گذشتهی ساده:
indulgedشکل سوم:
indulgedسومشخص مفرد:
indulgesوجه وصفی حال:
indulgingخواستههای ... را برآورده کردن، تسلیم خواستههای ... شدن (شخص)، تسلیم شدن، برآورده کردن، راضی کردن، ارضا کردن (میل و خواسته)، لوس کردن، رو دادن (بچه)، جلوی ... را نگرفتن، میدان دادن (تنبلی و هوس)
She indulged her husband until he would not lift a finger around the house.
شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلاً کمک نمیکرد.
She indulged the sick child in whatever he wished to eat.
او هرچه که بچهی مریض میخواست بخورد به او میداد.
Don't indulge your children too much.
بچههای خود را خیلی لوس نکنید.
to indulge one's curiosity
حس کنجکاوی خود را ارضا کردن
زیادهروی کردن، ناپرهیزی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He indulged his craving for sweets.
او تا دلش میخواست شیرینی خورد.
Last night, I indulged myself in eating and drinking.
دیشب در خوردن و نوشیدن زیادهروی کردم.
He indulges in candy and ice cream.
او در (خوردن) آبنبات و بستنی زیادهروی میکند.
حال دادن (به خود)
After a long week of work, I decided to indulge myself by going to the cinema.
بعد از یک هفتهی طولانی کار، تصمیم گرفتم با رفتن به سینما به خودم حال بدهم
تنپروری کردن، زیادهروی کردن، شور (کاری را) درآوردن، گزافکاری کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «indulge» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/indulge