امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Check

tʃek tʃek
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    checked
  • شکل سوم:

    checked
  • سوم‌شخص مفرد:

    checks
  • وجه وصفی حال:

    checking
  • شکل جمع:

    checks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A2
چک، بررسی، چک بانک، حواله، مکی، برات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a bad check
- چک بی‌محل، چک برگشتی
- to draw (write) a check
- چک کشیدن (نوشتن)
- to cash a check
- چک را نقد کردن
- His check bounced.
- چک او برگشت.
noun
جلوگیر، پیشگیر، مانع، رادع، بازدار
noun
سنجه، معیار، ملاک، علامتی که برای نشان دادن تصویب یا تایید و غیره به کار می‌رود
- a check experiment
- تجربه‌ی آزمایشی
noun
شکاف کوچک، رخنه، ترک
- Cheap paint may check.
- رنگ ارزان ممکن است ترک ترک بشود.
noun
ایست، توقف (ناگهانی)، وقفه، (ناگهان)
- After checking into the room, I slept for some two hours.
- پس از ورود به اتاق (هتل) دو ساعتی خوابیدم.
noun
(امانت گذاردن چمدان در انبار ایستگاه و یا کلاه و پالتو در مدخل ساختمان و غیره) قبض رسید، شماره‌ی رسید
noun
(در رستوران و غیره) صورتحساب
- Waiter, the check please.
- گارسون، لطفاً صورت‌حساب را بیاورید.
noun
(شطرنج) کیش، آچمز
noun
طرح شطرنجی، هریک از خانه های شطرنج یا طرح شطرنجی، پارچه‌ی شطرنجی، خانه خانه
noun
معاینه، وارسی
- I am going to check the book out of the library.
- خیال دارم کتاب را از کتابخانه قرض کنم.
noun
(نادر - در قمار بازی) ژتون
- a hat check
- ژتون رسید کلاه
verb - transitive
چک کردن، بررسی کردن، وارسی کردن
- Please check to see if the guests have come!
- لطفاً ببین آیا مهمان‌ها آمده‌اند یا نه!
- They checked all of the rooms.
- آن‌ها همه‌ی اتاق‌ها را وارسی کردند.
- I checked the air in the tires.
- باد تایرها را اندازه گرفتم.
verb - transitive
بازداشتن، جلوگیری کردن از، ممانعت کردن، مقابله کردن
- Our defensive line checked the enemy's advance.
- خط پدافندی ما پیشرفت دشمن را متوقف کرد.
verb - transitive
سرزنش کردن
verb - transitive
رسیدگی کردن، مورد رسیدگی قرار دادن
- The accounts check.
- حساب‌ها با هم می‌خوانند.
verb - transitive
تطبیق کردن، نشان گذاردن
verb - transitive
شطرنجی کردن، (مثل صفحه‌ی شطرنج) خانه خانه کردن
verb - transitive
(شطرنج) کیش کردن، آچمز کردن
verb - transitive
(در هاکی) تنه زدن، حایل شدن
verb - intransitive
اطمینان حاصل کردن
verb - intransitive
(در پوکر) پاس کردن
interjection
(عامیانه) موافقم!، فهمیدم!، بسیار خوب!، چشم!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد check

  1. noun inspection, examination
    Synonyms: analysis, audit, checkup, control, inquiry, investigation, poll, rein, research, review, scrutiny, test
  2. noun restraint, hindrance
    Synonyms: blow, constraint, control, curb, damper, disappointment, frustration, grunt, harness, holdup, impediment, inhibition, limitation, obstruction, rebuff, rejection, restrainer, reversal, reverse, setback, stoppage, trouble
    Antonyms: aid, allowance, assistance, help, indulgence, liberation, permission
  3. noun symbol for ticking off
    Synonyms: cross, dot, line, mark, score, sign, stroke, tick, X
  4. noun pattern of squares
    Synonyms: checkerboard, patchwork, plaid, quilt, tartan
  5. verb inspect, examine
    Synonyms: analyze, ascertain, audit, balance account, candle, case, compare, confirm, correct, count, enquire about, eyeball, find out, frisk, go through, investigate, keep account, look at, look over, look see, make sure, monitor, note, overlook, probe, prove, quiz, review, scout out, scrutinize, study, take stock, tell, test, try, verify
  6. verb hinder, restrain
    Synonyms: arrest, baffle, bar, bit, bottleneck, bridle, checkmate, choke, circumvent, constrain, control, counteract, curb, cut short, delay, discourage, foil, frustrate, halt, harness, hold, hold back, hold down, hold in, impede, inhibit, interrupt, keep back, limit, moderate, neutralize, nip in the bud, obstruct, obviate, pause, play for time, preclude, prevent, rebuff, reduce, rein in, repress, repulse, retard, slacken pace, slow down, snub, squelch, stay, stop, suppress, tame, terminate, thwart, withhold
    Antonyms: aid, allow, assist, expedite, help, indulge, liberate, permit

Phrasal verbs

  • check in

    (هتل، فرودگاه، کنفرانس) نام‌نویسی کردن، وارد شدن

  • check off

    تأیید یا تصدیق کردن، صحه گذاشتن

  • check out

    تسویه کردن، ترک کردن، خارج شدن، چک‌اوت کردن

    بررسی کردن

    سر زدن، رفتن (جایی)

    قرض گرفتن، امانت گرفتن (کتاب) (از کتابخانه)

    حساب کردن (در فروشگاه) (کالاهای خریداری‌شده)

    مردن، غزل خداحافظی را خواندن

  • check up (on)

    بازسنجی کردن، (کیفیت کار یا شخصیت کسی را) بررسی کردن، وارسیدن، معاینه کردن

  • check with

    مشورت کردن، صلاح‌دید کردن، هماهنگ کردن

    توافق داشتن، جور درآمدن، مطابقت داشتن

Collocations

  • in check

    مهار شده، تحت کنترل، تحت مراقبت

ارجاع به لغت check

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «check» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/check

لغات نزدیک check

پیشنهاد بهبود معانی