امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Indulge

ɪnˈdʌldʒ ɪnˈdʌldʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    indulged
  • شکل سوم:

    indulged
  • سوم‌شخص مفرد:

    indulges
  • وجه وصفی حال:

    indulging

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
خواسته‌های ... را برآورده کردن، تسلیم خواسته‌های ... شدن (شخص)، تسلیم شدن، برآورده کردن، راضی کردن، ارضا کردن (میل و خواسته)، لوس کردن، رو دادن (بچه)، جلوی ... را نگرفتن، میدان دادن (تنبلی و هوس)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- She indulged her husband until he would not lift a finger around the house.
- شوهرش را آن‌قدر لوس کرد که در کار منزل اصلاً کمک نمی‌کرد.
- She indulged the sick child in whatever he wished to eat.
- او هرچه که بچه‌ی مریض می‌خواست بخورد به او می‌داد.
- Don't indulge your children too much.
- بچه‌های خود را خیلی لوس نکنید.
- to indulge one's curiosity
- حس کنجکاوی خود را ارضا کردن
verb - intransitive verb - transitive
زیاده‌روی کردن، ناپرهیزی کردن
- He indulged his craving for sweets.
- او تا دلش می‌خواست شیرینی خورد.
- Last night, I indulged myself in eating and drinking.
- دیشب در خوردن و نوشیدن زیاده‌روی کردم.
- He indulges in candy and ice cream.
- او در (خوردن) آب‌نبات و بستنی زیاده‌روی می‌کند.
verb - intransitive
حال دادن (به خود)
- After a long week of work, I decided to indulge myself by going to the cinema.
- بعد از یک هفته‌ی طولانی کار، تصمیم گرفتم با رفتن به سینما به خودم حال بدهم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد indulge

  1. verb treat oneself or another to
    Synonyms:
    allow baby cater coddle cosset delight entertain favor foster give in give rein to go along go easy on gratify humor mollycoddle nourish oblige pamper pander pet please regale satiate satisfy spoil spoil rotten take care of tickle yield
    Antonyms:
    disappoint distress hurt
  1. verb luxuriate in
    Synonyms:
    bask in ego trip enjoy go in for live it up look out for number one revel in rollick take part wallow in
    Antonyms:
    abstain moderate not use

Phrasal verbs

  • indulge in

    تن‌پروری کردن، زیاده‌روی کردن، شور (کاری را) درآوردن، گزاف‌کاری کردن

ارجاع به لغت indulge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «indulge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/indulge

لغات نزدیک indulge

پیشنهاد بهبود معانی