امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Constraint

kənˈstreɪnt kənˈstreɪnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    constraints

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun C2
اجبار، اضطرار، فشار، قید، گرفتاری، توقیف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun
قید، محدودیت
- a legal constraint
- محدودیت قانونی
- I noticed a certain constraint on their part.
- متوجه شدم که محذوریت دارند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد constraint

  1. noun force
    Synonyms:
    a must coercion compulsion driving duress goad hang-up impelling impulsion monkey motive necessity no-no pressure repression restraint spring spur suppression violence
  1. noun shyness
    Synonyms:
    bashfulness diffidence embarrassment hang-up humility inhibition modesty repression reservation reserve restraint timidity
    Antonyms:
    aggression
  1. noun restriction
    Synonyms:
    arrest captivity check circumscription confinement constrainment cramp curb damper detention deterrent hindrance limitation restraint
    Antonyms:
    allowance permission

لغات هم‌خانواده constraint

  • noun
    constraint

ارجاع به لغت constraint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «constraint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/constraint

لغات نزدیک constraint

پیشنهاد بهبود معانی