با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Nourish

ˈnɜːrɪʃ ˈnʌrɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    غذا دادن، خوراک دادن، تغذیه کردن
    • - Blood nourishes the tissues.
    • - خون بافت‌ها را تغذیه می‌کند.
    • - The mother bird tirelessly worked to nourish her young with worms and insects.
    • - پرنده‌ی مادر به‌طور خستگی‌ناپذیر برای غذا دادن به بچه‌هایش با کرم و حشرات تلاش می‌کرد.
    • - Different foods nourish the human body.
    • - غذاهای مختلف بدن انسان را تغذیه می‌کنند.
  • verb - transitive formal
    زنده نگه داشتن، پروبال دادن (عشق و علاقه)، دامن زدن (نفرت و غیره)، پروراندن
    • - His poetry nourished in us the dream of liberty.
    • - اشعار او خواب و خیال آزادی را در ما پرورش داد.
    • - For years, she had nourished the thought of a trip abroad.
    • - سال‌ها آرزوی سفر خارج را در سر زنده نگه داشته بود.
    • - Heroin addiction nourishes other criminal activities.
    • - اعتیاد به هروئین به شیوع فعالیت‌های تبهکارانه کمک می‌کند.
    • - My parents were trying to nourish in us a sense of responsibility and honesty.
    • - والدینم می‌کوشیدند حس وظیفه‌شناسی و امانت را در ما پرورش بدهند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد nourish

  1. verb feed, care for
    Synonyms: attend, cherish, comfort, cultivate, encourage, foster, furnish, maintain, nurse, nurture, promote, provide, supply, support, sustain, tend
    Antonyms: abandon, deprive, neglect, starve

ارجاع به لغت nourish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «nourish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/nourish

لغات نزدیک nourish

پیشنهاد بهبود معانی