آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

    Grip

    ɡrɪp ɡrɪp

    گذشته‌ی ساده:

    gripped

    شکل سوم:

    gripped

    سوم‌شخص مفرد:

    grips

    وجه وصفی حال:

    gripping

    شکل جمع:

    grips

    معنی grip | جمله با grip

    verb - intransitive verb - transitive B2

    در دست گرفتن، (با دست) چسبیدن به، (با دندان یا گاز انبر و غیره) محکم گرفتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    He gripped my hand and would not let me go.

    دستم را محکم گرفت و نگذاشت بروم.

    In order not to fall, the lad gripped the branch.

    پسرک به شاخه چسبید تا پایین نیفتد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The dog gripped the bone and ran off.

    سگ استخوان را به دندان گرفت و در رفت.

    verb - transitive C2

    نظر ... جلب کردن، توجه ... را جلب کردن، جذب کردن، گرفتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    The suspenseful film gripped viewers.

    این فیلم پرتعلیق نظر بینندگان را به خود جلب کرد.

    The thrilling mystery novel gripped her.

    رمان معمایی هیجان‌انگیز او را گرفت.

    verb - transitive C2

    فراگرفتن (احساس مانند ترس و غیره) (معمولاً به‌صورت مجهول می‌آید)

    She was gripped by fear.

    ترس او را فراگرفته بود.

    A wave of sadness gripped her heart.

    موجی از غم و اندوه قلبش را فراگرفت.

    noun singular

    تسلط، کنترل (روی کسی یا چیزی)

    His grip over the company's finances was slipping.

    تسلط او بر امور مالی شرکت در حال لغزش بود.

    The company's grip on the market began to weaken.

    کنترل این شرکت بر بازار شروع به ضعیف شدن کرد.

    noun B2

    گرفتن (عمل)

    Get a firm grip on the racket!

    راکت را محکم بگیر!

    The grip on the stolen purse was tight.

    کیف سرقتی محکم گرفته شده بود.

    noun countable

    قدیمی ساک دستی

    She clutched the grip tightly as she boarded the train.

    هنگام سوار شدن به قطار ساک دستی را محکم گرفت.

    His grip was filled with all the essentials for a weekend trip.

    ساک دستی او با تمام وسایل ضروری برای سفر آخر هفته پر شده بود.

    noun

    نحوه‌ی گرفتن، طرز گرفتن، طرز در دست نگه داشتن (راکت و چوگان و غیره)

    His strong grip on the golf club helped him hit the ball accurately.

    طرز گرفتن قوی چوب گلف به او کمک کرد تا توپ را با دقت بزند.

    The climber's secure grip prevented him from falling.

    نحوه‌ی گرفتن مطمئن کوه‌نورد مانع از سقوط او شد.

    noun

    درک، ادراک، دریافت، فهم

    to have a grip on a problem

    مسئله‌ای را درک کردن

    Sarah's firm grip on the complexities of international politics

    ادراک قوی سارا در پیچیدگی‌های سیاست بین‌المللی

    noun countable

    دسته

    The the suitcase had a sturdy grip.

    چمدان دسته‌ی محکمی داشت.

    the camera's ergonomic grip

    دسته‌ی ارگونومیک دوربین

    noun

    سینما و تئاتر مسئول دکور (صحنه)

    The grip skillfully adjusted the lighting.

    مسئول دکور نور را ماهرانه تنظیم کرد.

    The grip's job is to ensure that the scenery is set up correctly before each take.

    وظیفه‌ی مسئول دکور این است که پیش از هر بار برداشت، دکور را به‌درستی بچیند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد grip

    1. noun clasp, embrace
      Synonyms:
      hold grasp clutch embrace catch squeeze handshake handclasp handgrip fastening fixing clamp clench cinch brace anchor hook vise ligature snatch wrench lug gripe constraint restraint purchase tenure enclosure enclosing coercion duress crushing clamping grapple grapnel
      Antonyms:
      release
    1. noun perception, understanding
      Synonyms:
      understanding comprehension grasp hold possession control power influence domination keeping tenure ken clutches
      Antonyms:
      misunderstanding misconception
    1. verb hold tightly
      Synonyms:
      grasp take hold of seize clutch take nab snatch clasp clench clinch lay hands on get one’s hands on latch on to clap a hand on
      Antonyms:
      release let go
    1. verb entrance, enchant
      Synonyms:
      fascinate enthrall engross hold involve rivet spellbind hypnotize mesmerize compel catch up
      Antonyms:
      disgust repel

    Idioms

    to come to grips with

    1- جنگ تن‌به‌تن کردن، پنجه‌به‌پنجه شدن 2- روبه‌رو شدن با، پیکار کردن، دست‌و‌پنجه نرم کردن

    to get a grip on oneself

    بر خود مسلط شدن، خود را کنترل کردن

    سوال‌های رایج grip

    گذشته‌ی ساده grip چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده grip در زبان انگلیسی gripped است.

    شکل سوم grip چی میشه؟

    شکل سوم grip در زبان انگلیسی gripped است.

    شکل جمع grip چی میشه؟

    شکل جمع grip در زبان انگلیسی grips است.

    وجه وصفی حال grip چی میشه؟

    وجه وصفی حال grip در زبان انگلیسی gripping است.

    سوم‌شخص مفرد grip چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد grip در زبان انگلیسی grips است.

    ارجاع به لغت grip

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «grip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grip

    لغات نزدیک grip

    • - gringo
    • - griot
    • - grip
    • - gripe
    • - griper
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.