گذشتهی ساده:
cultivatedشکل سوم:
cultivatedسومشخص مفرد:
cultivatesوجه وصفی حال:
cultivatingکشت کردن، زراعت کردن، کاشتن، به عمل آوردن، پرورش دادن
Rice is cultivated in Gillan.
برنج در گیلان کشت میشود.
to cultivate yeasts
مخمر کشت کردن
to cultivate the soil
خاک را به عمل آوردن
to cultivate pearls
مروارید پروردن
ترویج دادن، توسعه دادن، تقویت کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to cultivate an interest in music
علاقه به موسیقی را در خود تقویت کردن
He believes that reading books can help cultivate a curious and open mind.
او معتقد است که خواندن کتاب میتواند به توسعهی ذهن کنجکاو و باز کمک کند.
(رابطه) برقرار کردن، ایجاد کردن
He cultivated the friendship of the rich and powerful.
دوستی با پولداران و قدرتمندان برقرار کرد.
She worked hard to cultivate a friendship with her new neighbor.
او سخت زحمت کشید تا با همسایهی جدیدش دوستی ایجاد کند.
اصلاح کردن، بهبود بخشیدن، بهسازی کردن
to cultivate one's mind
افکار خود را بهسازی کردن
It's important to cultivate a positive attitude towards life.
اصلاح نگرش مثبت نسبت به زندگی بسیار مهم است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cultivate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cultivate