنیر مدت‌ها در یخچال می‌ماند (خراب نمی‌شود).
- We have to eat this meat; it won't keep.
- باید این گوشت را بخوریم؛ نمی‌شود آن را نگه داشت.
noun countable
قلعه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد keep

  1. verb hold, maintain
    Synonyms:
    have retain maintain control manage possess enjoy preserve save store carry conduct direct deal in trade in put place deposit put up pile stack heap accumulate amass garner stock reserve hold back withhold detain grip grasp care for cache
    Antonyms:
    give release let go give up hand over consume disperse
  1. verb tend; provide for
    Synonyms:
    care for look after attend support maintain manage administer mind protect guard defend foster sustain shield direct conduct operate run provide for feed nourish nurture provision victual minister to watch over carry on continue endure command ordain shelter safeguard board subsidize
    Antonyms:
    neglect ignore abandon
  1. verb prevent
    Synonyms:
    stop check block hinder impede obstruct restrain control inhibit deter hold back limit curb delay constrain arrest retard hamper stall detain avert withhold shackle hamstring
    Antonyms:
    let happen let go
  1. verb commemorate; pay attention to
    Synonyms:
    observe respect honor celebrate keep regard follow adhere to obey perform praise fulfill bless solemnize ritualize consecrate sanctify laud
    Antonyms:
    ignore dishonor

Phrasal verbs

  • keep at (something)

    پیگیری کردن، ادامه دادن، دنبال کاری را گرفتن

  • keep (something) back

    1- از افشا یا اقرار خودداری کردن، بروز ندادن، در خود نگه‌ داشتن

    2- بخشی از چیزی را نگه داشتن یا ندادن

  • keep off

    دور نگه‌ داشتن، حفظ کردن از

    وارد بحث نشدن

  • keep on

    ادامه دادن

    قطع همکاری نکردن، به همکاری ادامه دادن

  • keep out

    وارد نشدن، داخل نشدن

    دور نگه داشتن

  • keep to (something)

    دنبال کاری را گرفتن، خود را به کاری (یا چیزی) محدود کردن، در جایی باقی ماندن

  • keep up

    ادامه دادن، حفظ کردن، نگه داشتن، برقرار داشتن، ادامه‎ داشتن

Collocations

  • keep a secret

    راز نگه‌داشتن، رازداری کردن

  • keep in shape

    خوش هیکل و متناسب ماندن، روی فرم ماندن

Idioms

  • for keeps

    (امریکا ـ عامیانه) برای همیشه، ابدی، برای همیشه مال برنده

  • keep one's head

    خونسردی خود را حفظ کردن، دستپاچه نشدن

    خونسردی خود را حفظ کردن، خود را نباختن

  • keep one's shirt on

    آرام ماندن، خشمگین نشدن

    (امریکا - عامیانه) خونسردی خود را حفظ کردن، آرام ماندن

  • keep to oneself

    معاشرت نکردن، به‌ تنهایی سر کردن، کز کردن

  • keep up appearances

    صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتن، وانمود کردن

    ظواهر را حفظ کردن

  • keep in shape

    خوش هیکل و متناسب ماندن، روی فرم ماندن

  • keep one's chin up

    (علی‌رغم دشواری‌ها و مشکلات) خم به ابرو نیاوردن، امید خود را از دست ندادن، دید مثبت خود را حفظ کردن

لغات هم‌خانواده keep

  • verb - transitive
    keep

ارجاع به لغت keep

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «keep» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/keep

لغات نزدیک keep

پیشنهاد بهبود معانی