گذشتهی ساده:
grippedشکل سوم:
grippedسومشخص مفرد:
gripsوجه وصفی حال:
grippingشکل جمع:
gripsدر دست گرفتن، (با دست) چسبیدن به، (با دندان یا گاز انبر و غیره) محکم گرفتن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
He gripped my hand and would not let me go.
دستم را محکم گرفت و نگذاشت بروم.
In order not to fall, the lad gripped the branch.
پسرک به شاخه چسبید تا پایین نیفتد.
The dog gripped the bone and ran off.
سگ استخوان را به دندان گرفت و در رفت.
نظر ... جلب کردن، توجه ... را جلب کردن، جذب کردن، گرفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The suspenseful film gripped viewers.
این فیلم پرتعلیق نظر بینندگان را به خود جلب کرد.
The thrilling mystery novel gripped her.
رمان معمایی هیجانانگیز او را گرفت.
فراگرفتن (احساس مانند ترس و غیره) (معمولاً بهصورت مجهول میآید)
She was gripped by fear.
ترس او را فراگرفته بود.
A wave of sadness gripped her heart.
موجی از غم و اندوه قلبش را فراگرفت.
تسلط، کنترل (روی کسی یا چیزی)
His grip over the company's finances was slipping.
تسلط او بر امور مالی شرکت در حال لغزش بود.
The company's grip on the market began to weaken.
کنترل این شرکت بر بازار شروع به ضعیف شدن کرد.
گرفتن (عمل)
Get a firm grip on the racket!
راکت را محکم بگیر!
The grip on the stolen purse was tight.
کیف سرقتی محکم گرفته شده بود.
قدیمی ساک دستی
She clutched the grip tightly as she boarded the train.
هنگام سوار شدن به قطار ساک دستی را محکم گرفت.
His grip was filled with all the essentials for a weekend trip.
ساک دستی او با تمام وسایل ضروری برای سفر آخر هفته پر شده بود.
نحوهی گرفتن، طرز گرفتن، طرز در دست نگه داشتن (راکت و چوگان و غیره)
His strong grip on the golf club helped him hit the ball accurately.
طرز گرفتن قوی چوب گلف به او کمک کرد تا توپ را با دقت بزند.
The climber's secure grip prevented him from falling.
نحوهی گرفتن مطمئن کوهنورد مانع از سقوط او شد.
درک، ادراک، دریافت، فهم
to have a grip on a problem
مسئلهای را درک کردن
Sarah's firm grip on the complexities of international politics
ادراک قوی سارا در پیچیدگیهای سیاست بینالمللی
دسته
The the suitcase had a sturdy grip.
چمدان دستهی محکمی داشت.
the camera's ergonomic grip
دستهی ارگونومیک دوربین
سینما و تئاتر مسئول دکور (صحنه)
The grip skillfully adjusted the lighting.
مسئول دکور نور را ماهرانه تنظیم کرد.
The grip's job is to ensure that the scenery is set up correctly before each take.
وظیفهی مسئول دکور این است که پیش از هر بار برداشت، دکور را بهدرستی بچیند.
1- جنگ تنبهتن کردن، پنجهبهپنجه شدن 2- روبهرو شدن با، پیکار کردن، دستوپنجه نرم کردن
بر خود مسلط شدن، خود را کنترل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grip» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grip